۱۳۹۶ مهر ۳, دوشنبه

رکوئیم برای یک راهب…!

یکی از موضوعاتی که طی یک ماه گذشته توجه رسانه ها و اذهان عمومی را به خود جلب کرد، مرگ ابراهیم یزدی بازپرس دادگاه انقلاب در زمان روح الله خمینی، بانی اعدام مقامات ارشد نظامی ارتش شاهنشاهی ایران، طراح روز قدس و موسس سپاه پاسداران بود که نقشی بسیار کلیدی در معرفی خمینی به محافل غربی داشته و نزدیک ترین شخص به وی برای به قدرت رساندن جمهوری اسلامی در ایران بود که البته مرثیه خوانیِ چندی از اشخاص، گروه های سیاسی و اصحاب رسانه برای چنین جنایتکاری، بس شگرف بود.
 چنانچه بسیار مدایح در راستای ساخت یک وجهه نیک برای وی و توصیف تلاش هایش برای بهبود اوضاع سیاسی کشور (که البته وجود خارجی نداشت)، سر داده شد و تصویری از او ترسیم گردید که گویی یکی از خدایانِ یونان باستان بوده و حال پس از قرنها کشف شده و مظلومانه مورد غضب شیاطین واقع گشته و مملکتی را به سوگ نشانده است…!
گو اینکه تاریخ گواهی بر این ماجراست که این جنایتکارِ قدیس نما، چگونه با قصاوت تمام و به دستور رهبر اش خون بسیاری از انسانهای بی گناه را ریخته و حتا از جنایاتش دفاع نیز نموده است. کسی که حتا بر سر دولتهای غربی و آمریکا نیز کلاهی گشاد نهاد و با اغوای آنها، به نیابت از رهبر محبوب اش آنقدر همت نمود تا با جلب حمایتهای آنها بالاخره طرح انقلاب اسلامی را در ایران اجرا نموده و این کشور را به جهنمی برای مردم تبدیل سازد.
که بنابر اذعان خود وی، که در جلد سوم کتاب خاطراتش، در صفحه 737 در نامه‌ ای به تاریخ 24 بهمن 1369 خطاب به احمد خمینی نوشته، آورده است: «شما خوب می ‌دانید که برنامه سیاسی و اجرایی آقای خمینی را من تنظیم کردم و ایشان تصحیح و تنقیح نمودند، که بعدها بر طبق آن شورای انقلاب و دولت موقت تاسیس گردید. و نیک می دانید که طراح و موسس سپاه پاسداران و مبتکر روز قدس و طراح اصلی و اولیه بسیاری از نهادهای انقلاب، من بودم».
ابراهیم یزدی که عضو شورای انقلاب، وزیر خارجه و معاون نخست ‌وزیر در دولت موقت انقلاب، دبیر کل حزب نهضت آزادی و مشاور ارشد روح الله خمینی در دوران اقامت او در نوفل لوشاتو بود، در بهمن ماه 1357 و پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی، همراه با وی به ایران بازگشت و به دستور خمینی به عضویت نهادی مخفی به نام شورای انقلاب منسوب شد که بنابر اذعان خلخالی «در زمان محاکمه ژنرال های ارتش شاهنشاهی، یزدی بازپرسی دادگاه انقلاب را بر عهده داشته و حکم اعدام نظامیان ارشد ارتش ایران را صادر نموده است».
وی همچنین در زمان اخراج روح ‌الله خمینی از عراق و امتناع دولت کویت از پذیرش وی و هیئت همراه اش، با همکاری صادق قطب زاده خانه‌ ای در نوفل لوشاتو برای وی تهیه کرد که «بعدها خمینی در نامه ای از زحمات او در مدت اقامت اش در فرانسه تشکر نمود».
این مشاور ارشد خمینی که اکنون از او یک «راهب» ساخته شده است، نه تنها در تشکیل دولت اسلامی و سلطه ملایان در ایران نقش داشت، که در مدت اقامت خود در آمریکا نیز خدمات بسیاری به جامعه اسلامی برای بقای سلطه آن در منطقه ارائه نمود…! چنانکه وی مؤسس اولین مسجد شهر هوستون و از موسسان «جامعه مسلمانان هوستون» و نخستین رئیس آن و عضو هسته مرکزی بسیاری از تشکلهای دانشجویی مسلمان در آمریکا بود که تعدادی از آنان، چون «رجب طیب اردوغان رئیس جمهور ترکیه»، اکنون جزء رهبران و دولتمردان کشورهای مسلمان می باشند.
