۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه

صیونیسم، واژه ای که دستمایه تفکرات ضد اسرائیلی شده است

در بسیاری از اخبار، گزارش ها، مقالات و عقایدِ ابراز شده ضد یهودی بسیار دیده ایم که از اسرائیل و جنبش صیونیسم به بدی یاد شده و این کشور را ناقض حقوق بشر و غاصب سرزمین فلسطین و عامل کشتار آنان می دانند که این امر نشات گرفته از عدم شناخت پیشینه این جنبش، ریشه و قدمت تاریخی قوم یهود دارد 

 که متاسفانه بیشتر اشخاص بدون مطالعه در این خصوص، گزارش ها و گفته های رسانه های ضد اسرائیلی را که در صدر آنها جمهوری اسلامی قرار دارد، باور کرده و بی علم بر ماهیت اصلی یهودیت و شناخت ایدئولوژی های آن، دست به قضاوت زده و سالهاست که دولت اسرائیل را محکوم به بدترین اتهاماتی که می توان در نظر گرفت می نمایند… به همین جهت تصمیم بر آن گرفتم تا طی بررسی این موضوع از ریشه آن، قدری مسئله را روشن تر نمایم تا شاید کورسوی امیدی باشد برای شناخت بیشتر و عدم قضاوت اشخاصی که سعی بر آن دارند تا اسرائیل را دشمن و غاصب بدانند.

در ابتدا باید گفت که صهیون یک تپه در قسمت غربی کوه زیتون است که در اورشلیم قرار دارد و “تنخ” کتاب مقدس یهود عنوان کوه صهیون را به تپه معبد و شهر اورشلیم می ‌‌دهد که برای یهودیان نیز کلمه صهیون بیشتر اشاره ‌ای به شهر اورشلیم و سرزمین اسرائیل دارد و کلمه صهیون بیش از ۱۵۳ بار در تنخ آمده است که به طور مثال در کتاب “تهیلیم” که در فارسی به آن زبور یا مزامیر داوود میگویند چندین آیه وجود دارد که می توان به آیه ای از مزامیر که می گوید “نزد نهرهای‌ بابل‌ آنجا نشستیم‌ و گریه‌ نیز كردیم‌، چون‌ صهیون‌ را به‌ یاد آوردیم‌”، اشاره داشت که کلمه صهیون اشاره به مکانی خاص دارد و ریشه آن در مذهب و فرهنگ یهود است و نه جنبشی که از آن به عنوان یک ایدئولوژی ضد انسانی یاد می کنند.
پس از پرداختن به این موضوع، به تشریح جنبش “صیونیسم” خواهیم پرداخت و آن را از جنبه تاریخی‌ بررسی‌ خواهیم کرد که از کجا شروع شده و بر چه مبنا و مفهومی قرار دارد.
تئودور هرزل اولین شخصی بود که این ایدئولوژی را مطرح ساخت، او در سال ۱۸۶۰ در یک خانواده یهودی مجارستانی و غیر مذهبی به دنیا آمد که هیچ نزدیکی‌ خاصی‌ به فرهنگ یهودی نداشتند. هرزل تا قبل از اینکه به فرهنگ یهود علاقه‌ پیدا کند شخصی‌ بیخدا و ضد مذهب بود و شدیدا نیز از دین یهود دوری می ‌جست و علاقه داشت که همه او را یک شخص ضد مذهب و کاملا سکولار بنماند که البته بعد از نزدیک شدن او به یهودیت هرزل همچنان یک بیخدا ماند و در واقع هیچ اعتقادی به دین یهود نداشت. بلکه عقاید ملی‌ گرایی یهودی خود را پیدا کرده بود و به سوی آنها می رفت. هرزل در سنین جوانی حقوق خواند، در پاریس در رشته روزنامه نگاری مشغول به کار شد و بعد از اینکه در فرانسه یک افسر یهودی ارتش آن کشور را به دروغ به جاسوسی متهم کردند، او شاهد و ناظر تظاهرات عظیم فرانسوی ‌ها بود که فریاد مرگ بر یهودی را سر می‌‌ دادند که پس از این جریان بود که این نظریه در ذهن او خطور کرد که یهودیان اروپا باید از آنجا بروند و کشور مستقل خود را در سرزمین آبا و اجدادی خود تشکیل دهند.
در سال ۱۸۹۶ هرزل کتابی‌ را در اتریش با عنوان “کشور یهودی ها” منتشر کرد که این کتاب در واقع سند اولیه جنبش تجدید حیات ملی‌ یهودیان جهان بود که تاثیر زیادی در یهودیان آن زمان گذاشت و آنها را به بازگشت به سرزمین اجدادی خود تشویق کرد. هرزل در این کتاب آرزوی خود را برای تشکیل یک کشور یهودی در قرن ۲۰ اعلام کرد و تنها راه مقابله با یهود ستیزی در اروپا را تشکیل یک کشور یهودی دانست. او به عنوان یک یهودی کاملا سکولار و همچنین بی خدا به علت اینکه تماس زیادی با جامعه یهودی نداشت تصور میکرد که تشکیل یک کشور یهودی در مکانی دیگر به غیر از سرزمین اجدادی امکان پذیر خواهد بود و با استقبال یهودیان مواجه خواهد شد، به همین خاطر او در این کتاب خود از امکان تشکیل یک کشور یهودی در آرژانتین نیز سخن گفت.
از ماه آوریل سال ۱۸۹۶ که ترجمه انگلیسی‌ کتاب “کشور یهودی ها” منتشر شد، تئودور دیگر رسما به عنوان رهبر و سخنگوی جنبش صیونیسم شناخته میشد، چنانچه چند سال بعد، زمانی‌ که هرزل سفرهای جهانی‌ بسیاری به جهت تبلیغ صیونیسم انجام داده بود و چهره شناخته شده‌ ای به حساب می‌‌ آمد، از طرف امپراطوری بریتانیا پیشنهادی به او داده شد که ۱۳ هزار کیلومتر مربع زمین که بخشی از اوگاندا و کنیا امروزی را شامل می شود، به او بدهند تا کشور یهودی خود را در آنجا تشکیل دهد. هرزل این پیشنهاد را به کنگره ششم صیونیست‌ ها در باسل ارائه داد و صحبت ‌های فراوانی‌ در این زمینه صورت گرفت. بسیاری می ‌گفتند که تشکیل یک کشور یهودی در اوگاندا، بازگشت یهودیان به سرزمین اجدادی را مشکل تر خواهد کرد و اینکه چون هیچ ارتباطی‌ بین فرهنگ یهودی و اوگاندا نیست و در واقع یهودی ‌ها مردم بومی آن منطقه نیستند، آنجا هرگز مثل یک کشور برای آنها نخواهد بود که در نهایت این برنامه رد شد و صورت نپذیرفت.
پس از آن جنبش صیونیسم از طرف فیلسوفان و افراد بسیاری مورد توجه قرار گرفت و هرکسی از دیدگاه خود به این نهضت تجدید حیات ملی‌ یهود پیوست و هدف مشترک صیونیست‌ ها ایجاد دوباره یک کشور یهودی در سرزمین آبا و اجدادی خودشان بود که ۱۹۰۰ سال قبل به وسیله رومی ‌ها از آنجا رانده شده و برای بردگی به نقاط مختلف امپراطوری روم برده شده بودند که پس از آن “جنبش صیونیسم” برای آزادی یهودیان و بازگرداندن آنها به سرزمین اجدایشان در شاخه های مختلفی شروع به فعالیت کرد که در ادامه به بررسی آنها خواهیم پرداخت.
صیونیسم کارگری و سوسیالیستی: صیونیسم سوسیالیستی را می ‌توان بزرگترین بخش چپ گرای جنبش صیونیسم دانست که برای سالها اکثریت صیونیست‌ ها را شامل میشد و رهبران این شاخه از صیونیسم بر خلاف شاخه سیاسی که بنیان گزارش هرزل بود به این عقیده داشتند که از طریق بازگشت یهودیان به سرزمین اسرائیل باید آنجا را ساخت و کشور یهودی را ایجاد کرد و گسترش این عقیده در میان توده‌ های طبقه متوسط یهودیان اروپا را کمک بسیار مهمی‌ در این راه می ‌‌دانستند، چرا که هرزل معتقد بود که باید با کسب حمایت جامعه جهانی‌ و رهبران دنیا به ایجاد کشور یهودی کمک کرد.
از رهبران مشهور صیونیسم سوسیالیستی نیز می ‌توان به دیوید بن گورین، گلدا معیر، و همچنین آلبرت انیشتین اشاره داشت که طرفداری خود را از صیونیسم کارگری ابراز داشته بود. و ناگفته نماند که بنیان گذار این اندیشه ناحوم سیرکین بود که در کنگره سوم صیونیسم در سال ۱۸۹۹ این عقیده را مطرح کرد و در طول جنگ جهانی‌ اول بسیار تلاش نمود تا کنگره یهود آمریکا را تشکیل دهد و تلاش بسیاری در تشکیل دوباره کشور یهودی انجام داد.
صیونیسم ملی‌ گرا: صیونیسم ملی‌ گرا بیشتر نمایان گر‌ ایدئولوژی سیاسی احزاب دست راستی‌ اسرائیل است که بنیان گذار آن زیو جابوتینسکی بود. رهبران ملی‌ گرا در ابتدا بر این عقیده بودند که کشور یهودی باید در سرزمین تاریخی‌ ارتز ییسرال برگزار شود که شامل یهودیه و سامره (کرانه غربی) نیز هست.
در صیونیسم اولیه کسانی‌ که خود را ملی‌ گرا می ‌‌دانستند، عقیده داشتند که باید به جنگ با دولت بریتانیا در سرزمین اسرائیل پرداخت و به ایجاد یک کمپین جهانی‌ نیز از نظر سیاسی و رسانه ‌ای بر علیه آنها اقدام کرد تا تشکیل کشور یهودی را بپذیرند. اعضای گروه ایرگون و بسیاری نیز از گروه لهی خود را وابسته به این قسمت از صیونیسم می‌‌ دانستند که تا قبل از سال ۱۹۴۸ تلاش بسیاری در دفاع از یهودیان ساکن در سرزمین انجام دادند.
صیونیسم فرهنگی‌: صیونیسم فرهنگی‌، بخشی از جنبش صیونیسم است که بیشتر بر روی فرهنگ و تاریخ یهود متمرکز است و برای ترویج زبان عبری در میان یهودیان تلاش بسیاری می‌‌ کند. همچنین صیونیسم فرهنگی‌ مثل دیگر شاخه‌ های این جنبش تاکید زیادی بر مسئله بازگشت یهودیان به اسرائیل داشته است و جنبشی سکولار بود که در نقطه مقابل یهودیت سنتی‌ قرار داشت. که البته تا زمانی‌ که جنبش صیونیسم به راه افتاد، نوع دیگری از آموزش و پرورش یهودی وجود نداشت و یهودیت همانی بود که رابی‌ های ارتدکس در کنیساها و یشیوا‌ها درس می ‌‌دادند.
بنیان گذاران این شاخه، آحاد هام و الیعازر بن یهودا بودند… آحاد هام متولد سال ۱۸۵۶ در روسیه کنونی بود، او تلاش‌ های بسیاری در تشکیل آبادی نشین‌ های یهودی در اسرائیل کرد و همچنین نقش اساسی‌ در الیا اول داشت. آحاد بر این باور بود که تا یک روح تازه‌ ای به فرهنگ یهودی دمیده نشود و افراد بی‌ خدا و سکولار یهودی زاده را علاقمند به ریشه خود نکند، تشکیل دوباره کشور اسرائیل غیر ممکن است و باید فرهنگ یهودی را جدا از مسئله دین یهود دانست. به همین جهت یهودیان مذهبی‌ شدیدا با او مخالفت میکردند. او بارها به اسرائیل سفر کرد و گزارش خود را از روند اقامت یهودیان در سرزمینشان می نوشت و تلاش می کرد تا در روند مشکلات روزمره آنها اعم از کمبود غذا، بیکاری و حمله‌ های اعراب کمک کند و بر این عقیده بود که باید یک تجدید حیات در میان یهودیان جهان ایجاد شود‌ تا آنها به سرزمین خود بازگردند و آنجا را به یک مرکز فرهنگی‌ یهودی تبدیل کنند که باعث هرچه بیشتر نزدیک شدن یهودیان در تبعید شود و کشور یهودی رسما تشکیل گردد.
آحاد همچنین تلاش بسیاری در آموزش زبان عبری چه در اسرائیل و چه در میان یهودیان در تبعید کرد. بر خلاف هرزل و دوستانش که عقیده داشتند باید زبان آلمانی‌ را به عنوان زبان کشور یهودی انتخاب کرد. اما آحاد بر این عقیده بود که زبان عبری باید زبان ملی‌ کشور یهودی باشد. اما رابی‌ های ارتدکس مخالف انتخاب زبان عبری برای زبان رسمی‌ اسرائیل بودند، چرا که صیونیسم فرهنگی‌ در تلاش بود تا مدرسه‌ های یهودی برای کودکان را به روز کند و همچنین در زبان عبری باستان نیز تغیراتی‌ به وجود آورد که تا آن زمان تنها تعداد کمی‌ از کودکان یهودی زبان یدیش را می دانستند که اکثرا آن را در مدارس مذهبی‌ یاد گرفته بودند، ولی‌ تمرکز صیونیسم فرهنگی‌ بر این بود که عبری را به عنوان یک زبان که تنها برای متون مذهبی‌ نیست نیز معرفی‌ کند و یادگیری عبری را یک مسئله لازم برای برای زندگی‌ در اسرائیل بداند.
آحاد هام همچنین نقشی‌ اساسی‌ در بیانیه بالفور داشت، به صورتی که در سال ۱۹۲۲ خود او به اسرائیل بازگشت و به عنوان عضو شورای شهر در آنجا مشغول به خدمت شد و‌ زنده شدن زبان عبری بعد از ۲۰۰۰ سال، حاصل تلاش‌ های او می باشد.
صیونیسم انقلابی: صیونیسم انقلابی بخشی از جنبش صیونیسم است که راه مبارزه انقلابی و گاهی مسلحانه را برای رهایی یهودیان از تبعید آغاز کرده بود. هیچ جنبش انقلابی دیگری در طول تاریخ معاصر و یا حتی چریکی را سراغ ندارید که تا این اندازه برای بازگشت یک ملت پراکنده از تبعید به سرزمین خود تلاش کرده باشد و یک زبان مرده را برای استفاده روزمره زنده کند و به جنگ مسلحانه با اشغالگران سرزمین خود بپردازد و در راه رفاه ملت اش از خود گذشتگی کنند. اما نکته اینجاست که اکثریت افراد، صیونیسم انقلابی را با صیونیسم ملی‌ گرا یکی‌ می ‌‌دانند، ولی‌ این یک اشتباه است. ملی‌ گراها اکثرا سکولار بودند و خواهان تشکیل یک کشور یهودی در سرزمین اسرائیل، ولی‌ انقلابی ‌ها خواهان تشکیل اسرائیل بزرگ از نیل تا فرات و ساختن معبد سوم و تشکیل پادشاهی باستانی یهود بودند.
اوراهام استرن بنیان گذار گروه لهی بود که برعلیه مستعمران انگلیسی و اعراب بودند که در سال ۱۹۲۹ به گروه هگاناه پیوست و تمامی‌ زندگی‌ خود را وقف مبارزه برای استقلال یهود کرد. در سال ۱۹۳۱ گروهی از اعضای هگاناه به دلیل اینکه خط مشی‌‌ های این گروه را معتدل و بسیار خویشتن دار توصیف میکردند، مستقل شده و گروه ایرگون را تشکیل دادند. اوراهام که بعد از شورش سال ۱۹۲۹ عرب‌ ها افکار شدیدا انقلابی به خود گرفته بود، به گروه تازه تاسیس پیوست و در سال ۱۹۳۷ بعد از شورش جدید عرب‌ ها ایرگون تجزیه شد و گروهی به هگاناه بازگشتند، اما‌ اوراهام در ایرگون باقی‌ ماند و به فعالیت‌های چریکی خود ادامه داد.
از دیگر رهبران صیونیسم انقلابی که همیشه دارای محبوبیت خاصی‌ در بین یهودیان بود مناخم بگین است، او متولد سال ۱۹۱۳ در لهستان بود و در کودکی به علت درگیریهای بین روسیه و آلمان در طول جنگ جهانی‌ اول مجبور شد فرار کند. مناخم به علت عشق و علاقه‌ ای که به جنبش صیونیسم داشت، از سنین جوانی به زیو جابوتینسکی پیوست و خیلی‌ زود به درجه ‌های مدیریت و رهبری رسید و پس از آنکه ایرگون تشکیل یافت، مناخم بگین رهبری آن را پذیرفت و در طول سالها نقش اساسی‌ در مقاومت یهود بر ضد ارتش بریتانیا و همچنین دفاع از شهر‌های یهودی در مقابل اعراب در اسرائیل را بر عهده داشت. مناخم بگین بعد از سال ۱۹۴۸ حزب هروت را به عنوان نماینده دست راستی ‌‌های اسرائیل تشکیل داد و تقریبا ۳۰ سال در مقام رهبر اپوزیسیون دولت سوسیالیستی اسرائیل بود که البته مدتی‌ نیز در دولت وحدت ملی‌ که در زمان جنگ ۶ روزه تشکیل شد، حضور داشت و برنده شدن حزب او در ۱۹۷۷ و انتخاب او به عنوان نخست وزیر به ۳۰ سال حاکمیت حزب کارگر در کشور پایان داد.
همچنین در طول نخست وزیری مناخم بگین ۳ اتفاق مهم در تاریخ خاورمیانه روی داد که “صلح بین اسرائیل و مصر”، “عملیات اپرا (نابودی رآکتور اتمی‌ عراق)” و “تصرف جنوب لبنان به جهت نابودی تروریستهای فلسطینی” بود.
