۱۳۹۵ شهریور ۲۲, دوشنبه

آنگاه که اسرائیل منجی ایران شد

در زمان جنگ هشت ساله ایران و عراق، یکی از اقداماتی که توسط ارگانهای نظامی ایران به جهت پیروزی در جنگ مقابل صدام حسین انجام گرفت، حمله هوایی ارتش ایران با نام “عملیات شمشیر سوزان” به نیروگاه اتمی “اوسیراک” که در ۱۸ کیلومتری جنوب غربی کشور عراق قرار داشت، بود. 


 که این عملیات در تاریخ ۸ مهر ماه ۱۳۵۹ برابر با ۳۰ سپتامبر ۱۹۸۰ توسط جنگنده های اف- ۴ ایران با هدف انهدام نیروگاه اتمی اوسیراک صورت پذیرفت که با نفوذ به عمق خاک عراق تاسیسات اتمی اوسیراک را که در شرف تکمیل و دریافت سوخت بود با هدف بازداشتن این کشور از رسیدن به قدرت اتمی، بمباران کرده اما موفق به انهدام کامل آن نشدند. اتفاقی که نه تنها نتوانست جلوی دسترسی این کشور در دست یافتن به قدرت اتمی را بگیرد، که بالعکس باعث شد تا صدام حسین به خشم بیشتری رسیده و با احیای آن درصدد حمله ای برآید که ایران را با خاک یکسان کند. عملیاتی که بدون در نظر گرفتن عواقب آن و در دست نداشتن قدرت کافی نظامی برای مقابله با آن انجام گرفت که می توانست تبعات بسیار سنگینی برای مردم ایران به ارمغان آورد.