و این خود دستاوردی دیگر برای نهضت اسلامیِ ولایت فقیه و همرزمانش در جوامع اسلامی است که برای بقای خود بسیار نیز به آنها نیازمند هستند…!
اما این درحالیست که یزدی در مصاحبه با نیویورک تایمز در معرفی خودش مدعی شده بود: «من یک روشن فکر ترقی خواه مسلمان و معتقد به دموکراسی و تعامل و صلح هستم که به خاطر مبارزه با حکومت شاه دستگیر و شکنجه شدم».
که البته لازم به ذکر است که وی هرگز در زمان شاه در زندان نبوده و حتا صدور دستور اعدام یازده ژنرال ارتش شاهنشاهی که حتا چهار تن از آنان را در پشت بام خانه خود اعدام نمود، گویای سطح قصاوت این عامل رژیم جمهوری اسلامی و عدم اعتقاد وی به ادعاهایش می باشد.
بطوری که پس از اعدام یازده ژنرال ارتش ایران در 29 فروردین 1358 که ظرف چند ساعت محاکمه و اعدام شدند و عکس های منتشر شده از این اعدامیان نشان می دهد که در بدن آنها ده الی دوازده گلوله وجود داشته که قصد بر زجرکُش کردن آنها پیش از اعدام را داشته اند، زمانی که یک خبرنگار انگلیسی طی مصاحبه ای با وی به این نحو مجازات نظامیان ایران اعتراض کرده و این عمل را «قصابی» خوانده، یزدی در پاسخ گفته است: «این آقایان مجرم بودند و باید اعدام می شدند و من نمی دانم شما چرا به این موضوع حساس هستید و چرا این کار را قصابی می دانید؟ در حالی که شما باید یادتان باشد که این یک انقلاب است و نه یک نمایش در خیابان مدیسونِ نیویورک. شما چه انتظاری از یک انقلاب دارید؟».
اما سطح قصاوت وی به این اندازه ختم نشده و در پاسخ به سوال این خبرنگار که متعجبانه از او پرسیده: «این انقلاب تا به کی ادامه خواهد داشت و چقدر زمان می برد تا کارهای شما نظم و مقررات پیدا کند؟»، گفته است: «اصلا مهم نیست که چقدر طول خواهد کشید و نمیدانم چرا شما نگران اعدام فقط چند نفر در ایران هستید؟ آنها مجرم هستند و مهم نیست با ده گلوله کشته می شوند و یا بیشتر… که البته من این توصیه شما را به مسئولین خواهم گفت که از این به بعد با شلیک دو گلوله به مغزشان کار آنها را تمام کنند…! و احتمالا چند تیرانداز ماهر از آمریکا یا انگلستان استخدام خواهم کرد تا با شلیک یک گلوله به سرشان آنها را بکشند تا شما کمتر نگران شوید».
و این گفتار تنها قسمت کوچکی از رویکرد وی درخصوص جنایاتش می باشد که چگونه از نحوه قصاوتمندانه اقدامتش و نیز اصرار بر تداوم آن، دفاع می کند.
درخصوص یزدی، این جانی به تازگی تقدیس شده نظام ولایی جمهوری اسلامی همچنین باید گفت که در سال 1351 خمینی او را به عنوان نماینده و رابط شخصی خود با مقامات مسئول آمریکا انتخاب کرده و پس از آن با او به پاریس رفته و ستاد مرکزی او را تاسیس کرد که در بازگشت به ایران به دستور روح الله خمینی به عضویت نهادی مخفی به نام شورای انقلاب درآمد و شخصی بود که برای کنترل و نفوذ بر سپاه انقلابِ تازه تاسیس شده، بسیار تلاش کرده و به عنوان یکی از نزدیک ترین اشخاص به خمینی، او را نه به عنوان یک بنیاد گرا که به عنوان یک دموکراسی خواه معرفی میکرد و حتا طی مدتی که در آمریکا بود، سعی بر ایجاد ارتباط با کارشناسان مسائل ایران، تاثیر گذاری بر سیاستهای آمریکا در تقابل با ایران و علیه پادشاه ایران می نمود.
