۱۳۹۳ مهر ۱۱, جمعه

کفش هایت را بیاور، برایت واکس میزنم... آنقدر تمیزشان میکنم که برق بزنند تا هر کجا که میروی همه تحسینت کنند برای شیک بودنت... آری شیک بودنِ تو... چون هیچ کس نمیداند که دستهای کوچکِ من اینگونه تمیزشان کرده، آنها چیزی را می بینند که جلوی چشمشان است.... و آن تویی... من کسی نیستم جز پسرک بدبختی که کنار خیابان نشسته و به هر رهگذری که می بیند میگوید: آقا، خانم... میخواهید کفش هایتان را واکس بزنم؟ خوب تمیزشان میکنم. و با خود فکر میکنم که تا شب چندتا کفش تمیز کنم تا خرج امروزم را در آورم، تا گرسنه نمانم، .... شاید هم بتوانم مثل بچه های دیگر به مدرسه بروم... شاید...! آری کفش هایت را بیاور، برایت واکس میزنم.... تا تو آن باشی و من چنین....!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر