۱۳۹۵ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

عزیز دُردانه رهبری و شاید شبان بعدی ملت

پس از مرگ هاشمی رفسنجانی که یکی از مهره های اساسی و اصلی نظام بود و در خصوص آن بسیار صحبت ها، نقدها و مباحثات شده است که بعد از حذف یکی از ارکان مهم رژیم جمهوری اسلامی چه کسی می تواند صاحب آنقدر نفوذ و قدرت در سیستم باشد و یا اینکه حتا بتواند پس از مرگ علی خامنه ای قدرت را در دست گرفته و جانشین او شود. 
 مدتی ست که مسئله دیگری نیز در این میان به چشم می خورد و آن موضوعی نیست جز انتخاب رهبر بعدی جمهوری اسلامی که قرار است بعد از “جناب مقام معظم رهبری” شبان ما باشد، که اذهان بسیاری از مردم را به خود مشغول کرده و نقل مباحثات روزمره و حتا سیاسی آنان شده است و هر کدام به زعم تفکر و برداشتشان از سیاه بازی های “ولایت محترمه فقیه” ایده ای دارند و یا تمایلی برای چگونه بودن حکومت بعدی و یا که بودن شخصی که بر مسند قدرت خواهد نشست.
که ناگفته نماند که من هم که البته جزئی از این گله هشتاد میلیونی که مدام سعی در هدایتمان به چراگاه بهشت را دارند، از این قائله مستثنا نیستم و برحسب تفکرات خودم گاه به این مسئله می اندیشم، که شبان بعدی ما که قرار است “صد و بیست و چهار هزار و سومین پیامبر جهان باشد”، که خواهد بود…؟!
از آنجا که در تاریخ سرزمین من همیشه مقام پادشاهی و شخص اول حکومت بودن از پدر به پسر میرسد و قرنهاست که این سیستم بر کشور من حکمفرماست، شاید بتوان به این مسئله دقیق تر نگاه کرد که پس از خامنه ای فرزند وی که بسیار هم صاحب نفوذ و قدرت است، بر مسند بنشیدند، زمام امور را در دست گرفته و با عصای جادویی رهبری که البته رودخانه را خشک و مار را اژدها نمی کند، اما معجزاتی خیلی قوی تر از آن “مانند خوشبخت کردنمان” انجام میدهد، ما را به بهشت موعود هدایت کند…! فرزندی که عزیز دُردانه آقاست و شاگرد به حق ایشان که طی سالهای پیشین نشان داده است چگونه درسهای استادش را پس داده و اجرا می کند.
اما مسئله اینجاست که کمتر کسی ست که در مورد وی اطلاعات زیادی داشته باشد و هویت واقعی او را بشناسد، چرا که پدر هرگز نمی خواهد فرزند دلبندش در اذهان عمومی چهره ای منفی پیدا کند و خدای ناکرده از موهبت پیامبری پس از خود نیز محروم شود.
می خواهم از این موجود خوش شانس سخن بگویم، کسی که البته یکی از مهره های کلیدی نظام است اما نامی از وی چندان به میان نمی آید… چرا که برگه آسی ست که احتمالا در دست آخر باید رو شود…
مجتبی خامنه ای پسر دوم رهبر جمهوری اسلامی، تشکیل دهنده گروه “رهپویان انقلاب اسلامی” و “انصار الانقلاب” که به طور اخص جهت سرکوب مردم معترض به حکومت و کنترلشان طراحی و تاسیس شده اند، گروه هایی که به ریاست مجتبی خامنه ای و یار دیرینه اش “حسین طائب” که ابتدا معاون هماهنگ کننده بیت رهبری بوده و با تلاش بسیار و پس از رهبریِ سرکوب های سال 88 مسئول اطلاعات سپاه و کل بسیج شد و همچنین “مهدی طائب” عضو قرارگاه “عماریون”، نقش مهمی در کشتار و شکنجه مردم معترض به نظام را داشتند. چرا که این تشکیلات یک سال پیش از آن و به همین هدف تاسیس شده بود.
اما این در حالی ست که اسم “جناب مجتبی خان” در این گروه به صورت رسمی و علنی ثبت نشده بود و وی تنها دستی در پشت پرده بود که البته دستورات اتخاذ شده بنابر فرمان ایشان بوده ولی بدلیل اینکه “مقام معظم رهبری” نمی خواستند نام عزیز دُردانه شان در هیچ فعالیت سیاسی و اقتصادی آورده شود، می بایست همانگونه چهره وی برای مردم معصوم می ماند…!
جالب است که بگویم تشکیلات “رهپویان” در 31 استان و 290 شهرستان کشور دفتر دارد و بودجه این تشکیلات از پولهایی تامین می شود که مجتبی خامنه ای به صورت غیر قانونی اخذ و جابجا می کند. از جمله پولهایی که از شهرام جزایری بابت انجام معاملات پنهانی اش که توسط وی انجام میشود، گرفته است. که البته در دزدیهای جناب مجتبی خان فقط این شخص نقش نداشته و یکی از دستیاران و عاملانِ دزدی های وی شخصی ست به نام رضا ضراب که به گفته روزنامه بلومبرگ وی به عنوان یک دلال طلا با دولت ایران رابطه داشته و از او به عنوان یکی از زمین خواران بزرگ در ایران یاد شده است.
کسی که مسئول جابجایی پولهای چپاول شده مملکت به حساب آقا بوده و اجرا کننده معاملاتی که به واسطه تحریم ها نمی توانستند انجام دهند و می بایست به صورت غیر قانونی و از طریق قاچاق و دور زدن تحریم های بین المللی علیه ایران انجام بگیرد. که یکی از این اقلام ارسال کامیونی حامل ارز و شمش طلا به ارزش هجده و نیم میلیارد دلار که سال 88 به ترکیه فرستاده و توسط دولت ترکیه توقیف شد و آن زمان رئیس جمهوری ترکیه از آن به عنوان “یک خوشبختی هجده و نیم میلیارد دلاری پول باد آورده” یاد کرد.
اما نکته قابل توجه اینجاست که بدون دستور شخص رهبر هیچ شخص و نهادی نمی تواند بیش از مقدار تعیین شده توسط دولت، مبلغ یا کالایی را جابجا کند و با استناد به این قانون می توان گفت که تنها در صورتی این اتفاق صورت می گیرد که پای منافع خود ایشان یا شخصی از خانواده اش در میان باشد که البته در این حالت دیگر چه نیاز به اجرای قانون…؟!
نکته دیگری که در این خصوص می توان به آن اشاره کرد این است که اواخر بهمن سال 1390 احمدی نژاد، رئیس کل بانک مرکزی را احضار و از او در مورد هزینه ارزهای نفتی خارج از ردیف بودجه سوال کرده بود، اما جواب این بود که این هزینه ها “طبق دستور” به حسابهای بیت رهبری واریز شده که در میان این اقلام، رقم یک میلیارد و ششصد میلیون یورو به حساب مجتبی خامنه ای واریز شده بود. و البته که رئیس جمهور وقت که به پشتیبانی مجتبی خامنه ای به این سمت دست یافته بود، نمی توانست حرفی بزند که به مذاق مجتبی خان خوش نیاید.
وی حتا از خرج کردن بودجه مملکت در مورد زندگی خصوصی اش نیز دریغ نکرده و برای مقطوع النسل نشدنش طی سفرهای متعدد به انگلیس، یک میلیون پوند از جیب بیت المال برداشته و در جیب مبارک گذاشته تا بتواند هزینه های درمانش را بپردازد که احتمالا سلسله را از وجود یک ولیعهد دیگر محروم ننماید. و البته پدر زن ایشان “جناب حداد عادل” در این خصوص گفته بودند که «چه کسی گفته است نوه من با چنین مبلغی به دنیا آمده؟ فرزند مجتبی و دختر بنده در بیمارستانی در تهران و تنها با مبلغ 500 هزار تومان متولد شده است». و ناگفته نماند که این حرف تنها موجبات خنده آدم را فراهم می کند، چرا که یک شخص معمولی هم نمی تواند با چنین مبلغی در بیمارستانی بستری شود چه رسد به نوه شخص شخیص رهبری…!
از دزدی ها و چپاول پولهای ملت توسط این مجتبی خان که بگذریم، به مسئله قدرت و نفوذ سیاسی وی برمی گردیم که بسیار جای تامل دارد.
مجتبی خامنه ای طراح و برنامه ریز و مهندس بسیاری از مناسبات امنیتی و اطلاعاتی و سیاسی ست که فروپاشیدن انتخابات 88 با طراحی و نظارت وی بوده که با نفوذ و تلاش وی توسط سپاه و بسیج در حمایت از احمدی نژاد طی سالهای 84 و 88 انجام گرفت.
وی با حمایت از احمدی نژاد، ایشان را دو دوره به مقام ریاست جمهوری رساند و هرکه به تقلبی بودن انتخابات اعتراض کرد را راهی زندان ها و قبرستان های کشور نمود. زیرا می خواست شخصی را بر مسند قدرت بنشاند که تنها دستوراتش را اجرا و سیاست هایش را تحمیل کند. گرچه در آن زمان و حتا تاکنون نیز غالب مردم بر این باور اند که احمدی نژاد بانی تمام این سرکوب ها و تقلب ها بوده، اما چون “دستان مبارک” پشت پرده عزیز دُردانه رهبری نمایان نیست، کمتر کسی به واقعیت امر پی می برد و تنها ظاهر بازی را می بینند.
در درگیری های کوی دانشگاه در سال 78 نیز وقتی وزارت اطلاعات برای راضی کردن دانشجویان برای خاموش کردن صدای اعتراضشان، یک سری از اعضای “انصار حزب الله” را بازداشت کرد تا آنها را به قولی ساکت کند، تنها یک روز پس از آن مجتبی خامنه ای برای پشتیبانی از این گروه به میان آمد و اسباب آزادی شان را فراهم آورد که در آن حین اولین روزنامه ایی که در این خصوص نوشت “صبح امروز” بود که از دستگیری یک نفر که در مورد گروه فشار که همان “انصار حزب الله” بود توضیحاتی داده و به مجتبی اشاره کرده و گفته بود که «ما از بیت دستور میگرفتیم» و تنها چند روز پس از چاپ این نوشته، “سعید حجاریان” مدیر مسئول روزنامه صبح امروز ترور شده و نام قاتلش شخصی به نام “سعید عسگر” عنوان شده بود که طی اعترافی در تلویزیون جمهوری اسلامی در این خصوص گفته بود: «چون پر رو شده بود دستور از بیت آمد که بزنیدش».
یکی دیگر از موضوعات مهمی که درباره مجتبی خامنه ای میتوان به آن اشاره کرد این است که چندی ست در بیت رهبری سخن از انتخاب جانشین علی خامنه ای پس از مرگ وی است که البته یکی از شرایط آن مجتهد بودن است که در این زمینه و به جهت علاقه “شخص شخیص رهبری” به نگه داشتن سلسه اش، سالها در تلاش برای گرفتن حکم اجتهاد مجتبی بوده تا پس از خود بتواند فرزند دلبندش را به جای خود بنشاند که برای اینکار سفرهای زیادی نیز به قم داشته است. اما تنها دونفر حکم اجتهاد او را تایید کرده بودند که یکی از آنها “مصباح یزدی، تئوریسن خشونت رژیم” و دیگری “آیت الله مجتهدی” یکی از معلمان مجتبی است.
مجتبی برای اینکه ثابت کند مجتهد است در دفتر پدرش کلاس درس خارج گذاشت که بالاترین مرتبه فقه اصول است و هرکه آن را تدریس کند درجه اجتهاد وی قابل اثبات است. ولی شاگردهای مجتبی در این کلاس ها که بودند؟… کسانی که سه نهاد سرکوب حکومتی از جمله “بسیج”، “تیپ امام صادق سپاه” و “طلاب ذوب در ولایت” شاگردان این کلاس را تامین می کردند.
سال 89 “محمد علی رامین معاون پیشین وزارت ارشاد” از سفر خامنه ای و مجتبی به قم به عنوان “غدیر قم” یاد کرده بود که تعبیری ست از “غدیر خُم” که “محمد” دست علی را بالا گرفته و گفت: «هرکس که من مولای اویم علی نیز مولای اوست» و خامنه ای نیز به همین شکل جانشین خود را به نوعی معرفی کرده بود…!
از نکات دیگری که در مورد مجتبی خامنه ای می توان به آن اشاره کرد، نظارت وی بر بازداشتگاه افسریه و کهریزک، با همکاری “سعید مرتضوی” و “قاضی صلواتی” که روابط بسیار خوبی هم باهم دارند و تشکیل گروه ” انصار حزب الله” است که در قوانین آن نوشته شده که «هرجا دولت نتواند خواسته های انقلابی را اجرا کند انصار حزب الله خود را مجاز به دخالت می داند». و جالب است که احمدی نژاد نیز سخنگوی سرانِ این تشکل بوده و یکی دیگر از اعضای آنها که از وی با عنوان “عضو فرهنگی” یاد می کنند “مسعود ده نمکی” است.
مجتبی خامنه ای همچنین دفتری در فردیس کرج دارد که نیروهای “قدس” و “حزب الله لبنان” در آنجا آموزش می بینند که مستقیما زیر نظر اوست. و همچنین بند دو الف سپاه پاسداران نیز تحت کنترل و نظارت وی است که تنها اشخاصی را به آنجا می برند که نخواهند توسط او اطلاعاتی به بیرون از زندان درز کند.
وی در عرصه تولیدات نیز تلاشهای مستمری داشته است که از آن جمله می توان به مصادره کارخانه های شخصی پس از انقلاب و ضبط اموال صاحبان آنها که ضد انقلاب نیز بوده اند، اشاره کرد…!
بلی… این جناب، این عزیز دُردانه رهبری خیلی کارها می کند که مردم بیچاره حتا گمان نمی برند از چهره ابلهانه وی قابل انتظار باشد. شخصی که هیچ کجا از وی نامی به میان نمی آید و دست های آلوده او پشت هزاران پرده پنهان، اما همچنان در کار اند.
و این است ماهیت شخصی که شاید شبان آینده ما باشد که چون “دو پیامبر پیشین اش” بسان گله ای می بینتمان که باید هدایت شویم…
و البته ما را چه فهم به چنین علوم ماوراء الطبیعه ای…؟!
( ندا امین ) 

۱۳۹۵ بهمن ۸, جمعه

آنگاه که حریمِ بیت رهبری تنها با یک هلی شات شکسته شد

طی ماه جاری شاهد پرواز دو فروند هلیشات در مقاطع زمانی متفاوت و نزدیک به هم و در نزدیکى خانه علی خامنه ای بوده ایم که به گفته رسانه های جمهوری اسلامی “با شلیک نیروهای سپاه پاسداران متوقف شد”. خبری که تنها دروغی کذب است و برخلاف آنچه رژیم مدعی ست، این هلی شات ها توانسته اند خود را به مکانی که مورد حفاظت از رهبر دیکتاتور جمهوری اسلامی هم از زمین و هم از آسمان است، برسانند و موجبات سلب آرامش وی را فراهم آورند که این مسئله می تواند گویای نقطه ضعف سیستم حفاظتی جناب مقام معظم رهبری باشد که اکثریت جامعه ایران از آن بی خبر اند.
 چنانچه شهروندان تهرانی تنها لایه های حفاظتی اطراف بیت را از نزدیک می بینند و در خیابانها و کوچه‌ های اطراف بیت با پستهای حفاظتی مستقر برای جلوگیری از نزدیک شدن آنها، روبرو میشوند… اما آیا می ‌دانید که منطقه پرواز ممنوع یا همان مجموعه شهید مطهری در تهران که برای حفاظت از این رهبر دیکتاتور در نظر گرفته شده، چه فضای عظیمی از آسمان تهران را به خود اختصاص داده است؟ که ابعاد آن از شرق اتوبان امام علی، از شمال بلوار کشاورز، از غرب اتوبان نواب و از جنوب اتوبان بعثت میباشد.
و آیا میدانید که هیچ وسیله پرنده ای حق نزدیک شدن یا ورود به آنرا ندارد و به محض ورود با شلیک پدافند و موشک های خودکار منهدم میشود و این قانون نیز استثنا ندارد و هر هلی کوپتر و یا هواپیما از هر ارگان یا نهادی که این حریم را نقض کند مورد اصابت قرار خواهد گرفت.
اما خوشبختانه طی یک ماه گذشته عده‌ ای از ایرانیان وطن پرست به همگان ثابت کردند که قادرند از حریم دفاعی بیت نیز گذشته و باعث لرزاندن زانوهای سست جناب خامنه ای شوند… چنانچه در اولین پرواز آزمایشی و موفق پهباد بر فراز بیت، حکومتِ همیشه دروغگوی اسلامی آنرا متعلق به صداوسیما و گروه های مستند ساز جلوه داد، اما این در حالی بود که صدا و سیمای حکومت سریعا آنرا تکذیب کرد، چرا که هیچ شخص و نهادی جرات نزدیک شدن به فضای بیت را ندارد.
و این در حالیست که حکومت ترسوی جمهوری اسلامی که از ورود فقط یک پهباد به لرزه افتاده بود، حتا برای مخفی نگاه داشتن ترس خود سریعا مانوری عظیم و چند روزه در جنوب کشور ترتیب داده و با شلیک پی در پی موشکهای چند هزار دلاری به دشمنی فرضی، ضعف خود را بیشتر نمایان کرد.
ولی این بار نیز، این دسته از عزیزان میهن پرست که اکنون نقطه ضعف جمهوری اسلامی را به درستی پیدا کردند، فهمیده‌ اند که با صرف اندکی هزینه مالی و البته کمی “هوش” میشود قدرتی به ظاهر عظیم و صد البته تو خالی را به لرزه انداخت. چنانچه برای بار دوم، پهبادهای کوچکِ خود را بر فراز خانه رهبر دیکتاتور جمهوری اسلامی به پرواز در آوردند و نشان دادند که جمهوری اسلامی فقط در مانورهای خیالی و جنگ با دشمن فرضی پیروز است و حتی توان مقابله با یک شی پرنده کوچک را هم ندارد و این بار هم در منهدم کردن آن ناکام ماند.
آری… درست است که ارسال این دو هلی شات تنها هشداری به جناب خامنه ای بود که کسانی هستند که توان آن را دارند تا پایه های نظام دیکتاتوری وی را بلرزانند و درست است که وی توانست این دو مرتبه از خطر نجات پیدا کند، ولی شاید بار سومی هم باشد که در آن صورت، او باید با کمک گرفتن از امدادهای غیبی و نیروی مافوق طبیعی اش بتواند از ورود این پرنده ها که نوید آزادی را برای مردم ایران به همراه دارند، جلوگیری کند و شاید هم این داستان تا تخریب کامل بیت دیکتاتور بزرگ و منشا تروریسم در دنیا، تداوم یابد.
( ندا امین ) 

۱۳۹۵ دی ۲۹, چهارشنبه

جنایتکاری که یک شبه قدیس می شود…!

مسئله ای که این روزها بسیار در رسانه ها خبر ساز شده است مرگ هاشمی رفسنجانی رئیس تشخیص مصلحت نظام و رئیس جمهور اسبق ایران است که البته دست راست خمینی رهبر نخست جمهوری اسلامی نیز بود و از مهم ترین ارکان نظام در اجرای جنایات ضد بشریِ این حکومت دیکتاتوری که طی 38 سال حکومت خود بس جنایات انجام داد و ذره ذره خونِ مردم را ریخته و شوکرانِ ملت کرد.


