۱۳۹۴ خرداد ۲۷, چهارشنبه

میکشم سیگار پشت هر سیگار
مشت میکوبم بر در و دیوار 
مینویسم چند خطی از دلِ تنگم
زخمهایی که خوردم و دیگر از سنگم
سنگ شد قلبِ من از این شکستن ها 
یخ زده روح من در این سرما
من کجای این جهان به بندگی ام
که مجال نیست برای زندگی ام
روشن است سیگار، تنها مُسَکِن دردم
زیر سیگاری ام آرامگاه هر چه سر کردم
مینویسم و نیست هیچ بر زبان از آنچه که هست
لال مانده ام در این سرزمین لال پرست
قوی وحشی تو را لال میخواهند
لال در قفس بی پرو بال میخواهند
گفته اند صدای تو ممنوع چون قمر است
چون که حکم دین است و دین این بشر است
خاطرت هست با قمر چه کردند هان؟
پس خموش شو، بمان بسته دهان
عصر او عصر آن زمان بوده
سنگسار مجازاتِ او بوده
عصر تو عصر انقلاب اسلامی ست
سنگسار بعد از هزار بدنامی ست
اولت چک و سیلی و مشت و لگد
بعد تجاوز، شکنجه و به دَرَک
میروی دست بسته دهان بسته
پای چوب داری که برادری بسته
دیگرت هوای خواندن نمیرسد در سر
گیج و منگ و پشیمان شوی خاک بر سر
آب و نانت نبود؟ خواندنت برای چه بود؟
زنده بودی، لال ماندنت زنده بودن بود
گشنگی نکشیدی که شود عاشقی فراموشت؟!
عشق خواندن هنوز مانده ست بر دوشت؟!
گفتنی ها گفته ام که خر نشوی
یک دفعه به سرت نزند فنر نشوی
مطربی؟ ساز میزنی؟ برای خودت
ساز بی آواز، خفه حنجره ات.
.......................................
قاضی شرع چنین نصیحت کرد
بایدم حرف او اطاعت کرد ...!
ضرب میزنم به سیم گیتارم
میکروفون هم که پیشِ رو دارم
شعرهایم را برای جمع میخوانم
منحرف میشوی؟... نمیدانم
آی مردم گوش کنید به این صدا که منم
مجرمم من، به جرم این که زنم.


( ندا امین )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر