۱۳۹۶ مهر ۳, دوشنبه

رکوئیم برای یک راهب…!

یکی از موضوعاتی که طی یک ماه گذشته توجه رسانه ها و اذهان عمومی را به خود جلب کرد، مرگ ابراهیم یزدی بازپرس دادگاه انقلاب در زمان روح الله خمینی، بانی اعدام مقامات ارشد نظامی ارتش شاهنشاهی ایران، طراح روز قدس و موسس سپاه پاسداران بود که نقشی بسیار کلیدی در معرفی خمینی به محافل غربی داشته و نزدیک ترین شخص به وی برای به قدرت رساندن جمهوری اسلامی در ایران بود که البته مرثیه خوانیِ چندی از اشخاص، گروه های سیاسی و اصحاب رسانه برای چنین جنایتکاری، بس شگرف بود.
 چنانچه بسیار مدایح در راستای ساخت یک وجهه نیک برای وی و توصیف تلاش هایش برای بهبود اوضاع سیاسی کشور (که البته وجود خارجی نداشت)، سر داده شد و تصویری از او ترسیم گردید که گویی یکی از خدایانِ یونان باستان بوده و حال پس از قرنها کشف شده و مظلومانه مورد غضب شیاطین واقع گشته و مملکتی را به سوگ نشانده است…!
گو اینکه تاریخ گواهی بر این ماجراست که این جنایتکارِ قدیس نما، چگونه با قصاوت تمام و به دستور رهبر اش خون بسیاری از انسانهای بی گناه را ریخته و حتا از جنایاتش دفاع نیز نموده است. کسی که حتا بر سر دولتهای غربی و آمریکا نیز کلاهی گشاد نهاد و با اغوای آنها، به نیابت از رهبر محبوب اش آنقدر همت نمود تا با جلب حمایتهای آنها بالاخره طرح انقلاب اسلامی را در ایران اجرا نموده و این کشور را به جهنمی برای مردم تبدیل سازد.
که بنابر اذعان خود وی، که در جلد سوم کتاب خاطراتش، در صفحه 737 در نامه‌ ای به تاریخ 24 بهمن 1369 خطاب به احمد خمینی نوشته، آورده است: «شما خوب می ‌دانید که برنامه سیاسی و اجرایی آقای خمینی را من تنظیم کردم و ایشان تصحیح و تنقیح نمودند، که بعدها بر طبق آن شورای انقلاب و دولت موقت تاسیس گردید. و نیک می دانید که طراح و موسس سپاه پاسداران و مبتکر روز قدس و طراح اصلی و اولیه بسیاری از نهادهای انقلاب، من بودم».
ابراهیم یزدی که عضو شورای انقلاب، وزیر خارجه و معاون نخست ‌وزیر در دولت موقت انقلاب، دبیر کل حزب نهضت آزادی و مشاور ارشد روح الله خمینی در دوران اقامت او در نوفل لوشاتو بود، در بهمن ماه 1357 و پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی، همراه با وی به ایران بازگشت و به دستور خمینی به عضویت نهادی مخفی به نام شورای انقلاب منسوب شد که بنابر اذعان خلخالی «در زمان محاکمه ژنرال های ارتش شاهنشاهی، یزدی بازپرسی دادگاه انقلاب را بر عهده داشته و حکم اعدام نظامیان ارشد ارتش ایران را صادر نموده است».
وی همچنین در زمان اخراج روح ‌الله خمینی از عراق و امتناع دولت کویت از پذیرش وی و هیئت همراه اش، با همکاری صادق قطب زاده خانه‌ ای در نوفل لوشاتو برای وی تهیه کرد که «بعدها خمینی در نامه ای از زحمات او در مدت اقامت اش در فرانسه تشکر نمود».
