۱۳۹۶ اردیبهشت ۲, شنبه

این بار چه رنگی می شویم…؟!

نزدیک به کمتر از دو ماه تا انتخابات ریاست جمهوری ایران زمان مانده است و بیشتر ایرانیان در سراسر جهان در این اندیشه هستند که رئیس جمهور بعدی این کشور که خواهد بود و سیاست های وضع شده توسط وی چه است و در نهایت تاثیر عملکردهای شخص منتخبِ نظام که البته غالبا گمان دارند که به گزینش ملت انتخاب می شود، بر وضعیتِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ارتباطاتِ جهانی ایران با دولت های دیگر، چگونه طراحی می شود...
و نهایتا آیا منجر به ارتقای سطوح مختلف کشور و سوق یافتن به سمت آزادی و دموکراسی می باشد یا بازهم چون 38 سالِ گذشته، تکرار مکرراتی سازمان یافته برای چپاول هرچه بیشتر کشور توسط آقایان و آقازادگانِ عزیزشان است تا ایران را به پایین ترین سطوح ممکن در جهان رسانده و دست مایه آمال خود نمایند.
و البته این انتخابات در حالی برگزار خواهد شد که فضای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور به شدت با مشکل رو به روست.
کشمکش های دولت بر سر مسائل اتمی با سازمانها و دولتهای دیگر، در حالی که روزی توافقی را میپذیرد و روزی دیگر عملی متناقض با تعهدش را انجام میدهد از یک سو، مذاکرات برای لغو تحریم های اقتصادی و سیاسی و تاثیر سوء آن به واسطه ی فشار دولت بر مردم از سوی دیگر…، حمایت دولت از گروه های تروریستی و تندروی اسلامی و دخالت در جنگهای منطقه که منجر به بروز اختلافات بیشتر و شدیدتر و کشتارهای بیشتر میشود و در این میان بیشترین آسیب به مردم ایران میرسد و نیز نقض بی حدِ حقوق مردم از جمله اعدام های مکرر و بی منطق و سرکوب مردم برای سکوت در برابر دولت و اعمال فشارهای اقتصادی و ممنوعیت های فرهنگی، اجتماعی و سلب آزادی بیان، شرایطی را به وجود آورده که این دوره از انتخابات طبعا می بایستی با عدم حمایت مردم مواجه شود.
گو اینکه به نظر نمیرسد حضور مردم در انتخابات چندان اهمیتی داشته باشد و بیشتر شبیه نمایشی فرمالیته است تا به جهان نشان دهند که حکومتی مردم سالار در ایران برقرار است… که اگر به انتخابات دوره های پیشین نگاهی بیندازیم، متوجه این مهم خواهیم بود.
چرا که اگر انتخاب رئیس جمهوری در ایران بر مبنای تصمیم و رای مردم بود، قطعا تا کنون کشوری با اینهمه مشکلات نداشتیم و شاهد چنین جنایات بی رحمانه ای که در هیچ کجای جهان نمی توان نظیرش را یافت، نمی بودیم.
که صد البته زندان ها و قبرستان های سرزمینمان نیز مملو از انسانهایی نبود که معترضانی بودند به چنین رژیم دیکتاتوری که سی و هشت سال است میلیونها صدا را در حنجره خفه کرده و خونشان را نوشداروی زخم های پر عقده خود نموده است. که اگر مروری بر عملکرد دولت های گذشته بیاندازیم آمار جرایم، بزهکاری، اختلاس های میلیاردی، فقر، فحشا، اعدام، اوضاع اقتصادی نابسامان و نقض آشکار حقوق بشر، به طوری که تمام جهان را متعجب و نگران کرده، ارقام نجومی در اختیارمان قرار میدهد که بر اساس آن به این پرسش میرسیم که سیستمِ سیاسی که طی 38 سال گذشته تا این اندازه نمره ی منفی داشته است، چگونه می تواند این بار امتیازات مثبتی کسب کند که به خاطر آن، مردم را پای صندوق های رای بکشاند تا به قولی اصلح ترینشان را برای بهبود کیفیت زندگی ملت برگزینند؟
و اینکه آیا از زمان انقلاب تاکنون انسان صالحی در میانشان بوده است که حال بخواهیم از میانشان که چرخشی دورانی در کسب قدرت دارند، شخصی را برگزینیم و اصلحی بیابیم؟ و آیا رفتن به پای صندوق های رای حقیقتا تاثیری بر گزینشِ احتمالی که قطعا شویی نمادین است، خواهد داشت؟
می خواهم با زبانی خیلی ساده تر به این موضوع بپردازم و به قولی با زبان خودمانی و از زبان یک ایرانی خطاب به میلیونها ایرانی دیگر که به طور قطع سرزمین اجدادی شان را بسیار دوست دارند، سخن بگویم… زبانی که پیوندی است میان همه ما، از هر قشری از جامعه و هرکجای جهان که باشیم. زبان ساده خودمانی مان و بی استفاده از هیچ منظر و رویکردی سیاسی و ایسم هایی که گاها برایمان ایست می شوند.
سی و هشت سال است که جمهوری ننگین اسلامی بر کشورمان حکم می راند و هر آنچه از قدمت و هویت هزاران ساله تاریخمان به جای مانده، به واسطه دستهای آلوده این دژخیمان به جهنمِ تاریخ سپرده شده و اگر نخواهیم خودمان را فریب دهیم، درمی یابیم که دیگر از آن ایرانی که روزگاری بزرگترین امپراطوری جهان را از آنِ خود کرده بود… چیزی به جای نمانده است.
از شاهنامه و حافظ و فردوسی و مولانا و کوروش و تمامی آنچه هویت تاریخی ما را می سازد که البته همیشه به آنها مفتخریم و گمان می کنیم که این میراث از نیاکانمان برایمان فرهنگ می سازد، چیزی جز نام تروریست به عنوان پیشوند اسممان در جهان نمانده و ما بازهم بی اینکه لحظه ای بیندیشیم که اکنون چه داریم و که هستیم، خودمان را با داشتم هایمان فریب می دهیم.
با داشته هایی که اگر اکنون، با منطق و نه از سرِ تعصب به آنها نگاهی بیندازیم، هیچ جز یادگارانی خاک خورده در کتاب های تاریخ و موزه های جهان نیستند و بازهم مصرانه سعی بر این داریم تا گمان کنیم مردمان مهمی در جهان هستیم.
مردمانی مهم در جهان که حتا در محدوده جغرافیایی متعلق به خود هم قدرت تصمیم گیری برای سرزمینشان را ندارند…!
به طوری که وقتی از وضعیت بد اقتصادی مان گله می کنیم، با وعده های دروغین مقامات کشورمان گول می خوریم، قناعت می کنیم و صبورانه منتظر معجزه ای می مانیم تا اوضاعمان شاید کمی بهتر شود. زمانی که به عدم داشتن آزادی های حتا کوچکمان اعتراض می کنیم، کارمان به زندان های کشورمان می افتد، به صورتی که دیگر حتا واژه آزادی را هم از یاد می بریم.
وقتی به سران کشور که سیاستهای جاری مملکت را در دست دارند اعتراض می کنیم و خواهان اجرای عدالت و دموکراسی می شویم، قبری با نشانی از نام و شهرتمان بی هیچ دلیل نگاشته شده بر آن برای مرگمان، انتظارمان را می کشد و در بهترین حالتِ ممکن… شکنجه شدن در پستوهای زندانهایی که بنا شده اند بر آبادی هایی که روزی نیاکانمان در آن سخن از مهر می گفتند و حق و انسان.
در کوچه های شهرهایمان کودکان فقیر، زنانی که از فقر به فحشا روی آورده اند، مردانی که از سفره انقلاب فلاکتی جز اعتیاد و کارتن خوابی چیزی نصیبشان نشده و هزاران بدبختی دیگر را هر روزه می بینیم، اما باز هم امیدواریم و صبور. امیدوار به رسیدنِ آینده ای خوب بی آنکه تکانی به خودمان بدهیم… امیدوار به ظهور معجزه ای از آسمان در حالی که بر زمین ایستاده ایم و در همین زمینی که هستیم چیزی جز چوبی بالای سرمان نمی بینیم…، اما بازهم صبوری می کنیم.
صبوری می کنیم برای اینکه روزی برسد تا دستی شاید از آسمان و یا قعر چاهی بیاید و نجاتمان دهد…، صبوری میکنیم تا شاید دنیا به دادمان برسد… صبوری می کنیم تا آمدن منجی ای از آنسوی مرزها و در سرزمینی دیگر برای بریدن بندهای اسارتمان، و همچنان امیدوارانه و صبورانه هرچه بر سرمان می آید را تحمل می کنیم تا شاید… شاید روزی قدرتی اعجاز آمیز رهایی مان بخشد.
تمام فلاکت های سرزمینمان را می بینیم، اما امیدوارانه هر روز به رنگی که پیشتر برایمان مشخص شده است در می آییم و صبر می کنیم تا از چراغ جادوی رویاهایمان غولی بیرون بیاید و یک دفعه تمامی آرزوهایمان را برآورده کند…!
تمامی بدبختی هایمان را هر روزه می بینیم، اما باز هم امیدواریم و صبور… و به راستی که چه مردمان صبوری هستیم و همچنان هم به صبر و امیدمان مفتخریم.
مفتخریم که روزی رئیس جمهوری بیاید و وعده های رنگینی از سفره آزادی نثارمان کند و ما ساده انگارانه فریب لبخندهایش را بخوریم… افتخار می کنیم که چندین سال پس از او دراکولایی بیاید که گرچه ملبس به لباس پر هیبت روحانیت نیست، اما امیدمان بر این است تا دموکرات تر باشد.
زمان می گذرد و بازهم با یک تخم مرغ شانسی دیگر مواجه می شویم که گرچه روزی در رکابِ جلادِ اعظم انقلاب خدمت می کرد، اما با پرچمی سبز رنگ امید رهایی و آزادی پیش رویمان گذاشت و ما همچنان امیدوارانه چون چمن سبز شدیم، هَرَس شدیم، خس و خاشاک شدیم و راهیِ وادی مُردگانِ هزاران ساله قبرستانهای سرزمینمان گشتیم… ولی بازهم امیدواریم.
و جالب اینجاست که هنوز زخم هایمان التیام نیافته، مجددا به صف شده و رنگی دیگر به خودمان می گیریم تا شاید این بار از تخم مرغ شانسی مان جایزه ای دربیاید و به بهشت موعودمان که سی و هشت سال است وعده اش را می دهند، هدایت شویم و گمان می کنیم که اگر سبزی چمن سرابی بود، بنفشیِ گُلِ زعفران اینک امیدی است برای لحظه ای خوشحالی مان و کلیدی که گشاینده درب های پر فتوح ترین کاخهای جهان است.
اما حتا لحظه ای فکر نمی کنیم تا به یاد آوریم زمانی را که با لبخندی فریبِ رسیدن به آزادی را خوردیم اما با دیواری آهنین روبرویمان مواجه شدیم، یا وقتی را که به سوی سبزی چمن که سرابی بود رفتیم اما قبرستانهایی را دیدیم که در همان چراگاه سبز برایمان تعبیه شد… و ما حتا به کلیدی که برای گشودن دروازه های بهشت نشانمان داده شد هم فکر نکردیم… که تنها کلیدی برای باز کردن درب های جهنم به رویمان بود و تمامی اینها را از یاد برده ایم و بازهم امیدواریم.
تمامی سرخوردگی ها و ناکامی هایمان را می بینیم اما بازهم در انتظار معجزه ایم و به صف می شویم برای دیدن رنگی که این بار باید به خود بگیریم… رنگی که مشخص نیست این مرتبه به کدام چاهمان می اندازد که حتا پیران ویسه نیز از یافتن راهی برای نجاتمان عاجز است و ما کماکان و مصرانه امید بر رنگی دیگر داریم تا کنتراست تابلوی نقاشی زندگیمان را که جز سیاهی رنگی بر آن نیست، حفظ کنیم و به رنگی دیگر که نمیدانم چیست… درآییم.
اما راستی را… آیا تا به حال اندیشیده اید که این بار چه رنگی خواهیم شد و چرا باید هر بار رنگی شویم…؟!
( ندا امین ) 

۱۳۹۶ فروردین ۱۸, جمعه

قاسم سلیمانی، شوالیه ای با مدالهای خونین

قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس (شاخه برون مرزی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی) که اگر نگوییم بانیِ تمامی جنایات جمهوری اسلامی در خارج از مرزهای ایران است، اما به صراحت می توان گفت که بیشترین درصد جنایاتِ وحشیانه این رژیم دیکتاتوری به رهبری این فرمانده سپاه طراحی و انجام میشود و خون مردم بی گناه کشورهای منطقه که هیچ منطقی نیز تاکنون مشخص نکرده است که مسائل آنها چه ارتباطی به آیت الله های ایران دارد، با دستان پشت پرده ی این شوالیه نظام ریخته شده و همچنان تداوم میابد.
 اما مسئله ای که باید به آن پرداخت، این است که این شوالیه نظام که با جنایات غیر انسانی خود و ریختن خون میلیونها انسان بی گناه که البته براساس ایدئولوژیِ اسلامیِ مسئولین در ایران، مفتخر به کسب پیروزی های بسیار بوده و هست، چگونه به دریافت این میزان از مدالهای پُر افتخارِ خود نایل گشته و در واقع که است و از کجا بدین مرحله از خونخواری و جنایت پروری رسیده است.
قاسم سلیمانی که برخی از مسئولان رسمی امور عراق، او را قدرتمندترین فرد در منطقه می دانند، فردی ست پنجاه و هفت ساله که متولد روستای رابُر در استان کرمان است. سلیمانی از سال 1353 در سازمان آب کرمان، به عنوان پیمانکار شروع به کار کرده و تا بعد از انقلاب نیز در همین سازمان مشغول به کار بوده و هیچ ارتباطی با روحانیون آن منطقه و مناطق دیگر نداشته است و پس از انقلاب بود که به سپاه پیوسته و پس از گذراندن یک دوره آموزشی 45 روزه، برای جنگ با گروه های کُرد به کُردستان فرستاده شد.
وی که به مهاباد در استان آذربایجان غربی فرستاده شده بود، از تجربه های زندگی قبیله ای و آموزش های نظامی خود استفاده کرده و از آنجا که سابقه شرکت در جنگ های کُردستان از شرایط مهم برای ارتقا در رده های بالای سپاه است، می توان گفت که حضور او در جنگ با گروه های کُرد یکی از موثرترین دلایلی است که سلیمانی را به فرماندهی سپاه قدس رساند.
پس از آنکه ماموریت سلیمانی در کُردستان پایان یافت، تقاضای اعزام به جبهه را نمود که درپی آن، هشت سال در جنگ ایران و عراق حضور یافته و در آن مدت تشکلی از بسیجی های کرمان ایجاد کرد که پس از مدتی تیپ ثارالله نام گذاری شدند و سلیمانی که اهل کوهستان ساردهیه از طایفه علی مرادی و از ایل سلیمانی کرمان است، پس از تشکیل این سپاه، بیشترین افراد خود را برای جنگ با عراق از جوانان این منطقه انتخاب کرد که در یکی از مصاحبات خود، در این باره گفته است: «مسئولیت مستقیم عملیات (دشت عباس) را به عهده گرفتیم که با دو محور آن را انجام دادیم، یکی با فاصله 22 کیلومتر با هدف، که به ارتفاعات 202 رسیدیم و دیگری با 11 کیلومتر که ارتفاعات چمنسار بود و آن را محاصره کردیم. و این در واقع اولین عملیات مستقل بچه های کرمان بود که در قالب تیپ ثارالله انجام شد. لذا مردم کرمان در شکل گیری و رشد لشگر ثارالله که در حال حاضر به عنوان یک سازمان دفاعی قدرتمند در جمهوری اسلامی فعالیت می کند، نقش اساسی و محوری داشتند».
او که به واسطه شخصیت نافذِ خود در میان سربازان اش از محبوبیت خاصی برخوردار بوده و بسیار بر آنها تاثیر داشته است، توانست تا این تشکل را حفظ و حتا ارتقا نیز دهد و از آنجا که باوری قوی درخصوص اعتقاداتش داشت، این سپاه را در راستای مبارزه با نیروهای عراق و به جهت دفاع از خاک ایران و اسلام توسعه داد که البته با نگاهی حتا گذرا به فیلم های مربوط به سخنرانی های وی در آن زمان، می توان این اعتقاد درونی را به وضوح در لحن و گفتار اش دریافت.
پس از پایان جنگ ایران و عراق و پیش از آنکه قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس جمهوری اسلامی شود، او را به مناطق شرقی و جنوب شرقی کشور فرستادند تا با عنوان فرماندهی سپاه پاسداران این مناطق، درخصوص مبارزه با مواد مخدر فعالیت کند که در این راستا، محسن رضایی یکی از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران از وی تجلیل کرده و رحیم صفوی فرمانده دیگر این ارگان نیز درباره او گفته است: «سلیمانی منطقه را در عرض سه سال امن کرد».
دوسال پس از اتمام جنگ ایران و عراق، علی خامنه ای که در آن زمان تازه به مقام رهبری رسیده بود، طی دستوری به سپاه پاسداران، خواستار تشکیل شاخه برون مرزی این سپاه می شود و در این باره می گوید: «سپاه پاسداران جمهوری اسلامی باید مرزهای جغرافیایی را درنوردد و نهضت جهانی اسلام را عینیت بخشد»، که درپی دستورِ وی، سپاه قدس تشکیل میگردد و اولین فرمانده این سپاه سرتیپ احمد وحیدی، بر راس قدرت قرار می گیرد.
و البته باید گفت که سپاه قدس که در آن زمان به دستور رهبر جمهوری اسلامی و با هدف نفوذ در خارج از مرزهای ایران تاسیس شد، از جمله وظایف مهم اش «حمایت از حزب الله لبنان، ترور مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور و همچنین بمب گذاری در مرکز یهودیان در آرژانتین در سال 1994 میلادی برابر با سال 1372 شمسی بود» که این اقدامات باعث شد تا احمد وحیدی فرمانده آن زمان سپاه قدس به عنوان یک تروریست بین المللی شناخته شود و تحت تعقیب پلیس اینترپل قرار گیرد.
و درنهایت، این امر موجب شد تا در سال 1376 قاسم سلیمانی جایگزین احمد وحیدی شود که اولین دوره کاریِ خود در فرماندهی سپاه قدس را طی مبارزه با گروه طالبان در مرزهای افغانستان شروع کرد که درآنجا توانایی خود را در چگونگی سازماندهی در جبهه های جنگ و دیپلماسی نشان داد.
سلیمانی پس از رسیدن به سمتِ فرماندهی سپاه قدس، اقداماتی در راستای سازماندهی داخلی این ارگان انجام داد که بدین صورت بود: «اقدام به مستقل کردن این نیرو از باقی نهادهای نظامی و غیر نظامی حکومت، پاسخگو بودن تنها به شخص رهبری و تامین مستقل درآمد خود که کاملا وابسته به بودجه سپاه و دولت نمی باشد». چراکه به گفته سپاهیانِ جدا شده از نظام، یکی از منابع درآمد نیروهای سپاه قدس، ترانزیت غیرقانونی و حتا مواد مخدر از افغانستان به نقاط مختلف است که مسئول این ترانزیت سردار فرج الله مرادیان عنوان شده است.
همچنین، براساس گزارش نیویورکر، از دیگر منابع کسب درآمد سلیمانی، چنین عنوان شده است که: «تنها یکی از منابع درآمد سلیمانی، باجی است که از دولت مالکی می گرفت. چرا که در زمان دولت مالکی، وی درآمد حاصل از فروش دویست هزار بشکه نفت در روز که روزانه حدود بیست میلیون دلار می شد را برای قاسم سلیمانی می فرستاد».
قاسم سلیمانی در مذاکرات ایران و آمریکا در خصوص عراق و افغانستان نیز نقشی کلیدی داشته و حتا گفته می شود «زمانی که از جنگ سه روزه لبنان و اسرائیل در سال 2006 به عراق برگشت»، برای فرماندهی نیروهای آمریکایی در عراق پیامی فرستاد که طی آن عنوان داشت: «امیدوارم از صلح و آرامش در این مدت در بغداد لذت برده باشید، چرا که من طی این مدت در بیروت گرفتار بودم».
وی حتا در دوره حضور نیروهای نظامی آمریکا در عراق نیز نقش داشت و از جمله جنایاتی که در آن زمان انجام داد را می توان بمب هایی که در عراق و کنار جاده ها گذاشته میشد و باعث کشتار صدها سرباز عراقی می گردید، عنوان کرد.
مِن بابِ دخالت سلیمانی در امور کردستان عراق و سوء استفاده از این حکومت نیز، یک مقام رسمی حکومت کردستان عراق درباره او گفته است: «برای ما خیلی سخت است که به سلیمانی نه بگوییم، چرا که وقتی از ما نه بشنود برایمان مشکل درست می کند، تیراندازی و بمباران می کند و نهایتا ما مجبوریم که با او کنار بیاییم».
امام جمعه شیعیان بغداد نیز درباره وی اظهار داشته است که: «اگر ترسی در دل اسرائیلی ها وجود دارد، سلیمانی عامل آن است، اگر آمریکا در منطقه به مشکلی برخورد کرده، سلیمانی در آن نقش دارد و اگر مشکلی برای آل سعود در منطقه بوجود آمده نیز بدانید که قاسم سلیمانی دستی در آن داشته است».
و از همه مهمتر آنکه حضور سپاه قدس در سوریه که به واسطه حمایت های نظامی و مالی این ارگان انجام می شود، از آغاز جنگ داخلی این کشور تاکنون، موجب تخریب بسیاری از شهرهای سوریه و کشتار هزاران تن از مردم سوریه شده است که طی روزهای اخیر شاهد شدت گرفتن اوج این جنایات در ادلب بوده ایم. چنانکه نیروهای بشار اسد به یاری نیروهای سپاه قدس جمهوری اسلامی، طی حمله ای با سلاح های شیمیایی، موجب کشتار ده ها تن از مردم این شهر و زخمی شدن صدها تن دیگر گردیدند. جنایتی که بدون حمایت نیروهای این سپاه و شخص قاسم سلیمانی قابل انجام نبود و این فاجعه ی به وقوع پیوسته، مهر تایید دیگری ست بر جنایات جمهوری اسلامی.
اما نکته جالبی که درخصوص سلیمانی وجود دارد، این است که وی از کجا شروع کرده و به کجا رسیده است…! از پیمانکاری در سازمان آب کرمان تا رفتن به جبهه و جنگ برای دفاع از خاک کشور که کاملا متضاد با آنچه پس از آن به آن پرداخت، است. شخصی کاملا معمولی و درحالی وطن دوست که وارد نظام می شود و پس از آن، پله پله از نردبانی آن سو تر از وحشیگری و خونخواری بالا می رود.
کسی که به نقل از اطرافیانش، با خانواده، دوستان و همکاران خود رابطه عاطفیِ عمیقی دارد و حتا زمانی که هواپیمای احمد کاظمی فرمانده نیروی هوایی سپاه در سال 84 سقوط کرده و کشته می شود، سلیمانی اختیار از کف داده و حتا در مصاحبه ای درباره او چنین می گوید: «دلم می خواهد خدا مرا هم پیش او ببرد».
و جالب تر اینکه، وی حتا در ختم این دوست قدیمی اش، خود را چنان کودکی در آغوش قالیباف می اندازد و زار زار گریه هم می کند…! رفتاری که از یک فرمانده نظامی چون نیروی قدس سپاه پاسداران با درصدی بالا در خشونت محوری، بعید به نظر می رسد.
اما چگونه است که چنین شخصیتی برای دفاع از آنچه که درباب ایدئولوژیک خود (اسلام زیر پرچم ولی فقیه) درست می داند، دست به هر جنایتی میزند؟ از فرستادن نیرو به عراق و سوریه برای کشتار انسانها گرفته تا دامن زدن به آتش جنگ حزب الله و اسرائیل در جنوب لبنان و حتا آموزش دادن و مسلح کردن نیروهای اسد برای کشتن مردم سوریه جهت حفظ رژیم دیکتاتوری اسد… که به گفته خودِ سلیمانی «حکومت اسد، خط مقدم جبهه جمهوری اسلامی در برابر اسرائیل است».
چگونه است که جناب سلیمانی که از یک سو برای از دست دادن دوست و یا دوستانی که برایش بسیار عزیزند اشک میریزد و چون کودکی زار زار گریه می کند و حتا سالها در جبهه های جنگ ایران و عراق برای دفاع از خاک کشور اش می جنگد، اما از سوی دیگر می تواند اینقدر خونخوار باشد که درد و رنج مردمانی را که به واسطه دستهای غایب و پشت پرده او خونشان بی گناه ریخته و کشته می شوند را درک نکند و همچنان به طراحی و پیشبرد جنایات خود ادامه دهد؟
تنها نتیجه ای که می توان از زوایای شخصیتی و عملکرد چنین جنایتکاری گرفت، این است که گرچه او یدِ طولایی در امور نظامی دارد، اما در نهایت تنها نامی که می توان بر وی نهاد… “شوالیه ای با مدالهای خونین” است که خون میلیونها انسان بر آن نقش بسته است.
( ندا امین )