صیونیسم مذهبی: گروهی در میان صیونیست‌ ها بودند که اعتقاد داشتند باید تورات و قوانین شریعت یهود منبع تشکیل کشور اسرائیل شود که در سال ۱۹۰۲ حزب میزراهی در کنگره جهانی‌ صیونیست‌ های مذهبی‌ تشکیل شد تا اهداف آنها را به طور منظم تری دنبال کند. همچنین گروه بنی اکیوا در سال ۱۹۲۹ درون اسرائیل تشکیل شد که سازمانی برای جوانان بود که با میزراهی همکاری میکرد که این ۲ سازمان تا به امروز پا بر جا هستند و هزاران عضو در سراسر جهان در میان یهودیان دارند. صیونیست‌ های مذهبی‌ بعد از تشکیل اسرائیل وزارت خانه امور مذهبی‌ را تشکیل دادند و رعایت قوانین روز شابات و دستور غذای یهودی را در ادارات اجرا کردند. بنیان گذار اصلی‌ این شاخه نیز رابی اسحاق یاکو رینس است که از اولین رابی‌ هایی‌ بود که دست یاری به هرزل داد و از اعضای کنگره اول صیونیسم در سوییس بود.
حال پس از بررسی ریشه های ایدئولوژیک قوم اسرائیل به این نکته می رسیم که جنبش صیونیسم، جنبش حیات ملت یهود و دلیل وجود داشتن این مردم در جهان امروز است… چرا که اگر وجود نداشت و اگر امروز اسرائیلی نبود، باید چندین هلوکاست دیگر را نیز تجربه میکردیم. گو اینکه گرچه تشکیل اسرائیل، یهودستیزی را متوقف نکرده است اما این قدرت را به یهودی ‌ها داد تا از خود دفاع کنند و سرزمین خود را حفظ نمایند… حقی که متاسفانه بسیاری بر این باورند که از آنِ آنها نیست و به واسطه تفکرات یهودستیزانه ای که دولت های اسلامی در ذهنشان تزریق کرده اند، آنان را غاصبانی می خوانند که سرزمین اعراب فلسطینی را به تاراج برده اند که با استناد بر شواهد و مدارک تاریخی، این اعراب بودند که طی سالها سرزمین اجدادی یهودیان را غصب کرده و در آن سکنی گزیده اند و هر روزه هم برای دولت این کشور مشکلات متعددی را بوجود می آورند.
در ادامه، درخصوص بعضی‌ از تهمت‌ های اشخاصی‌ که یهودستیزی خود را در پشت انتقاد از اسرائیل پنهان میکنند، باید گفت که مشکل پناهندگان فلسطینی بخاطر این ایجاد شد که عرب‌ ها قبول نکردند در یک کشور یهودی زندگی‌ کنند و همچنین قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل را که مرزهای فلسطین را نیز مشخص کرده بود نپذیرفتند و به تحریک حاج امین الحسینی مفتی بزرگ مسلمانان اورشلیم که همکار نزدیک هیتلر نیز بود به کشور یهودی اعلان جنگ کردند. حاج امین الحسینی به انگلیسی‌‌ها گفته بود که “جواب من به مسئله یهود، همان جوابی‌ هست که در اروپا اتخاذ شد، مرگ”.
و این در حالیست که یهودیان تنها از خود دفاع کرده و می کنند، کاری که هر شخصی و با هر قومیت، ملیت و دینی انجام میدهد. اما با این وجود اعرابی که اکنون در اسرائیل باقی‌ مانده اند، امروزه به عنوان عرب اسرائیلی شناخته می شوند که از حقوقی برابر با یهودیان اسرائیلی برخوردار هستند و کشور یهودی اسرائیل نیز تلاش می‌ کند تا با فلسطینی‌ ها به صلح برسد تا بر اساس قرارداد اسلو، آنها کشور خود را در کرانه غربی رود اردن و نوار غزه تشکیل دهند و اسرائیل حتا حاضر شد تا میلیارد‌ها دلار به حکومت خودگردان فلسطینی برای اسکان کسانی‌ که در خارج از سرزمین‌ های فلسطینی هستند و خود را فلسطینی می ‌‌دانند کمک مالی بلا عوض کند.
نکته دیگری که لازم است به آن پرداخته شود این است که هواداران فلسطینی‌ ها ادعا میکنند که پناهندگان ۱۹۴۸ حق تضمین شده بین المللی برای بازگشت به سرزمین اسرائیل را دارند، درحالی که چنین قانونی‌ هرگز وجود نداشته است و کنوانسیون چهارم ژنو نیز این مسئله را مطرح کرده است که در آن مطلبی از حق بازگشت پناهندگان جنگ ذکر نشده است. همچنین قطعنامه ۱۹۴ سازمان ملل نیز به عنوان پایه ‌ای برای این حق است که البته چنین قطعنامه ‌ای در قوانین بین المللی الزام آور نیست و هیچ کشوری چنین تعهدی ندارد که یک نیروی متخاصم را به کشور خود راه دهد. همچنین قطعنامه ۱۹۴ نیز سخنی از حق بازگشت نمی‌‌ گوید و تنها این موضوع را مطرح می کند که پناهندگانی که مایل به بازگشت هستند تا با صلح در کنار همسایگان خود زندگی‌ کنند، اجازه دارند که این کار را انجام دهند… نه کسانی‌ که می‌‌ خواهند کشور را نابود کنند و بمب گذار انتحاری درون اتوبوس‌ ها و کودکستان ‌ها بفرستند.
و موضوع دیگر اینکه، در ابتدای سال ۱۹۲۰، یک سری تبلیغات ضد صیونیستی به راه افتاد که حاکی از آن بود که صیونیست های اسرائیل و نیروهای نظامی این کشور در حال اخراج و پاک سازی نژادی عرب‌ ها از سرزمین اسرائیل هستند و آنها را بی خانمان کرده اند…! اما این در حالیست که در سال ۱۹۲۲ که حکومت بریتانیا در اسرائیل شروع شد تقریبا ۶۶۰۰۰۰ عرب در آنجا زندگی‌ می کردند که در پایان تسلط بریتانیا ۱.۳ میلیون عرب وجود داشت و تعداد ۷۳۵ هزار تن از آنها نیز در مناطقی زندگی‌ میکردند که بعد از جنگ استقلال ۱۹۴۸ اسرائیل آنجا تشکیل شد، پس هرگز چنین تهمتی درست نبوده است.
در نهایت یکی‌ دیگر از ادعاهای ضد اسرائیلی‌ ها این است که اسرائیلی‌ ها مثل نازی ‌ها هستند و هولوکاست دیگری را بر سر فلسطینی‌ ها می ‌‌آورند…! اما باید به این عده از اشخاص گفت که اسرائیلی ‌ها، هرگز فلسطینی ‌ها را درون اتاق‌ های گاز نفرستاده اند یا آنها را مجبور نکرده اند که آنقدر گرسنگی بکشند تا بمیرند. در حالی که یهودیان اروپا شهروندان بی گناهی بودند که تنها به علت یهودی بودن به اردوگاه ‌های مرگ فرستاده می ‌‌شدند. اما اسرائیل اقدامات امنیتی خاصی‌ را برای فلسطینی‌ ها دایر کرده که در راستای برابری حقوق آنها با یک یهودی ست که برای مثال می توان به تساوی مجازات یک خاطی مسلمان و یک یهودی اشاره کرد که جزایی برابر دارند. و البته باید گفت که اقداماتی که گاهی سربازان مسلمان، یهودی، مسیحی‌ و ارتش اسرائیل انجام می‌‌ دهند بخاطر نژاد و دین فلسطینی‌ ها نیست، بلکه به این دلیل است که اسرائیل در حالت جنگ برای دفاع از وجود خود قرار دارد و مجبور است قوانینی را رعایت کند تا بیگانگانی که حق آنان را به رسمیت نمی شناسند، نتوانند تمام قرن ها تلاش یهودیان را برای بازگشت به سرزمین خود و حفظ آن به تاراج ببرند.
( ندا امین ) 

۱۳۹۵ آذر ۱۷, چهارشنبه

آیا ترامپ کلیدی برای آزادی ایران خواهد بود؟

بحثی که ماه هاست در میان احزاب سیاسی و نیز عام جامعه جهانی مطرح است این است که آیا رئیس جمهور منتخب آمریکا قادر خواهد بود تا آرامش را به کشور خود و به طور اخص به منطقه بازگرداند و این نکته که سیاست های وی علیرغم تمامی شعارها و گفته های او در مقابل جمهوری اسلامی و تشنجی که توسط این دولت در منطقه ایجاد شده است چه خواهد بود؟ آیا وی خواهد توانست به واسطه قدرت خود سیاست ها و امور منطقه را که مهم ترین دغدغه دولتهای اروپایی و حتا خود آمریکا شده است، به واسطه نفوذ آمریکا در سیاست های جهان بدست گیرد و یا اینکه این بحران ها کماکان ادامه خواهند داشت و روندی چون عملکرد دولت اوباما را که خواهان صلح با کشورهای حامی تروریست چون جمهوری اسلامی برای کنترل آنها است، ادامه خواهد داد؟

 اولین موردی که در این خصوص باید به آن پرداخت این مسئله است که آقای ترامپ یک راستگرای تندرو است که به طور قطع سیاستی متفاوت با اوباما خواهد داشت و تا زمانی که خط و خطوط سیاست های وی را در ماه ژانویه ببینیم، نمی توانیم قضاوتی کلی در خصوص نحوه عملکرد وی در خصوص سیاست های مورد نظر او داشته باشیم. چه اینکه سکوت ترامپ یا ارائه ندادن برنامه های سیاسی وی تا به امروز باعث شده که حرف و حدیث در مورد سیاست های او در خصوص خاورمیانه زیاد و مشکوک باشد و به خصوص در رابطه با ایران، که مدتهاست صحبت از این است که بر اساس گفته ها و تهدیدهای وی، ممکن است با ایران درگیری هایی داشته باشد که یا به جنگ ختم شود و یا به عقب نشینی جمهوری اسلامی.