چرا که پس از انجام عملیات نیروی هوایی ایران، دولت عراق نیروگاه اتمی خود را بازسازی کرده و با توان امنیتی بالاتری درصدد حمله به ایران برآمد. اما در آن هنگام نیروی هوایی اسرائیل با هدف حمایت از خاک ایران و مردمانش وارد عمل شد و طی عملیاتی هوایی با نام “اپرا” نیروگاه اتمی اوسیراک را به طور کامل منهدم نموده و کشور ایران را از حتمی ترین فاجعه نجات داد. این عملیات یکی از تاثیرگذارترین و سرنوشت سازترین عملیاتها در جهت کاهش زمان جنگ ایران و عراق بود که در ۱۷ خرداد ماه سال ۱۳۶۰ مصادف با ۷ ژوئن ۱۹۸۱ توسط ۸ فروند جنگنده اف- ۱۶ متعلق به نیروی هوایی ارتش اسرائیل صورت گرفت و موفق به انهدام تاسیسات اتمی مذکور گردید که طی آن نه تنها جان میلیون ‌ها ایرانی را نجات داد، که به عنوان یکی‌ از موفق‌ ترین عملیات‌ های جنگی هوایی در سطح جهانی‌ مطرح شد. به طوری که بعد از تصرف عراق به وسیله ارتش آمریکا، فرماندهان این ارتش به هوشمندی و منحصر به فرد بودن این عملیات اشاره کردند.
و این در حالیست که اگر عملیات اپرا به وسیله اسرائیل انجام نمی شد، صدام حسین ایران را با خاک یکسان می کرد و از آنجا که عراق آماده تولید ۱۶۵ پوند بمب اتمی بود که برای نابود کردن کل نیروی نظامی ایران کفایت می کرد، می توان اسرائیل را بزرگترین منجی تاریخ معاصر ایران نام نهاد. به این جهت که اگر دولت اسرائیل به کمک ارتش ایران نیامده بود، همان سرزمینی که امروزه شیوخ در آن بر مسند قدرت نشسته و “مرگ بر اسرائیل گویان” به دشمنی با این کشور می پردازند نیز تحت سلطه صدام حسین قرار می گرفت و دیگر از ایران ویرانه ای بیش باقی نمی ماند. چرا که اوسیراک یکی‌ از مهم ‌ترین مکان‌ هایی‌ بود که حکومت صدام حسین به شدت از آن محافظت میکرد و آن را سدی نفوذ ناپذیر می ‌‌دانست و حتا اعلام کرده بود که عراق اولین کشور عربی‌ خواهد بود که می تواند از بمب اتمی علیه دشمنان استفاده کند.
آری ارتش اسرائیل با اطلاعات بسیار دقیقی‌ که از چگونگی‌ فعالیت‌های اتمی‌ عراق داشت توانست بدون هیچ گونه تلفاتی، جان میلیون ‌ها ایرانی را نجات دهد. اما این در حالیست که در تاریخ معاصر کمتر کسی‌ اسرائیل را به عنوان منجی ایرانیان می‌‌ شناسد. و البته گرچه اکثریت مردم ایران اطلاعاتی در خصوص حمایتی که دولت اسرائیل از ایرانیان کرده ندارند، اما تاریخ و شواهد و مدارک گواهی هستند بر صحت این رویداد که اگر دولت اسرائیل به کمک ایرانیان بر نمی خاست، دولت عراق یا ایران را با خاک یکسان کرده بود و یا بر مسند قدرت نشسته و سرزمین نیاکان ما در دستان بیگانگان به ویرانه ای بدل می گشت.
و درست است که نام بسیاری از خلبانان نیروی هوایی اسرائیل که در عملیات اپرا شرکت داشتند نیز تا سالها منتشر نشد، اما پس از گذشت دو دهه از انجام آن، نام برخی از خلبانان و طراحان آن اعلام شد که از آن‌ جمله می‌ توان به “ژنرال دان حالوتس خلبان ایرانی الاصل نیروی هوایی اسرائیل” و “ایلان رامون نخستین فضانورد اسرائیلی که در حادثه انفجار فضاپیمای کلمبیا کشته شد”، اشاره کرد.
و حال، پس از تمام فداکاری های انسانهایی که برای نجات کشورشان در جنگی شرکت کردند که تنها به خاطر عقده های یک رهبر دیکتاتور به نام خمینی شکل گرفت و پس از حمایتهایی که کشور اسرائیل در مقابل دشمنان از مردم ایران زمین نمود، سران جمهوری اسلامی که سالهاست مصرانه به چپاول ملت ایران می پردازند، اکنون به فلسطینی‌ هایی‌ پول و سلاح می‌‌ دهد که در طول ۸ سال جنگ ایران با عراق از سربازان ارتش عراق و فدائیان صدام حسین بشمار می ‌‌آمدند و سالهاست که دشمنان و غاصبان سرزمینی هستند که به اجداد همان اسرائیلی تعلق دارد که سران نظام آن را “بلاد کفر” خوانده و هر روزه در توهم توطئه ای از سوی آنانند. گو اینکه نیروهای هوایی ارتش همان بلاد کفری که آقایان می گویند، توانستند خاک ایران را از دست درازی اعراب دور نگاه دارند… و نه دعای آیت الله هایی که بر مسند نشسته و دخیل به عبای ولی فقیه توطئه بینشان بسته اند…!
و اگر چه امروزه در ایران صاحبان قدرت و مقامات نظام، سرمایه های ملت را خرج کینه توزی به واسطه تبلیغات ضد اسرائیلی میکنند و با آوردن ده ها آیه و حدیث و با سر دادن شعارهای “مرگ بر این و آن” سعی بر تخریب وجهه اسرائیل در انظار عمومی دارند و با حمایت از دشمنان این کشور قصد بر از میان برداشتن دولت اسرائیل از عرصه جهان داشته و با تهدیدهای هر روزه خود رویای نابودی اش را در سر می پرورانند که البته خیال خامی بیش نیست، اما ارتش اسرائیل با حمایت خود از مردم ایران ثابت کرد که رشادت به معنای شعار نبوده و شجاعت، خودکشی‌ و عملیات انتحاری نیست و بر حق بودن نه تنها نیازی به اثبات ندارد، که در عمل قابل رویت است. چرا که تاریخ با دروغ‌ ها و شعار‌های سران رژیم جمهوری اسلامی تغییری نمی کند و کمکی که دولت اسرائیل در سی و چهار سال پیش به مردم ایران زمین کرد نشانی بارز است از پیروزی حق بر باطل.
( ندا امین ) 

۱۳۹۵ شهریور ۱۷, چهارشنبه

قتل عام ۶۷، جنایتی بی هیچ داوری



طی یک ماه گذشته و پس از انتشار فایل صوتی گفتگوی حسینعلی منتظری با اعضای هیئت اجرای احکام اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، مکررا شاهد واکنش های مقامات جمهوری اسلامی در این خصوص که مُهر تاییدی ست بر جنایات این رژیم دیکتاتوری، بوده ایم. 

 کما اینکه نه تنها چنین جنایت غیر انسانی را محکوم نکردند، که در پی حمایت از آن نیز برآمدند... تا آنجا که احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران این اعدام ها را "خدمتی بزرگ به ملت ایران" دانسته و  از آن به عنوان انجامِ "عملی قرآنی" توسط رهبر پیشین انقلاب یاد کرده و آن را در راستای حفاظت از امنیت ایران عنوان نموده  بود. 
 
اعدامهایی که بنابر آمار ارائه شده توسط حسینعلی منتظری، موجب کشته شدن سه هزار و هشتصد انسان طی کمتر از دو ماه شد و به دستور مستقیم روح الله خمینی و با صدور احکام توسط چهار روحانی متصل به دستگاه، به نامهای "حسینعلی نیری (حاکم شرع)، مصطفی پورمحمدی (نماینده وزارت اطلاعات در این هیئت)، ابراهیم رئیسی (معاون دادستان تهران) و مرتضی اشراقی (دادستان تهران)" که آنان را اعضای هیئت مرگ نامیده بودند انجام گرفت، که طی این اقدام  تمامی زندانیان سیاسی آن زمان که تنها گناهشان به زعم تفکر این هیئت، مخالفت با جمهوری اسلامی بود و آنها را منافقانی خواندند که برای امنیت کشور مضر بوده اند، به حکم شرع می بایست که کشته می شدند...! 

چرا که ستون های این نظام دیکتاتوری بر وحشیانه ترین اصول ممکن استوار است تا بر حسب تئوری اسلامی خود بتواند کاخ سعادتش را بر ویرانه های زندگی انسانها حفظ کرده و هر روز منافعش را بیشتر از پیش تامین و جیب هایش را پُر کند. و در این میان، طی سی و هشت سال حکومت خود، هر صدایی را که انعکاس اعتراضی باشد به تیرهای توهم خود کشته و خاموش می کند.
که البته در راستای اجرای تئوری اش دست به هر اقدامی که به ذهن آدمی امکان رسیدن دارد، می زند و حتا ابایی از قضاوت تاریخ نیز در خصوص آنچه انجام می دهد که پس از گذشت سالها، آنان را به عنوان بزرگترین جانیان معاصر به تصویر می کشد هم، ندارد. 

قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، جنایتی فجیع بود که به دست رهبران دینی جمهوری اسلامی صورت گرفت که می توان آن را شبیه به فاجعه هولوکاست برای نابود کردن یهودیان خواند. زندانیانی که به صورت گروهی و بدون جرم به طناب دار آویخته شدند و حتا از داشتن یک قبر برای جنازه ای که دیگر حنجره ای برای گفتن هم ندارد، محروم شدند. زندانیانی که سهمشان از کشورشان تنها طناب دار بود و یک گور مشترک برای همگی... که حتا خاک را نیز از پوشاندن جسم های بی جانشان دریغ کردند.

اما چند نکته در این خصوص وجود دارد که باید به آنها پرداخت... و اول اینکه، این قتل عام در تاریخ حکومت جمهوری اسلامی امری تکرار پذیر بوده و هر زمان و با بهانه های مختلفی قابل اجراست که جمهوری اسلامی طی 38 سال حکومت خود اثبات کرده است که می تواند با توجیه های مختلف و آوردن ادله طوری به آن مشروعیت ببخشد که صدای کسی در نیامده و آن را چون حکمی الهی که برای حفظ امنیت جامعه است بپذیرند. 

نکته دوم ضعیف بودن افکار عمومی ست که مدام از خاطر مردم می رود که چه اتفاقاتی در تاریخ حکومت این جانیان در کشورشان روی داده است و همچنان نیز در حال وقوع و تکرار است و مکررا فراموش می کنند و نیازمند یادآوری هستند.  که در این میان تنها کسانی چنین فجایعی را به یاد دارند که عزیزانشان قربانی سیاست های اسلام گرایانه و فاشیستی جمهوری اسلامی شده اند.

نکته سوم این است که آمران و عاملان چنین جنایاتی همچنان در مصونیت مانده و حتا ارتقای مقام نیز می یابند گو اینکه می بایست پرونده جنایات آنها به دادگاه ها و مراجع قضایی بین المللی فرستاده شود تا به واسطه اعمال غیر انسانی که انجام داده اند مورد قضاوت و نهایتا مجازات قرار بگیرند و حق انسانهایی که به خاطر ظلم چنین جنایتکارانی پایمال شده است، احقاق گردد.
و نکته دیگری که باید به آن پرداخت به حاشیه کشاندن چنین اتفاقاتی از سوی مقامات جمهوری اسلامی است که تا می توانند اذهان عمومی را به مسائلی پوچ، بی محتوا و غیر واقعی سوق می دهند که مردم جامعه بر واقعیت های موجود چشم بسته و به آن فکر و اعتراض نکنند تا آنان همچنان به ظلم، استبداد و جنایتهای خویش ادامه دهند. 

اما مهمترین مسئله ای که در این خصوص وجود دارد این است که می بایست پرونده جنایات این سیستم جانی و دیکتاتور به مراجع صالحه بین المللی فرستاده شود تا جهان آنها را به قضاوت بنشیند و مورد محاکمه قرار دهد. چرا که در غیر این صورت، مدام چرخه چنین قتل عام هایی می تواند با هر بهانه و طی هر زمانی انجام گیرد و میلیونها انسان دیگر قربانی تفکرات انسان ستیزانه این جلادان انسانیت شوند... تا شیخِ ما همچنان بر مسند قدرت مانده و ضحاکی دیگر باشد برای لاجرعه سرکشیدن خون انسانهای بی گناه این سرزمین. 