این مشاور ارشد خمینی که اکنون از او یک «راهب» ساخته شده است، نه تنها در تشکیل دولت اسلامی و سلطه ملایان در ایران نقش داشت، که در مدت اقامت خود در آمریکا نیز خدمات بسیاری به جامعه اسلامی برای بقای سلطه آن در منطقه ارائه نمود…! چنانکه وی مؤسس اولین مسجد شهر هوستون و از موسسان «جامعه مسلمانان هوستون» و نخستین رئیس آن و عضو هسته مرکزی بسیاری از تشکلهای دانشجویی مسلمان در آمریکا بود که تعدادی از آنان، چون «رجب طیب اردوغان رئیس جمهور ترکیه»، اکنون جزء رهبران و دولتمردان کشورهای مسلمان می باشند.
و این خود دستاوردی دیگر برای نهضت اسلامیِ ولایت فقیه و همرزمانش در جوامع اسلامی است که برای بقای خود بسیار نیز به آنها نیازمند هستند…!
اما این درحالیست که یزدی در مصاحبه با نیویورک تایمز در معرفی خودش مدعی شده بود: «من یک روشن فکر ترقی خواه مسلمان و معتقد به دموکراسی و تعامل و صلح هستم که به خاطر مبارزه با حکومت شاه دستگیر و شکنجه شدم».
که البته لازم به ذکر است که وی هرگز در زمان شاه در زندان نبوده و حتا صدور دستور اعدام یازده ژنرال ارتش شاهنشاهی که حتا چهار تن از آنان را در پشت بام خانه خود اعدام نمود، گویای سطح قصاوت این عامل رژیم جمهوری اسلامی و عدم اعتقاد وی به ادعاهایش می باشد.
بطوری که پس از اعدام یازده ژنرال ارتش ایران در 29 فروردین 1358 که ظرف چند ساعت محاکمه و اعدام شدند و عکس های منتشر شده از این اعدامیان نشان می دهد که در بدن آنها ده الی دوازده گلوله وجود داشته که قصد بر زجرکُش کردن آنها پیش از اعدام را داشته اند، زمانی که یک خبرنگار انگلیسی طی مصاحبه ای با وی به این نحو مجازات نظامیان ایران اعتراض کرده و این عمل را «قصابی» خوانده، یزدی در پاسخ گفته است: «این آقایان مجرم بودند و باید اعدام می شدند و من نمی دانم شما چرا به این موضوع حساس هستید و چرا این کار را قصابی می دانید؟ در حالی که شما باید یادتان باشد که این یک انقلاب است و نه یک نمایش در خیابان مدیسونِ نیویورک. شما چه انتظاری از یک انقلاب دارید؟».
اما سطح قصاوت وی به این اندازه ختم نشده و در پاسخ به سوال این خبرنگار که متعجبانه از او پرسیده: «این انقلاب تا به کی ادامه خواهد داشت و چقدر زمان می برد تا کارهای شما نظم و مقررات پیدا کند؟»، گفته است: «اصلا مهم نیست که چقدر طول خواهد کشید و نمیدانم چرا شما نگران اعدام فقط چند نفر در ایران هستید؟ آنها مجرم هستند و مهم نیست با ده گلوله کشته می شوند و یا بیشتر… که البته من این توصیه شما را به مسئولین خواهم گفت که از این به بعد با شلیک دو گلوله به مغزشان کار آنها را تمام کنند…! و احتمالا چند تیرانداز ماهر از آمریکا یا انگلستان استخدام خواهم کرد تا با شلیک یک گلوله به سرشان آنها را بکشند تا شما کمتر نگران شوید».
و این گفتار تنها قسمت کوچکی از رویکرد وی درخصوص جنایاتش می باشد که چگونه از نحوه قصاوتمندانه اقدامتش و نیز اصرار بر تداوم آن، دفاع می کند.
درخصوص یزدی، این جانی به تازگی تقدیس شده نظام ولایی جمهوری اسلامی همچنین باید گفت که در سال 1351 خمینی او را به عنوان نماینده و رابط شخصی خود با مقامات مسئول آمریکا انتخاب کرده و پس از آن با او به پاریس رفته و ستاد مرکزی او را تاسیس کرد که در بازگشت به ایران به دستور روح الله خمینی به عضویت نهادی مخفی به نام شورای انقلاب درآمد و شخصی بود که برای کنترل و نفوذ بر سپاه انقلابِ تازه تاسیس شده، بسیار تلاش کرده و به عنوان یکی از نزدیک ترین اشخاص به خمینی، او را نه به عنوان یک بنیاد گرا که به عنوان یک دموکراسی خواه معرفی میکرد و حتا طی مدتی که در آمریکا بود، سعی بر ایجاد ارتباط با کارشناسان مسائل ایران، تاثیر گذاری بر سیاستهای آمریکا در تقابل با ایران و علیه پادشاه ایران می نمود.
چنانکه در گزارش هشتاد و یک صفحه ای سی آی ای که در فروردین ماه 1359 در خصوص روحانیون ایران منتشر شد و درگزارش سال 1387 کتابخانه کارتر، ارتباط خمینی با ایالات متحده افشا شده و این اسناد گویای این مهم است که «ارتباط خمینی با ایالات متحده بیش از آنی است که مطرح بوده و وی حتا در تابستان 1342 نیز با اطلاع از تحت فشار بودن شاه از سوی دولت کندی به عنوان یکی از منتقدان پادشاه ایران، خواستار کمک از واشنگتن شده است».
که بر اساس این اسناد خارج شده از رده بندی محرمانه سی آی ای، در آبان ماه 1342 نیز پس از سخنرانی شدید الحن خمینی علیه اصلاحات شاه و در صدر آن اصلاحات ارضی و حق رای زنان که به شورش پانزده خرداد انجامید، وی در پیامی که به کندی رئیس جمهور آمریکا فرستاد، از او درخواست کمک نمود. و حتا زمانی که واشنگتن نسبت به روابط دوستانه تهران و مسکو ابراز نگرانی کرد، خمینی در پیام خود تلاش کرد تا به دولت آمریکا تفهیم کند که خصومتی با آمریکا ندارد و نه تنها مخالف حضور آمریکا در ایران نیست، که آن را برای مقابله با نفوذ بریتانیا و شوروی ضروری نیز میداند.
و البته بنابر اسناد منتشر شده در دولت جیمی کارتر، وی به واسطه ابراهیم یزدی این پیام ها را به سفارت آمریکا در تهران میرسانده که حتا توسط وی، طی ارسال پیامی محرمانه به ایالات متحده، متذکر شده بود: «جمهوری اسلامی نفت را به روی غرب نخواهد بست و انقلاب را به منطقه صادر نخواهد کرد، با آمریکا رابطه ای دوستانه خواهد داشت و خواهید دید که ما با آمریکا دشمنی نداریم و جمهوری اسلامی بنابر اصول اسلام، چیزی جز حکومتی بشر دوست نخواهد بود و به آرمان صلح میان بشریت کمک خواهد کرد».
اما تمامی این ادعاها نه تنها تحقق نیافت که تنها یک استراتژی برای جذب حمایتهای ایالات متحده جهت سرنگون کردن دولت پهلوی در ایران بود که ارتباطات وی از طریق بهشتی و بازرگان در تهران و نیز ابراهیم یزدی در فرانسه صورت می گرفت و نمایندگان ایالات متحده برای برقراری این ارتباطات نیز دو تن به نامهای «ریچارد کاتن» و «بارن زیبرمن» مشاور سیاسی سفارت آمریکا در پاریس بوده اند.
که در این راستا، مشاور سیاسی سفارت آمریکا در پاریس، درخصوص روابط صمیمانه و نزدیک و همکاری های متداوم روح الله خمینی و ابراهیم یزدی، گفته است: «اولین ملاقاتم را در یک رستوران با نماینده خمینی داشتم که تنها یک نفر بر سر میز نشسته بود و آن ابراهیم یزدی بود که رئیس ستاد خمینی در مذاکرات بود».
وی همچنین اذعان داشته اشت که یزدی از سالها پیش و از طریق ریچارد کاتن افسر عملیاتی سی آی ای که «یکی از مخالفین سرسخت پادشاه ایران بود»، با مقامات آمریکایی در واشنگتن ارتباط داشت.