 اما موضوعی که در این خصوص نظر انسان را جلب می کند و در نهایت علامت سوال و تعجبی بزرگ در ذهن آدمی بوجود می آورد، این است که چطور شده است که چنین جنایتکاری یک شبه قدیس می شود؟ چگونه است که جمع کثیری از مردم ایران جنایات این اهرم فشار رژیم بر سرکوب ملت را از یاد برده اند، به طوری که وقتی با مرگ وی مواجه شدند گویا مادر ترزای مهربان خود را که بسیار در حقشان محبت و فداکاری کرده بود، از دست داده اند؟… و چگونه است که حافظه تاریخی ملتی می تواند تا این حد ضعیف باشد که تمامی خباثت ها و جنایات یکی از سه رکن اصلی نظام را که سالهاست حق زندگی را از آنان سلب کرده، از خاطر ببرند؟
و نکته جالب تر اینکه گویا ملت همیشه در صحنه ایران دفاع از این شخص و دلسوزی برای او را در حالی ادامه می دهند که همین مقام معظم رهبری که روزانه طوماری از انواع ناسزاها را از سوی مردم دریافت می کند هم با پشتیبانی همین “جناب شیخ آیت الله رفسنجانی” به مقام رهبری جمهوری اسلامی رسیده بود که محتاطانه سیاست تثبیت قدرت خود را شروع کرد و رفسنجانی که پس از ترور مطهری و بهشتی بدل به مرد شماره دو جمهوری اسلامی شده بود، بر آن بود تا موقعیت خود را تحکیم بخشد، که در این راستا نه تنها ریاست مجلس شورای اسلامی را برعهده داشت، بلکه پس از برکناری بنی‌ صدر از ریاست جمهوری، عملا وظیفه فرماندهی جنگ را نیز برعهده گرفت و تا واپسین روزهای حیات خمینی جانشین فرمانده کل قوا بود که پس از درگذشت او، خودِ این جناب کرسی ولایت فقیه را در اختیار خامنه ای گذاشت تا بتواند از او به عنوان مهره ای برای اجرای سیاست ها و جنایات خود استفاده کند و خود را در اذهان عمومی نیک جلوه دهد… گو اینکه فکرش را هم نمی کرد که این سرآغاز جنگ قدرت میان آن دو بود که در نهایت به حذف خودش منجر شد.
حذفی که برای رسیدن به قدرتِ بیشتر، بر خمینی و فرزند وی اِعمال داشت و پس از آن یار دیرین مطیع خود را بر مسند نشانده و وارد بازی کرد که بالاخره و پس از سالها، خود نیز در همان بازی چون سربازی از صفحه و صحنه فید شد.
که البته لازم به یادآوری ست که جنگی که میان این دو صورت گرفت، جنگ قدرتی بود که به صف کشی بین نیروهای اصلاح طلب و اصولگرا منجر شد و در انتخابات سال 88 در حالی به غایت خود رسید که به سبب دشمنی این دو خونخوار رژیم بر سر بدست آوردن قدرت بیشتر، بسیاری از مردم کشور را به کام مرگ فرستاده و بسیاری را نیز روانه زندانها کرده و مورد سخت ترین شکنجه های غیر انسانی قرار دادند… جنگ قدرتی که با فضاسازی سیاسی چندی دیگر از ارکان نظام که توسط همین شیخِ جدیدا تقدیس شده ی ما رهبری میشد و از آن به عنوان جنبش سبز یاد می شود. که باعث شد نه تنها جنایات جناب رفسنجانی و هم پیالگانش جناب کروبی و موسوی فراموش شود، که آنها را در ذهن مردم نیز انسانهایی توبه کرده و اکنون پاک سرشت نماید که انگار خداوند خودش در وسط میدان انقلاب آمده و فریاد برآورده است که “همانا من آنها را یک دفعه بخشیدم و شما نیز باید ببخشید…!”.
و البته که ما را چه نیاز به تفکر و تعمق در بابِ چنین امور ماورایی، چنانچه به انضمام فراموش کردن تمام دستاوردهای جناب رفسنجانی که بزرگترینش مشارکت در قتل عام سال 67 و کشتن بسیاری از زندانیان سیاسی در آن زمان بود، تمامی الطاف جنابان دیگر را هم از یاد برده ایم..!