اما تمام این پیشگویی ها مربوط به آینده است و مربوط به زمانی که ترامپ باید از سیاست های خود دفاع کند و برنامه های خود را بازگو کند تا به طور واقع بتوانیم ببینیم که عملکرد وی چگونه خواهد بود.
در هر صورت مسئله ای که به آن واقفیم این است که نباید فراموش کرد که دونالد ترامپ یک دموکرات نیست و یک جمهوری خواه است، و باید به این مهم توجه داشت که جمهوری خواهی و حزب جمهوری خواه در آمریکا دارای اصولی است که ترامپ نمی تواند پا از آن فراتر بگذارد.
که البته گرچه انتخاب وی به عنوان رئیس جمهور آمریکا در طول مذاکرات انتخاباتی اش بسیار پر سر و صدا بود، اما باید این مسئله را نیز در نظر داشت که این سر و صداها تنها یک شوی آمریکایی است که بزودی تمام خواهد شد و تمامی صحبت هایی که امروزه از جنگ و تهدیدات می شود نیز بیشتر بخشی از همان شو است که واقعیت ندارد. چرا که نمی بایست فراموش کنیم که بر اساس سیاست های آمریکا، رئیس جمهور بیش از پانزده درصد قدرت مانور ندارد. زیرا آمریکا یک کشور قانون مند است، و قانون است که در آن حکومت می کند و هیچ فردی حتا رئیس جمهور آمریکا نمی تواند امیال خصوی خود و خشونت و نژاد پرستی اش را در سیاست های این کشور بگنجاند.
و این نکته را هم باید در نظر داشت که شرایط فعلی، مانند زمانی ست که جمهوری خواهی مانند ریگان بر راس حکومت و قدرت بود که در آن زمان و در رابطه با جمهوری اسلامی هیچ اتفاقی نیفتاد و گرچه روابط خصمانه و سرد بود اما جنگی علنی میان دو کشور صورت نگرفت.
اما امروزه می بینیم که میان ایران و آمریکا جنگی سرد وجود دارد که برای مثال می توان به هلی کوپترهای آمریکایی که چندی پیش بر فراز تنگه هرمز بودند و قایقهای سپاه به سمت آنها نشانه گرفتند، اشاره داشت که این نشان دهنده جنگ سردی ست که میان دو کشور وجود دارد. چرا که ایران می خواهد ناوهای جنگی آمریکا را که در حال حاضر در منطقه هستند از آنجا خارج کند، در حالی که این مسئله اتفاق نخواهد افتاد و این ناوها در آنجا باقی خواهند ماند و برای رصد و کنترل تحرکات جمهوری اسلامی به خصوص برای قاچاق اسلحه که ایران به یمن و سوریه دارد، به فعالیت خود در این زمینه ادامه میدهند… مسئله ای که دولت ایران بسیار از آن واهمه دارد و سخت در تلاش است تا به نوعی از این کنترل خارج شود که البته این درگیری ها نیز می تواند جرقه ای برای شروع تنش ها و تحریم های بیشتر و حتا آغاز یک جنگ باشد.
حال مورد دیگری که در خصوص گمانه زنی های پیرامون سیاست های دونالد ترامپ مطرح است و باید به آن پرداخت این مسئله است که وی از سویی دیگر خواهان صلح با روسیه است، کشوری که بزرگترین دوست و حامی جمهوری اسلامی ست، که این موضوع می تواند از سویی به نفع جمهوری اسلامی تمام شود چرا که ترامپ خواهان این است که با همکاری پوتین داعش را از بین ببرد و از بین رفتن داعش و باقی ماندن بشار اسد یعنی باقی ماندن جمهوری اسلامی.
که گرچه می توان از زاویه دیگری نیز به آن نگاه کرد، اینکه دوستی و همکاری دو دولت آمریکا و روسیه از سویی دیگر می تواند به ضرر جمهوری اسلامی باشد، چرا که اگر روسیه به واسطه دوستی با ایالات متحده حمایت خود را از رژیم ایران قطع کند، آن زمان است که دولت ایران بزرگترین پشتیبان خود را از دست می دهد و بازنده این بازی به طور اخص در منطقه خواهد بود.
چنانچه می بینیم که دولت ایران با دخالت های خود در امور سیاسی کشورهای منطقه و رفتارها و عملکرد خود در تقابل با کشورهای صاحب قدرت در جهان، نشان داده است که در حال حاضر بدنبال جنگ است. آنهم در حالی که از درون نظام روز به روز رو به تضعیف می رود. اما این جنگ را به هر نحوی خواهان است و تمامی این تشنج ها را حساب شده به وجود می آورد تا بتواند کماکان قدرت خود را در داخل و خارج از مرزهای ایران حفظ نماید.
اما نکته مهم و قابل توجه در این خصوص این است که بنابر مشاهدات فعلی گمان می رود که در دوران ریاست جمهوری ترامپ، ایران به گونه ای جمع و جور خواهد شد و می توانیم بگوییم که جنگ های نیابتی در یمن و سوریه نیز پایان خواهند یافت و تکلیف ایران و منطقه روشن خواهد شد.
مورد دیگری که پیرامون مبحث عملکردها و سیاست های آتی دونالد ترامپ مطرح می باشد، این است که گرچه وی از ابطال برجام و نقض تعهدات ایالات متحده در این خصوص صحبت و تهدید می کند اما واضح است که برداشتن آن نه به نفع دولت آمریکاست و نه جمهوری اسلامی، چرا که دولت آمریکا به واسطه انعقاد معاهدات برجام با ایران، به طور قطع به سودهای کلانی علی الخصوص در حیطه اقتصادی رسیده و بیش از این نیز خواهد رسید و منافعی که از سوی دولت ایران عاید این کشور می شود را نمی توان انکار کرد. از سویی دیگر مقامات ایران نیز گرچه بلوف هایی در این زمینه میزنند و تهدیداتی پیرامون از سرگیری فعالیت های هسته ای خود و نقض تعهدات خود در برجام می کنند که البته پر واضح است که کاملا بیهوده می باشد. چرا که جمهوری اسلامی نمی تواند دوباره به روزهای اول خود برگردد و دیگر غیر ممکن است که ایران بتواند به غنی سازی های خود پس از برجام ادامه دهد، زیرا نه از لحاظ اقتصادی و نه از لحاظ سیاسی برایش منفعتی نخواهد داشت.
اما از تمام مسائل عنوان شده در خصوص سیاست ها و عملکردهای رئیس جمهور منتخب آمریکا که در واقع به طور کامل نمی توانیم پیش بینی کنیم چه هدفی پیش رو دارد هم که بگذریم، من به عنوان یک ایرانی فکر می کنم که آقای ترامپ بهترین کاری که در خصوص بهبود وضعیت کشورهای منطقه و به طور اخص ایران می تواند انجام دهد، این است که به مسئله حقوق بشر در ایران بپردازد و این موضوع را در این کشور پر رنگ تر کند و کشورهایی را که نقض حقوق بشر می کنند کنترل کرده و با بهبود بخشیدن به اوضاع وخیم مردم چنین کشورهایی، اقدامی بشر دوستانه در راستای سیاست ها و عملکردهای خود انجام دهد. چنانچه این بهترین تاکتیک برای وی می تواند باشد تا به عنوان نماینده یک کشورِ صاحب نفوذ و قدرت در جهان، راهی را به سوی بهبود شرایط بگشاید و بدین وسیله حتا روابط کشورهایی که ارتباطات سیاسی خصمانه با یکدیگر دارند را نیز بسوی دوستی آنها سوق دهد.
چرا که تا به امروز حقوق بشر همیشه فدای منافع اقتصادی و سیاسی کشورها شده است و اگر وی بتواند این کشورها را مجبور کند که به این مسئله احترام بگذارند، بُردِ بزرگی برای وی و سود بیشتری برای جهان خواهد داشت. که اگر نتواند در این راستا عملکرد درست و مثبتی داشته باشد، آن زمان است که می بایست مشکلات از طریق اِعمال تحریم ها رفع شود که بر ایران بسیار تاثیر گذار خواهد بود. چرا که اگر اوباما با ایران در خصوص برجام کنار نمی آمد، ایران نمی توانست از لحاظ اقتصادی زنده بماند زیرا مسئله برجام برای ایران حیاتی بود.
و گرچه در این میان صدمه واقعی را مردم ایران خواهند دید چرا که دولت آنقدر قوی هست که بتواند پاسخ گرانی کشور را بدهد اما مردم نخواهند توانست. اما به عقیده من مرگ یک بار و شیون هم یک بار… زیرا ایران آلترناتیوی جز تحریم برای گذار از جمهوری اسلامی نخواهد داشت، مگر اینکه جنگی صورت گیرد که گرچه این جنگ به صورت مقطعی به نفع مردم ایران نخواهد بود اما آخرین برگی ست که می توان در این بازی نابرابر برای از میان برداشتن جمهوری اسلامی از آن استفاده کرد تا ملت ایران زودتر از تمامی بحران های موجود گذر کنند.
( ندا امین )