اما این درحالیست که پس از کلاهبرداری های این مزدور نظام و رهبر اش و بعد از روی کار آمدن انقلاب اسلامی در ایران و به قدرت رسیدن خمینی، نحوه برخورد و ادبیات این بانیان جمهوری اسلامی تغییر کرده و به «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند»، تغییر جهت داد که در تمامی این پروسه طی شده، شخص ابراهیم یزدی در کنار خمینی نقشی کلیدی داشته و عامل اجرایی سیاست های وی بوده است.
و این تنها گوشه ای از جنایات و کلاهبرداری های وی از آغاز نهضت اسلامی ملایان در ایران است که بنابر اقتضای شرایط و ایجاب منافع نظام، یک شبه تغییر ماهیت داده و راهبانه قدیس می شوند…!
( ندا امین ) 

۱۳۹۶ شهریور ۲۰, دوشنبه

در سرزمینی که وطنم است

در سرزمینی که اکنون وطنم شده است، دیگر یک انسان بی هویت نیستم، دیگر بیگانه خطاب نمیشوم و حق زندگی ام منوط به یک برگه که تنها در آن به نوشتن اسم من با یک شماره چند رقمی روی آن کفایت شده بود و شرایطی تحمیلی که به واسطه آن زندانی ای بودم با یک حیاط خلوت بزرگ که گاهی می توانستم در خیابان های آن پرسه بزنم و احتمالا اگر بتوانم از مغازه های آن وسیله ای بخرم و در سلول انفرادی خودم که همان خانه کوچکم بود مثلا زندگی کنم، نیست.
 دیگر بی وطنی که حق سوال کردن، احترام دیدن و امنیت داشتن و حتا اعتراض را هم نداشت و مدام برای تفکراتش تفتیش میشد، نیستم.
در سرزمینی که وطنم شده است، من یک انسان آزادم که می تواند به هرآنچه خوش دارد بیاندیشد و به آنچه ایمان دارد عمل کند و کسی برایش خط قرمزی نمی گذارد تا مدام به او هشدار و ایست بدهد و به خاطر تفکراتش که از جنس دروغ و ظلم نیست، زندگی اش را جهنم کنند و زندانی برایش بسازند که به هزار گناه ناکرده، مدام در انتظار دیدن مرگ خود باشد.
دیگر ترسی از مزدورانی که خاک کشورم را برایم مثال گورستانی کرده بودند که هرگاه به آن فکر میکنم به یاد ندایی می افتم که در خیابان های همان سرزمین وقتی که راه رفت و صدایش کمی بلند شد تا حرفش را بزند، به ضرب گلوله ای کشته شد و راهی همان گورستانی شد که در افکار من است، ندارم. دیگر نمیترسم تا ندایی دوباره باشم و در گورستانی از آن سرزمین به نشانی قبری با یک اسم و یک شماره، در ناکجا آبادِ ویرانه هایش مدفون شوم…، ندایی به جرم بر زبان آوردن واژه ای به نام آزادی که مدتهاست نشانی از آن حتا در میان مُردگانِ آن خاک نیز نمی یابم.
چرا که فکر کردن به ایران برای من تداعی گورستان بود و ندایی دوباره…، ندایی که نمی توانست لال بماند و در برابر ظلم مشتی خائن و دروغگو سکوت کند. اما سزای لال نماندنش هم چیزی جز یک متر و نیم خاک از یک گورستان که مزدوران رژیم ایران برایش تدارک دیده بودند تا با همکاری دوست و یاران دیرینه شان در کشوری که به آن پناه برده بود، نثارش کنند، نمی بود.
در سرزمینی که وطن من نبود اما گمان می کردم تا با پناه بردن به آن می توانم در امنیت و به دور از آزارهای مداوم مزدوران کشورم، زندگی کنم، برایشان چه مهم بود جان و زندگی من؟ برایشان تنها یک مفهوم داشم… بی وطن. بی وطنی که گمان می کردند ارثیه پدریشان را خورده است و از او طلبکار هم بودند و مضاعف بر آن، به خاطر افکار و اعتقاداتش مواخذه اش نیز می نمودند و با تمام قوا سعی بر اجرای دستورات صادره از اربابان ولاییِ خود برای ارسال هرچه زودتر اش به شکنجه گاه های ایران را داشتند تا بسرعت بدست جلادانی بسپارند ام که در ازای آنچه از آنان دریافت می کنند، جان یک انسان را در یک کفته ترازو گذارده و در قبالش شمش های طلای خود را بستانند…!