حقیقتا نمی خواهم زیاد از زاویه سیاسی این مطلب را نگاه و بررسی کنم چرا که آنقدر تحلیل این موضوع را در جراید سیاسی متعدد خوانده ام که شدت نفرتم از این انسان ده ها برابر شده است و می توانم بگویم که عمیقا به حس “سارتر” در کتاب “تهوع” او رسیده ام… اما بر آنم تا بیشتر از بُعد اجتماعی به این مسئله نگاه کنم، از دیدگاه انسانی که بیشترین سالهای عمرش را در هوای آلوده زیستی و اجتماعی آن کشور سپری کرده است و یادش نمی آید که تا کنون در میان هموطنانش تا این اندازه فداکاری و بخشش دیده باشد و زمانی که می بیند یکی از جانیانِ غارتگری که کشورش را به غارت و چپاول برده است، می میرد، آنقدر خوشحال می شود که در پوست خود نمی گنجد و با خود می گوید که آه… یکی دیگر از دشمنانمان کم شده، به جزای اعمال کریه خود رسید و یکی از ارکان قوی دشمن از بازی خارج شد و حالا می توان کورسوی امیدی هرچند کوچک به سوی آزادی ایران یافت.
اما یک باره با حجمه ی گسترده مردمی مواجه می شود که در فضاهای مجازی سوگوار بُت اعظمشان شده اند و مدیحه گوی وی که “یزید زمانه دوباره حسین را کُشته و باید به خونخواهی او برخاست”، که در این میان از یاران حسینِ دوباره متولد و شهید شده زمان نیز یاد می کنند که همانا همدستان همان یزیدشان بوده و یزیدشان، حسینشان… اما همچنان مانده اند که لیلی زن بوده یا مَرد…!
و شاید می بایست گفت که این ملت همیشه در صحنه ما که پروژکتورهایشان نیز همیشه بر صحنه روشن است، سالهاست که در فضایی مجازی زندگی می کنند که تا به این حد از واقعیات دور شده اند.
مردمی که بدنبال تابوت جناب رفسنجانی براه افتاده و فریاد وا حسینا سرداده و همچنانکه گمان می کنند بُت اعظمشان بری از هرگونه گناه بوده، خواهان آزادی بُت های دیگرشان نیز می شوند، و متاسفانه بازهم یادشان می رود که دستهای تمامی آنها در یک پیاله و برای برداشتن لقمه ای نان از آن بوده است، چنان چون دستان یهودا و شیطان در کیسه ای نقره…! و دیگر نه ابراهیمی هست برای شکستن بُت هایشان و نه موسی دیگری برای عبورشان از دریایی توهمی که خود برای خود ساخته اند.
آری… حافظه تاریخی ملت ما بشدت دچار ضعف است، بطوریکه گمان نمی کنم با هیچ شوکی به یاد بیاورند آنچه را که هر جنایتکاری بر سرشان آورده است، چنانچه فراموش کرده بودند تمامی موهباتی را که خاندان پهلوی عطایشان کرده بود و ایران را یکی از بزرگترین قدرت های جهان ساخته و از آن ویران شده به دستِ قاجارها بهشتی ساخته بود که جهان در حسرتش بود… که به واسطه اعتباری که برای کشورش بدست آورده بود، ارزش یک ایرانی در دنیا آنچنان بود که در هر کجای این کره ی خاکی پادشاهی می کردند.
اما همانگونه که تمامی آن خوبی ها را فراموش کردند و روزی از سرِخوشی زیادی به خیابان ها ریختند و مرگ بر شاه گفتند و جناب خمینی دلبندشان را بر مسند پادشاهی نشاندند، همانگونه هم امروز، یک به یکِ جانیانِ این حکومت را با چند قطره اشک و ایفای نقش انسانی خوب، با سیاست بازی های هوشمندانه آنان، می بخشند و در دفاع از ایشان نیز برمی آیند و یک شبه از او بُتی می سازند که انگار نه انگار که روزی در چشمشان جانی ای بیش نبوده است… و اینجاست که می گویم که در عجبم که چگونه است که مردم ما تا این اندازه بخشنده شده اند که عزیزترینشان را که روزی ناخواسته حتا ناراحتشان کرده است نمی بخشند، اما یکدفعه دیو را دلبر کرده و تقدیسش نیز می کنند…؟!
( ندا امین )