چنانکه در گزارش هشتاد و یک صفحه ای سی آی ای که در فروردین ماه 1359 در خصوص روحانیون ایران منتشر شد و درگزارش سال 1387 کتابخانه کارتر، ارتباط خمینی با ایالات متحده افشا شده و این اسناد گویای این مهم است که «ارتباط خمینی با ایالات متحده بیش از آنی است که مطرح بوده و وی حتا در تابستان 1342 نیز با اطلاع از تحت فشار بودن شاه از سوی دولت کندی به عنوان یکی از منتقدان پادشاه ایران، خواستار کمک از واشنگتن شده است».
که بر اساس این اسناد خارج شده از رده بندی محرمانه سی آی ای، در آبان ماه 1342 نیز پس از سخنرانی شدید الحن خمینی علیه اصلاحات شاه و در صدر آن اصلاحات ارضی و حق رای زنان که به شورش پانزده خرداد انجامید، وی در پیامی که به کندی رئیس جمهور آمریکا فرستاد، از او درخواست کمک نمود. و حتا زمانی که واشنگتن نسبت به روابط دوستانه تهران و مسکو ابراز نگرانی کرد، خمینی در پیام خود تلاش کرد تا به دولت آمریکا تفهیم کند که خصومتی با آمریکا ندارد و نه تنها مخالف حضور آمریکا در ایران نیست، که آن را برای مقابله با نفوذ بریتانیا و شوروی ضروری نیز میداند.
و البته بنابر اسناد منتشر شده در دولت جیمی کارتر، وی به واسطه ابراهیم یزدی این پیام ها را به سفارت آمریکا در تهران میرسانده که حتا توسط وی، طی ارسال پیامی محرمانه به ایالات متحده، متذکر شده بود: «جمهوری اسلامی نفت را به روی غرب نخواهد بست و انقلاب را به منطقه صادر نخواهد کرد، با آمریکا رابطه ای دوستانه خواهد داشت و خواهید دید که ما با آمریکا دشمنی نداریم و جمهوری اسلامی بنابر اصول اسلام، چیزی جز حکومتی بشر دوست نخواهد بود و به آرمان صلح میان بشریت کمک خواهد کرد».
اما تمامی این ادعاها نه تنها تحقق نیافت که تنها یک استراتژی برای جذب حمایتهای ایالات متحده جهت سرنگون کردن دولت پهلوی در ایران بود که ارتباطات وی از طریق بهشتی و بازرگان در تهران و نیز ابراهیم یزدی در فرانسه صورت می گرفت و نمایندگان ایالات متحده برای برقراری این ارتباطات نیز دو تن به نامهای «ریچارد کاتن» و «بارن زیبرمن» مشاور سیاسی سفارت آمریکا در پاریس بوده اند.
که در این راستا، مشاور سیاسی سفارت آمریکا در پاریس، درخصوص روابط صمیمانه و نزدیک و همکاری های متداوم روح الله خمینی و ابراهیم یزدی، گفته است: «اولین ملاقاتم را در یک رستوران با نماینده خمینی داشتم که تنها یک نفر بر سر میز نشسته بود و آن ابراهیم یزدی بود که رئیس ستاد خمینی در مذاکرات بود».
وی همچنین اذعان داشته اشت که یزدی از سالها پیش و از طریق ریچارد کاتن افسر عملیاتی سی آی ای که «یکی از مخالفین سرسخت پادشاه ایران بود»، با مقامات آمریکایی در واشنگتن ارتباط داشت.
اما این درحالیست که پس از کلاهبرداری های این مزدور نظام و رهبر اش و بعد از روی کار آمدن انقلاب اسلامی در ایران و به قدرت رسیدن خمینی، نحوه برخورد و ادبیات این بانیان جمهوری اسلامی تغییر کرده و به «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند»، تغییر جهت داد که در تمامی این پروسه طی شده، شخص ابراهیم یزدی در کنار خمینی نقشی کلیدی داشته و عامل اجرایی سیاست های وی بوده است.
و این تنها گوشه ای از جنایات و کلاهبرداری های وی از آغاز نهضت اسلامی ملایان در ایران است که بنابر اقتضای شرایط و ایجاب منافع نظام، یک شبه تغییر ماهیت داده و راهبانه قدیس می شوند…!