که در راس آنان شیخ اعظم، مفتی همیشه در صحنه حاضر برای برشمردن گناهان مردم که همانا گمان می کند می بایست بسان خداوندگاری که خالقشان هست و زندگی شان در دست اوست، بر مردم حکم براند، انتظارم را می کشید تا ظرف تنها یک دقیقه طوماری از جرائم مختلف برایم آماده کند.
جرائمی از جمله: «مفسد فی الارض، معاند نظام، تشویشگر اذهان عمومی، توهین کننده به مقام معظم رهبری، ملحد، مهدور الدم، تبانی کننده و همکار با دول متخاصم که به طور اخص به خاطر همکاری با یکی از جرایدی که وی (بلاد کفر و متخاصم) می داند اش، به طور قطع اتهام جاسوسی را هم به انضمام تمامی القابی که برایم تعیین می کرد، در نظر می گرفت». و با مبذول داشتن اقدامات و تدارکات لازم، به ضیافت شکنجه، تجاوز، اعترافات اجباری به کرده و ناکرده و نهایتا سه مرتبه اعدام، میهمانم میکرد که همانا شر این ملحد را از روی زمین کم کرده و احساس امنیت بیشتری نماید…!
آنهم صرفا به خاطر تمام توهمات و درگیری های ذهنی وی که به خاطر اش خونِ ملت را در شیشه کرده و شوکرانی در حلق مردمی نموده است که گناهی جز زاده شدن در خاکی که او غارتش کرده است، ندارند.
مردمی که آنچه او می پندارد، نمی پندارند و به آنچه او خوش میدارد باور ندارند. ولی مجبور اند به خاطر عدم تشدید بیش از پیش دردهای او خفه شوند، سکوت کنند و لال بمانند تا شاید حال وی کمی خوب باشد و صبح که از خواب بر می خیزد به احتمالی با درصدی حتا کم، انسانهای کمتری را به کام مرگ بکشاند.
آری، تنها به خاطر توهمات یک رهبر دیکتاتور که حقیقتا باورش شده است که نماینده انحصاری خدا بر زمین است و احتمالا از آسمان برایش وحی نیز نازل میشود که «همانا ما شما را فرستاده ایم تا خلق را هدایت نموده، به دروازه های بهشت برسانید…!» که البته بهشتِ وی و خداوند تخیلی اش نیز، جز جهنمی برای بیچاره خلق نیست.
و البته که روی سخنم با شماست، جناب رهبری…! که فرمان داده بودی بنده را در یک بسته بندی مخصوص تقدیمت ات نمایند تا بتوانی با گرفتن ژستی احمقانه از فتوحات خود مِن باب دستیابی به یک معترض به جنایت هایت که همانا «عامل رژیم صهیونیستی» می خوانی اش، صحبت کنی و باز هم یک تراژدی جدید راه بیندازی تا دشمنیِ همیشگی ات با معترضان ات و اسرائیل را به جهانیان نشان دهی و خود را برنده بازی بدانی…!
خوب میدانم که برایم چه جرائمی میتوانستی در نظر بگیری و حتا چه مجازاتی… که اگر دستت به من می رسید، چون گرگی گرسنه تکه تکه ام میکردی، تا فقط حال ات خوب شود و مطمئن شوی که یک دشمن فرضی دیگر ات نیز از بین می رود و خطر کمتری تهدید ات می کند، تا هفته دیگر که معلوم نیست وخامت حالت و درصد توهماتت چه اندازه شود.