( ندا امین )

اعتراضات یواشکی یک زن…!


در دنیای ما آدمهای مختلفی زندگی می کنند... مهربان ، بدجنس، ساده و زیرک، یک رنگ و صد رنگ، مردمانی از همه رنگ و به هر گاه رنگ به رنگ. بعضی از آنها زندگیشان را صرف زندگی بخشیدن به دیگران می کنند و برخی دیگر فقط زندگی می کنند تا زندگی دیگران را خراب کنند...
 
 بین تمام این آدمها کسانی هستند که بیشتر عمرشان را صرف زندگی بخشیدن به آدم هایی می کنند که لذت زندگی را از آنها می گیرند، آدم هایی که به خاطر ضعیف بودنشان بر آنها حکومت می کنند و چون بردگانی که بهایی برای خریدشان پرداخته اند، با آنها رفتار می کنند.
 
این بردگان انسان هایی هستند به نام کنیز، کنیزکانی که خلق شده اند تا تنها، به آن تن هایی که هیچ جز خودخواهی در وجودشان نیست خدمت کنند. در کشور من، از همان بدو تولد، لحظه ای که زنی به دنیا می آید، انگار کسی به نام کنیز متولد می شود. کسی که باید آنگونه که می خواهند حرف بزند، راه برود، لباس بپوشد، رفتار کند، کار کند و خلاصه کنترلی داشته باشد که در دستان کسانی ست که گمان می کنند مجریان عدالت در زمین هستند. مفتیان و مزدورانی که خوش نمی دارند دَمی این کنیزکان بیچاره را آزاد ببینند.

بازی های کودکانه شان، رویاهای نوجوانی، آرزوهای جوانی شان و خلاصه هر چه که می خواهند انجام دهند، همه و همه  را بر باد می دهند.... چرا ؟ چون زن هستند و زن در کشور من یعنی کنیز...! 

بلی آن مزدوران هستند که تصمیم می گیرد که چگونه باید معاشرت کند، چگونه حرف بزند و با چه کسی حرف نزند، چه بپوشد و چگونه بپوشد، چه کار بکند و چه کار نکند و خلاصه کتیبه ای مرد سالارانه را که از بدو پیدایش تمدن اسلامی برای به بند کشیدن زنان سرزمینم نگاشته شده است، جهت صدور قوانینی مزدورانه به اجرا در آورند. چرا که گمان می کنند مالک آنهایند و می بایست چون بردگانی در خدمت اربابان خود باشند و اطاعت امر کنند... و وای به حال آن کنیزی که از این قوانین تخطی کند، هزاران انگشت به سمتش دراز می شود تا با اشاره به او هزاران حرف نثارش کنند و در صورت لزوم مورد تنبیه هم قرار بگیرد. چرا که در جامعه ای متولد شده است که حقش را اندازه گیری کرده و با جیره بندی و به صلاحدید تفکرات مردسالارانه اسلامیِ تحمیل شده به وطن اش، ارزانی اش می دارند. تا مراقب باشند که مبادا خدایی ناکرده عملی ناستودنی که بر خلاف شرع، عرف و قوانین دینی حاکم بر جامعه است، انجام داده و به قول خودشان غیرت مردانه این مفتیان که خدا را شکر تمامی هم ندارد، زیر سوال رفته و آبرویشان که گویی تنها در گرو اسارت این کنیزکان نگون بخت است، بر باد رود.

و بیچاره این کنیزکان نگون بخت سرزمینم که دست مایه این مقدار توهم و توحش و خودخواهی های این زندانبانانِ قلدرِ نظام شده اند که می بایست آنچه که آنها خوش می دارند انجام دهند و اگرنه، حسابشان با کرام الکاتبین است. که البته اگر بخواهم تمامی آزارهایی را که به آنها روا می شود بشمارم و نام ببرم، از قاعده تمام موهای سرم هم بیشتر خواهد شد. چرا که در سرزمینی که من در آن چشم گشودم، هر لحظه اش برای یک زن عذاب است و گویی محکوم به حبس ابد با مجازاتی نابخشودنی به انضمام شکنجه با اعمال شاقه، آنهم با جرمی نامعلوم است...!