( ندا امین ) 

۱۳۹۶ شهریور ۲۰, دوشنبه

در سرزمینی که وطنم است

در سرزمینی که اکنون وطنم شده است، دیگر یک انسان بی هویت نیستم، دیگر بیگانه خطاب نمیشوم و حق زندگی ام منوط به یک برگه که تنها در آن به نوشتن اسم من با یک شماره چند رقمی روی آن کفایت شده بود و شرایطی تحمیلی که به واسطه آن زندانی ای بودم با یک حیاط خلوت بزرگ که گاهی می توانستم در خیابان های آن پرسه بزنم و احتمالا اگر بتوانم از مغازه های آن وسیله ای بخرم و در سلول انفرادی خودم که همان خانه کوچکم بود مثلا زندگی کنم، نیست.
 دیگر بی وطنی که حق سوال کردن، احترام دیدن و امنیت داشتن و حتا اعتراض را هم نداشت و مدام برای تفکراتش تفتیش میشد، نیستم.
در سرزمینی که وطنم شده است، من یک انسان آزادم که می تواند به هرآنچه خوش دارد بیاندیشد و به آنچه ایمان دارد عمل کند و کسی برایش خط قرمزی نمی گذارد تا مدام به او هشدار و ایست بدهد و به خاطر تفکراتش که از جنس دروغ و ظلم نیست، زندگی اش را جهنم کنند و زندانی برایش بسازند که به هزار گناه ناکرده، مدام در انتظار دیدن مرگ خود باشد.
دیگر ترسی از مزدورانی که خاک کشورم را برایم مثال گورستانی کرده بودند که هرگاه به آن فکر میکنم به یاد ندایی می افتم که در خیابان های همان سرزمین وقتی که راه رفت و صدایش کمی بلند شد تا حرفش را بزند، به ضرب گلوله ای کشته شد و راهی همان گورستانی شد که در افکار من است، ندارم. دیگر نمیترسم تا ندایی دوباره باشم و در گورستانی از آن سرزمین به نشانی قبری با یک اسم و یک شماره، در ناکجا آبادِ ویرانه هایش مدفون شوم…، ندایی به جرم بر زبان آوردن واژه ای به نام آزادی که مدتهاست نشانی از آن حتا در میان مُردگانِ آن خاک نیز نمی یابم.
چرا که فکر کردن به ایران برای من تداعی گورستان بود و ندایی دوباره…، ندایی که نمی توانست لال بماند و در برابر ظلم مشتی خائن و دروغگو سکوت کند. اما سزای لال نماندنش هم چیزی جز یک متر و نیم خاک از یک گورستان که مزدوران رژیم ایران برایش تدارک دیده بودند تا با همکاری دوست و یاران دیرینه شان در کشوری که به آن پناه برده بود، نثارش کنند، نمی بود.
در سرزمینی که وطن من نبود اما گمان می کردم تا با پناه بردن به آن می توانم در امنیت و به دور از آزارهای مداوم مزدوران کشورم، زندگی کنم، برایشان چه مهم بود جان و زندگی من؟ برایشان تنها یک مفهوم داشم… بی وطن. بی وطنی که گمان می کردند ارثیه پدریشان را خورده است و از او طلبکار هم بودند و مضاعف بر آن، به خاطر افکار و اعتقاداتش مواخذه اش نیز می نمودند و با تمام قوا سعی بر اجرای دستورات صادره از اربابان ولاییِ خود برای ارسال هرچه زودتر اش به شکنجه گاه های ایران را داشتند تا بسرعت بدست جلادانی بسپارند ام که در ازای آنچه از آنان دریافت می کنند، جان یک انسان را در یک کفته ترازو گذارده و در قبالش شمش های طلای خود را بستانند…!
که در راس آنان شیخ اعظم، مفتی همیشه در صحنه حاضر برای برشمردن گناهان مردم که همانا گمان می کند می بایست بسان خداوندگاری که خالقشان هست و زندگی شان در دست اوست، بر مردم حکم براند، انتظارم را می کشید تا ظرف تنها یک دقیقه طوماری از جرائم مختلف برایم آماده کند.
جرائمی از جمله: «مفسد فی الارض، معاند نظام، تشویشگر اذهان عمومی، توهین کننده به مقام معظم رهبری، ملحد، مهدور الدم، تبانی کننده و همکار با دول متخاصم که به طور اخص به خاطر همکاری با یکی از جرایدی که وی (بلاد کفر و متخاصم) می داند اش، به طور قطع اتهام جاسوسی را هم به انضمام تمامی القابی که برایم تعیین می کرد، در نظر می گرفت». و با مبذول داشتن اقدامات و تدارکات لازم، به ضیافت شکنجه، تجاوز، اعترافات اجباری به کرده و ناکرده و نهایتا سه مرتبه اعدام، میهمانم میکرد که همانا شر این ملحد را از روی زمین کم کرده و احساس امنیت بیشتری نماید…!