روی سخنم با خود شخص شماست…! که به خاطر توهمات همایونی تان، آواره دیاری شده بودم که باز آنجا هم دستان غایبتان نمیگذاشت لحظه ای آسوده زندگی کنم و مزدورانِ همیشه به فرمانتان، در آن خاک نیز همچنان دستوراتتان را اطاعت می کردند تا برای رسیدن به منافعشان، لحظه به لحظه زندگی ام را جهنم نموده و نهایتا به امر جنابعالی سرم را زیر آب کنند.
من همان مجرمی هستم که سالها حق زندگی و آزادی ام را سلب کردی و حتا خارج از خاک سرزمینم هم که «قطعا ارثیه پدری تو نیست اما نذر کرده ای تا آخرین ذره های اموال آن را چپاول کرده و در جیب مبارک ات که بسان چان زنخدان تمامی هم ندارد، بریزی»، نگذاشتی لحظه ای آسوده زندگی کنم و لحظه به لحظه زندگی ام را چون تمامی آنان که بر وفق مراد ات عمل نمی کنند، جهنم کردی.
این همان مجرمی است که پس از سی و دو سال زندگی، تازه مفهوم واقعی آزادی، عشق، راستی، انسانیت و امنیت را در سرزمینی که تو سالهاست آرزوی نابودی اش را داری اما قطعا آن را با خود به گور خواهی برد، دریافته و حال بی هیچ ترسی از تو و قدرتمندتر از گذشته، آنقدر از جنایت هایت خواهد نوشت تا وجهه واقعی ات را به تمام جهانیان نشان دهد و بیش از پیش سمباده ی اعصابت باشد و اگر بخت یاری اش کند، عزرائیل جانت شود.
و تو نیز کماکان می توانی با ادعا و آرزوهای متوهمانه ات، گوشه ای بنشینی و با توسل به خیالات ات، مرهمی بر عقده های سرکوب شده خود و نفرت دیرینه ات از این دیار که سالهاست عزرائیل جانت شده است، بگذاری…!
( ندا امین ) 

۱۳۹۶ تیر ۵, دوشنبه

افتخارات ملی یک ایرانی در سال 96

مِن باب افتخارات ملیِ هر کشوری، از فرهنگ و تمدن آن سرزمین گرفته تا دستاوردهای علمی، هنری، ادبی و تمامِ آنچه اجتماعی را به جهان می شناساند، سخن بسیار است و در هر باب نیز مباحثی متعدد که می توان در آن راستا تحقیق، تفحص و تعمق نمود. 
 اما در باب افتخارات ملی یک ایرانی آنهم در چهار دهه اخیر که غایتِ دستاوردهای آن را فی الحال در سال 96 خورشیدی می توان مشاهده کرد، نه چندان نیاز به تامل نیست، که طی یک نگاه اجمالی تنها به دو لیست از «بودیم ها» و «شدیم ها» خواهیم رسید که از تمامیِ آنها، هیچ جز انواعِ جنایتها و اقسامِ بدبختی ها، بجای نمانده است.
و البته این مهم نشانگر نهایت تلاش حاکمانِ آن سرزمین و غایت صبر و تحملِ مردمانی است که چهار دهه فلاکت کشیده اند و باز هم مفتخر اند…!
مفتخر به داشتن پادشاهانی در هزاران سال پیش که برایشان آزادی و آبادی به ارمغان می آوردند و پرچمِ امپراطوری عظیم ایران را در اقصی نقاطِ جهان بر افراشته و قدرتی بزرگ برای سرزمینشان بوجود آورده بودند.
مفتخر به داشتنِ سرزمینی آباد و پُر از ذخایر و منابع طبیعی که برایشان ثروتی آنچنان داشت تا تمامیِ اقوامِ دیگر را به رشک آوَرَد.
مفتخر به طبیبانی حاذق، متفکران، ادیبان، هنرمندان و اندیشمندانی بزرگ که پایه گذارانِ بسیاری از مکاتب علمی، ادبی، هنری و فلسفی در جهان بودند.
و صد البته مفتخر به یکتا پرستی، آنهم در زمانی که بسیاری از مردمانِ جهان، همچنان در گیجیِ خدایان خود گم و جستجوگر یکتایی بودند که علت العللِ هستی شان را بیابند.