اما می خواهم از یکی از تمام این مجازات ها بگویم، مجازاتی که گویا به جرم زیبایی ست و باید تا آنجا که می شود سخت تر محاکمه شده و با آن برخوردی شدیدتر شود. چرا که در قوانین اسلامی کشور من یک زن حق ندارد زیبایی طبیعی را که در نهادش است نمایان کند و به واسطه احکامی که البته این مزدوران حاکم می گویند که از جانب خداوند آمده است، می بایست از سر تا نوک انگشتانش را بپوشاند تا مبادا مردی، قسمتی از بدن او را ببیند و خدای ناکرده از راه راست به در شود. چنانچه انگار همان خدایی که می گویند این احکام را صادر کرده، آنقدر عقل نداشته است که انسانی را بیافریند و بعد بیاید و بگوید "همانا او را گونی پیچ کرده تا مباد که دیده شود"، که البته اگر کمی منطقی به قضیه نگاه کنیم به این نکته می رسیم که چگونه می شود چنان خدایی که می گویند رحمان است و رحیم، چنان بی رحم باشد که خودش انسانی را به زیبایی خلق کرده و بعد مفهوم همان زیبایی را به اسارت و سخره بگیرد؟! 

و البته گویی همان خداوندی که این آقایانِ مجری شرع که مدعی داشتنِ ارتباط مستقیم با او هستند، تنها در محدوده هایی این چنین بی منطق می شود که مشروعیت هر مسئله در آن حیطه در چهارچوب اسلام است... اسلامی که به واسطه مجریانش مدعی بر این است که نجات بشریت تنها در توان اوست و هیچ فلسفه و تئوری دیگری صلاح انسانها را جز خودش نمی داند. که بر اساس این تئوری، یک زن می بایست آنقدر لباس بپوشد که از موی سرش گرفته تا نوک انگشتانش دیده نشود، چرا که اگر بشود به گفته حاکمان شرع، هم خود آن زن مرتکب گناهی "کبیره" شده است و هم تمامی مردانی که او را می بینند... و دیگر همه شان از بهشت موعود محروم خواهند شد. 

اما راستی را... بیان چنین مسئله ای توهین به عقل و شعور بشر نیست؟ آیا مردان سرزمین من آنقدر بدبخت و عاجز هستند که با دیدن موی سر یک زن تفکراتی گناه آلود به ذهنشان خطور کند که به جهت آن تمامی خرد خود را زیر سوال برده و درگیر حسی به نام هوس شده و اقدام به انجام عملی ناستودنی نمایند؟ 

نه... چنین نیست، و حتا امروزه مردان سرزمین من به این جانیان و قاتلان آزادی ثابت کرده اند که نه تنها آنگونه که آنها می گویند نیست، که خود با زنان سرزمینشان همراه شده تا به مفتیان وطنشان بفهمانند که اگر قرار است آزادی یک زن به جرم زیبا بودنش سلب شود، آنها نیز در این اسارت شریک شده تا قسمتی از دردی را که این کنیزکان بدبخت می کشند لمس کنند و به دنیا نشان دهند که انسان بودن به جنسیت ارتباطی ندارد و نباید آزادی انسانی را به جرم زن بودنش از او گرفت. تا به مفتیان سرزمینشان بگویند که آنچه شما برای ما درست می پندارید، نادرست ترین عمل ممکن است و به واسطه برخورد اعتراضی شان که پوشیدن حجاب است، اعتراضشان را به این رفتار بی شرمانه و غیر انسانیِ این به بند کشانندگان آزادی، نشان دهند. 

که البته در این میان، مسئولین تقریبا محترم کشورمان که به طور قطع گمان می کنند که به غایت "از فهم و درایت بالایی هم  برخوردارند" آنها را گروهی انسانِ بی غیرت نامیده و زمانی که دیگر از "ارشاد" زنان سرزمین "حتا با زور" نا امید شده، از پولتیکی دیگر استفاده نموده و دست بر ذاتی ترین صفات مردان کشور گذاشته تا با تبلیغاتِ سوء خود ضمن دسیسه سازی، آنها را وارد میدان کند تا به صورتی غیر مستقیم و از ناجوانمردانه ترین راه ممکن بتواند بازهم این کنیزکان نگون بخت را کنترل کند. تا با نشانه گرفتن غیرت یک مرد او را وادار نماید تا عاملِ انجام اَعمال مزدورانه و دیکتاتورانه خود باشد. که حتا نگذارند یک زن از طبیعی ترین حق خود که آزادی در نوع پوشش است نیز بهره برده و ناگزیر برای بدست آوردن آزادی های خود اما "به صورت یواشکی" قدم بردارد.

 که در این میان مردانی نیز هستند که به واقع دردهای یک زن در چنین نظام دیکتاتوری و زن ستیز را می فهمند و با آنها همگام شده و برای اعتراض به چنین حق کُشی هایی حتا روسری بر سرِ خود انداخته و با ایجاد جنبشی جهت حمایت از آزادی زنان، از این قشر مورد ظلم قرار گرفته حمایت کنند... که گرچه در این میان مسئولین و آن دسته از مردان که خود را خیلی خیلی با غیرت می دانند، آنها را مورد شماتت قرار داده و بی غیرت می خوانندشان، اما گویا همین اندک حمایتِ چنین مردانی که به راستی مردی را نه در اسیر کردن یک زن، که در حفاظت و حمایت از او می دانند هم، مشتی بر پوزه این به بند کشانندگان آزادی کوفته که این چنین برافروخته شده اند.

اما به راستی آیا واقعا می بایست برای بدست آوردن چنین حقی که در ذات انسان است و بنابر طبیعتش، همسو با آن زاده شده، اینقدر هزینه پرداخت و اینچنین شکنجه دید؟ حقی که برای موجودی به نام زن که بازهم می گویم در کشور من تعریفی معادل یک کنیز دارد، ممنوع است... حقی به نام آزادی که برای داشتن اندک سهمی از آن حتا، می بایست "یواشکی" به آن اعتراض کند.

( ندا امین )

چرا مرگ بر اسرائیل…؟!


قریب به سی و هشت سال است که جامعه جهانی در خصوص دشمنی جمهوری اسلامی با اسرائیل اخبار و سخنان بسیاری را می شنود که در پی آن، تمامی سخنان مقامات این رژیم یا به توهین به اسرائیل و "مرگ بر او باد" ختم می شود و یا به تهدید... 

 که یک روز می گویند "در هشت دقیقه اسرائیل را با خاک یکسان می کنیم" یا روزی دیگر ظرفیت زمانی خود را بالاتر برده و مدعی می شوند که "در هفت دقیقه تل آویو را نابود می کنیم" و یا اینکه نمایشگاهی برگزار می کنند برای سرکوب و نقض واقعه هولوکاست که طی این فاجعه میلیونها یهودی کشته شدند که جنایتی ست ثبت شده در تاریخ تمدن بشری، اما جمهوری اسلامی به راحتی و با وقاحت تمام به این کار مبادرت می ورزد و ضمن برگزاری چنین نمایش مضحکی، به پرداخت پاداش های میلیونی از خزانه دولت به شرکت کنندگانِ آن که در فاشیستی کم از این رژیم نیز ندارند، روی می آورد. 
 
اما به راستی اینهمه دشمنی و نفرت از کجا نشات می گیرد و دلیل تمامی کینه های جمهوری اسلامی از اسرائیل چیست؟ چون حاضر نمی شود جهت حفظ منافعش از رژیم دیکتاتوری ایران حمایت کند و با او هم پیاله شود؟ به این دلیل که مانند دیگر دولت ها از وی رشوه های میلیارد دلاری نمی پذیرد تا بگذارد در مقابل منافعی که نصیبش می شود، رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی هر آنچه می خواهد بکند و مخفیانه در جنایات وی دست داشته باشد؟ یا به این جهت که در مقابل تمامِ عملکردهای غیر انسانی اش، چشمانش را نمی بندد که بگوید "من ندیده ام" تا در قبال این سکوت میلاردها دلار پول به جیب بزند؟ و یا به این دلیل که مقابل ظلم او ایستاده و سعی می کند تا وجهه واقعی این جنایتکاران را به جهانیان بشناساند؟ 

وقتی می شنویم که مسئولین نظام از نماز صبح تا شامگاهشان "مرگ بر اسرائیل" می گویند و تهدید می کنند و دست آخر به تمسخر واقعه ای یهود ستیزانه مبادرت می ورزند، اولین مسئله ای که ذهن انسان را درگیر خود می کند این است که سبب اینهمه دشمنی و تمامی تبلیغات یهود ستیزانه جمهوری اسلامی بر علیه اسرائیل چه است؟

در این خصوص به گفته های سه تن از فرهیختگان ایرانی رجوع می کنیم تا از دیدگاه آنها مسئله را بررسی کنیم. 

امیر طاهری روزنامه نگار ایرانی طی مصاحبه ای با رادیو اسرائیل پیرامون این موضوع می گوید: «ایران و اسرائیل هیچ مرز مشترکی ندارند که بر سر آن با هم به نزاع برخیزند. بر سر تقسیم منابع طبیعی نیز اختلافی بین دو کشور نیست، زیرا منابع مشترکی ندارند که بر سر آن با هم نزاع کنند. رودخانه ای از خط مرزی دو کشور نمی گذرد که بر سر تقسیم آب آن درگیر شوند. بازارهای اقتصادی مشترکی در جهان بین اسرائیل و ایران وجود ندارند که بر سر آن با هم رقابت کنند و هیچ علت منطقی و علنی برای خصومت رژیم ایران با اسرائیل وجود ندارد. نه تنها علتی برای دشمنی وجود ندارد، بلکه تا همین دیروز و پیش از به روی کار  آمدن حکومت اسلامی در ایران، دو کشور در امور کشاورزی و آبیاری و پزشکی و دانشگاه و امور امنیتی و همکاری های صنعتی و تکنولوژی دوست یکدیگر بوده اند که نسل پیش از انقلاب در ایران از چند و چون آن به خوبی آگاهی دارد».

وی همچنین در خصوص اینکه جمهوری اسلامی می خواهد با بالا بردن قدرت و تسلط خود در منطقه تئوری اسلامی خود را صادر کند، که در این میان با مخالفت اسرائیل نیز رو به روست و شاید یکی از دلایل دشمنی این رژیم با اسرائیل همین امر باشد که هر روز به تهدید وی می پردازد، می گوید: «این رژیم خواب پنیه دانه می بیند و تکاپویش در جهان اسلام به جایی نخواهد رسید. زیرا مسلمانان شیعه یک اقلیت ناچیز در جهان اسلام هستند و اهل تسنن آن ها را به بازی نمی گیرند. حالا فرض کنیم که رژیم اسلامی ایران آمد و اسرائیل را  نابود کرد و اورشلیم را به تصرف درآورد... آنگاه چه  کار می خواهد بکند؟ اگر بخواهد در مسجد الاقصی نماز بخواند، اهل تسنن نخواهند گذاشت چون الاقصی را اهل تسنن برپا کرده اند. در رستوران اورشلیم نخواهند توانست نهار بخورند زیرا رستوران های این شهر یا کاشر است و یا ذبح اسلامی سنی دارد و یا متعلق به مسیحیان است. از همه مهمتر، فلسطینی ها رژیم ایران و اهل تشیع را تحمل نخواهند کرد، زیرا وقتی رژیم ایران برای حماس پس از درگیری جنگی با اسرائیل کیسه های خون ارسال داشت، فلسطینی ها آن را پس فرستادند، زیرا نمی خواهند که خون شیعه در رگ های مسلمان اهل تسنن جاری شود».

آری، همان فلسطینیانی که جمهوری اسلامی اینگونه سنگ آنها را به سینه می زند و میلیارد میلیارد از دارایی های کشور را صرف حمایت از آنها می کند که در مقابل حتا برایش پشیزی هم ارزش قائل نیستند و این امر را خود نظام نیز به خوبی می داند ولی صرف منافعش برای حفظ قدرت خود در منطقه و مخصوصا توسط دستاویزی به نام "اسلام" به این رویه ادامه داده و روز به روز خون به رگهای چنین تروریست هایی تزریق می کند تا به زعم تفکرات خود در یک جبهه و با یک هدف و با در نظر گرفتن یک دشمن فرضی که به گمانشنان "اسرائیل" است، بجنگند و به گفته خود "حق را بر باطل پیروز گردانند". حقی که مشخص نیست از کجا آورده شده و مدعیانش بر اساس چه معیاری طلبکار آن هستند. و البته با همیاری هم رزمانی که حتا حاضر اند بمیرند اما خونِ شیعه ی اینها در رگهایشان نرود، به این جدال ادامه می دهد...! 

حال اینجا این سوال پیش می آید که چگونه می شود این دوستی و دشمنی که تضادی آشکار دارند را باهم جمع زد؟ که برای بررسی بهتر این پدیده حیرت انگیز به مقاله ای با نام "ایران ستیزی" نوشته محمد ارسی، تحلیلگر ایرانی که به نقل از یک پژوهشگر نامدار آمریکایی در سایت ایران امروز منتشر شده است، می پردازیم.

وی در این خصوص با استناد به گفته های این پژوهشگر آمریکایی نوشته است: «بارها به اردن و عربستان و امیرنشین های عرب درگذشته سفر کرده بود، ولی هرگز چنین جو ایران ستیزی ندیده بود. نفرت از ایرانیان، همه جا در کشورهای عرب پخش شده است و همه جا از خطر "ایران" سخن می گویند که در واقع باید گفت که منظور، خطر از جانب حکومت ایران است که می خواهد آن سرزمین های اسلامی اهل تسنن را زیر سلطه خود بگیرد و موجب براندازی حکومت های اهل تسنن شود».
ولی در مورد انکار هولوکاست چه می توان گفت؟ چگونه می شود دولتی با انکار واقعیتی تاریخی، اینچنین آن را به سخره بگیرد و دستمایه ی سیاست های خبیثانه، فاشیستی و غیر انسانی خود نماید؟ و اینکه چه سودی از این حرکت عاید این رژیم دیکتاتوری خواهد شد که به سبب آن، اینهمه تلاش می کند؟

مهدی جلالی تهرانی، ایرانی فرهیخته دیگری که طی مصاحبه ای با وبسایت تقاطع به این مهم پرداخته است، در این باره می گوید: «پذیرش بدیهیات اولیه در مورد هولوکاست، نخستین گام ضروری است که بیشترین بخش از کشورهای دنیا  وقوع آن را پذیرفته اند و ایرانیان نه تنها نباید وقوع هولوکاست را انکار کنند، بلکه باید با یهودیان به ابراز همدردی پرداخته و جنبش صیونیسم را که همانا نهضت تجدید حیات ملی یهودیان است به رسمیت بشناسند. چراکه فاجعه انسانی هولوکاست یکی از وحشتناک ترین کارهایی است که بشر در تاریخ خود مرتکب شده است و شرمی برای انسان است».

وی همچنین در ادامه صحبت هایش می گوید: «بیایید صادق باشیم، این نفرت به سادگی می تواند باعث شود که ما مردمان ایران نتوانیم طرف مقابل خود را به نام یک انسان بینیم. با دیدن جنایت داعش به این نتیجه می رسیم که وقتی فردی می گوید "غیرمسلمان کافر است و کافر انسان نیست"، نمی تواند درد و رنج این انسان را درک کند. آن کس که این گونه فکر می کند، به سادگی می تواند مرتکب جنایت شود».

نکته دیگری که در این خصوص قابل توجه است، نسبت دادن واژه "صهیونیست" به اسرائیل است که در واقع "صیونیسم" می باشد که امیر طاهری در تشریح فلسفه آن آورده است: «صیونیسم، ناسیونالیسم یهود است. همانگونه که ایرانیان ناسیونالیسم خود را دارند و به وطن خویش عشق می ورزند و یا فرانسویان و یا مردم مصر. که شیوه اجرای اندیشه صیونیستی، یعنی گرد آمدن یهودیان دنیا در کشور اسرائیل، از جانب گروه های سیاسی مختلف با راه های متفاوتی توصیه شده است. یکی صیونیست سوسیالیست است و دیگری صیونیست مذهبی و سومی صیونیست راست گرا و یا صیونیست لیبرال. آن ها همه صیونیست هستند، یعنی ایدئولوژی شان آن است که یهودیان نیز مانند هر ملت دیگری باید کشور مستقل خویش را داشته باشند. بنا براین، هرکس می تواند با دولت های اسرائیل و سیاست های آنان مخالفت ورزد و یا از آن ها طرفداری کند ولی این مخالفت و یا پشتیبانی نباید با مردود دانستن صیونیسم و یا انکار هولوکاست همراه باشد. و در واقع کسی که موجودیت اسرائیل را نفی می کند و یا به جنبش صیونیسم افترا می بندد و یا ادعا می کند که یهودیان می خواهند بر دنیا مسلط شوند، یک فرد یهودی ستیز و ضد صیونیستی است و به منافع ملی ایرانیان آسیب می رساند».

مهدی جلالی تهرانی نیز در این خصوص می گوید: «جنبش صیونیسم یک جنبش نژاد پرستانه نیست، بلکه خود، قربانی نژاد پرستی بوده است. صیونیسم یک جنبش ملی گرا و ضد استعماری است».

تمامی سوالات مطرح شده و گفته های ذکر شده در این راستا است تا به یاری آن کمی در خصوص دشمنی دیرینه رژیم جمهوری اسلامی با اسرائیل و عملکرد های یهود ستیزانه وی بیاندیشیم و با در نظر گرفتن جوانب امر، بتوانیم دلایل این دشمنی را بهتر شناخته و نگذاریم تا این نظام دیکتاتوری بازی که خود دوست می دارد را با ذهن ما ایرانیانی که در گذشته نه تنها هیچ دشمنی با اسرائیل نداشتیم که دوستی مان قدمتی دیرینه در تاریخ تمدن هر دو ملت دارد، راه بیاندازد و با شعارها و تهدیدها و تبلیغات ضد اسرائیلی و یهود ستیزانه خود که هر روزه توسط رسانه های ایران شاهد آن هستیم، ما را به چاه نادانی بیاندازد که خود "دانسته" در اوست...! که بتوانیم ریشه تمامی این کینه و نفرت و حس انتقام جویی که در وجود آنهاست را بشناسیم تا زمانی که با خطابه های آقایان و تبلیغ های سوء شان علیه یهودیت و اسرائیل، مواجه شدیم و وقتی که الله اکبر گویان بر علیه آنان فریاد بر می آورند، حتا شده با خود بگوییم... چرا مرگ بر اسرائیل؟!

( ندا امین )