آنهم صرفا به خاطر تمام توهمات و درگیری های ذهنی وی که به خاطر اش خونِ ملت را در شیشه کرده و شوکرانی در حلق مردمی نموده است که گناهی جز زاده شدن در خاکی که او غارتش کرده است، ندارند.
مردمی که آنچه او می پندارد، نمی پندارند و به آنچه او خوش میدارد باور ندارند. ولی مجبور اند به خاطر عدم تشدید بیش از پیش دردهای او خفه شوند، سکوت کنند و لال بمانند تا شاید حال وی کمی خوب باشد و صبح که از خواب بر می خیزد به احتمالی با درصدی حتا کم، انسانهای کمتری را به کام مرگ بکشاند.
آری، تنها به خاطر توهمات یک رهبر دیکتاتور که حقیقتا باورش شده است که نماینده انحصاری خدا بر زمین است و احتمالا از آسمان برایش وحی نیز نازل میشود که «همانا ما شما را فرستاده ایم تا خلق را هدایت نموده، به دروازه های بهشت برسانید…!» که البته بهشتِ وی و خداوند تخیلی اش نیز، جز جهنمی برای بیچاره خلق نیست.
و البته که روی سخنم با شماست، جناب رهبری…! که فرمان داده بودی بنده را در یک بسته بندی مخصوص تقدیمت ات نمایند تا بتوانی با گرفتن ژستی احمقانه از فتوحات خود مِن باب دستیابی به یک معترض به جنایت هایت که همانا «عامل رژیم صهیونیستی» می خوانی اش، صحبت کنی و باز هم یک تراژدی جدید راه بیندازی تا دشمنیِ همیشگی ات با معترضان ات و اسرائیل را به جهانیان نشان دهی و خود را برنده بازی بدانی…!
خوب میدانم که برایم چه جرائمی میتوانستی در نظر بگیری و حتا چه مجازاتی… که اگر دستت به من می رسید، چون گرگی گرسنه تکه تکه ام میکردی، تا فقط حال ات خوب شود و مطمئن شوی که یک دشمن فرضی دیگر ات نیز از بین می رود و خطر کمتری تهدید ات می کند، تا هفته دیگر که معلوم نیست وخامت حالت و درصد توهماتت چه اندازه شود.
روی سخنم با خود شخص شماست…! که به خاطر توهمات همایونی تان، آواره دیاری شده بودم که باز آنجا هم دستان غایبتان نمیگذاشت لحظه ای آسوده زندگی کنم و مزدورانِ همیشه به فرمانتان، در آن خاک نیز همچنان دستوراتتان را اطاعت می کردند تا برای رسیدن به منافعشان، لحظه به لحظه زندگی ام را جهنم نموده و نهایتا به امر جنابعالی سرم را زیر آب کنند.
من همان مجرمی هستم که سالها حق زندگی و آزادی ام را سلب کردی و حتا خارج از خاک سرزمینم هم که «قطعا ارثیه پدری تو نیست اما نذر کرده ای تا آخرین ذره های اموال آن را چپاول کرده و در جیب مبارک ات که بسان چان زنخدان تمامی هم ندارد، بریزی»، نگذاشتی لحظه ای آسوده زندگی کنم و لحظه به لحظه زندگی ام را چون تمامی آنان که بر وفق مراد ات عمل نمی کنند، جهنم کردی.
این همان مجرمی است که پس از سی و دو سال زندگی، تازه مفهوم واقعی آزادی، عشق، راستی، انسانیت و امنیت را در سرزمینی که تو سالهاست آرزوی نابودی اش را داری اما قطعا آن را با خود به گور خواهی برد، دریافته و حال بی هیچ ترسی از تو و قدرتمندتر از گذشته، آنقدر از جنایت هایت خواهد نوشت تا وجهه واقعی ات را به تمام جهانیان نشان دهد و بیش از پیش سمباده ی اعصابت باشد و اگر بخت یاری اش کند، عزرائیل جانت شود.
و تو نیز کماکان می توانی با ادعا و آرزوهای متوهمانه ات، گوشه ای بنشینی و با توسل به خیالات ات، مرهمی بر عقده های سرکوب شده خود و نفرت دیرینه ات از این دیار که سالهاست عزرائیل جانت شده است، بگذاری…!
( ندا امین )