اما اکنون مردمانی هستند بی هیچ آزادی، در سرزمینی زندگی می کنند پر از ویرانه و با منابعی بی امکانِ حصولِ حتا اندکی از آن… مردمانی که اکنون ادیبان و دانشمندان و هنرمندانشان یا کُنج محبس اند، یا خانه نشین یا در گور… و در بهترین حالتِ ممکن گریخته از وطن.
ثروتمندانی که از شدتِ طبعِ سخاوتمندانه حاکمانشان به اقوامِ مجاور، در فقر و فلاکت زندگی میکنند و کُهن یکتا پرستانی که خدایشان صد پاره شده و در هزار قبله نشسته است…!
با ناخدایی که خدایی می کند و آنچان موهبات و افتخاراتی عظیم برایشان به ارمغان آورده که دیگر نمی دانند از شدتِ خوشی به کجا پناه برند تا سقراطی دیگر یابند و شریکِ شوکرانش باشند.
ناخدایی با کلاه بوقی منگوله دارش که چهار دهه است سکان به دست، این کشتی بی بادبان را آنچان در آبهای جهان به پیش می راند که حتا اودیسیوس نیز در دیار باقی، انگشت بر دهان به او غبطه خورده و به شماتتِ خدایانِ خود نشسته است.
ناخدایی با یک دستِ معجزه گر که هر خیابان را جُلجُتایی دیگر و هر جلجتا را به هزاران صلیب مزین کرده است و همچنان می خوانَد و حکم میرانَد و خون میریزد تا پیلاطسی دیگر را در قرن بیست و یکم به نظاره بگذارد.
برای مردمی همچنان مومن به نمی دانم هایشان که حتا ندانستند چنین بلایی از کدامین آسمان یکدفعه بر سرشان نازل شد و چون چتری بر آنها سایه افکند که دیگر توان دیدن خوردشیدشان را نیز نداشته و هر آنچه دارند در سایه چتر ولایی ناخدایشان است.
چتری که افتخارات ملی شان را رقم می زند… افتخاراتی چون فقر، بی کاری، رسیدن سن فحشا به زیر چهارده سالگی، هزار اعدام طی یک سال، شکنجه، زندان، تجاوز و مرگ، آنهم تنها به اتهام اعتراضی بی اجازه…! و سعود آمارِ کارتن خوابی، گور خوابی، فقر، فلاکت، بی سوادی، آوارگی و صدها بدبختی دیگر با احتمال سرایت به توانِ N که البته در هیچ کجای جهان نیز نمی توان چنین افتخاراتِ مهمی را یافت…!
سرزمینی که ریخته شدن خونِ مردمِ بی گناه در آن ارزشی ندارد اما ریخته شدنِ خونِ شیخی عرب در جایی دیگر که هیچ ارتباطی هم بدین مردمان ندارد، گناهی بزرگ محسوب می شود و حاکمانِ آن برایش مدیحه ها سر داده و بیانیه میدهند و عزای عمومی اعلام می کنند.
دولتی که از تجاوزِ مدرس و قاری قرآنش به نوجوانان چشم می پوشد و گناهش را تبرئه و حتا ماست مالی نیز می کند ولی به محضِ رویت شدن موی زنی در خیابانهای آن سرزمین، چنان به لرزه می افتد که انگار تمامی گسل های تهران یکباره فعال شده و عنقریب زلزه ای هشت ریشتری کل کشور را با خاک یکسان خواهد کرد.
کشوری که مردم اش به خاطر چپاولی در 1400 سالِ گذشته توسط اعراب، مجبور اند به تفکری معتقد باشند که کاملا با آموزه های فرهنگیِ نسل آنها بیگانه است، اما می بایست به خاطر همزاد پنداریِ افراطیِ حاکمانِ آن با اسلامیون جهان، جیب هایشان خالی شود و روانه خزانه های وارثانِ کسانی گردد که 1400 سال پیش، تازه خدایی کشف کرده و آنچنان ذوق کردند که گویی رازی الکل را و می بایست با آن، تمامی جهان را هم ضد عفونی کنند…!
مردمی که مجبور اند به جهتِ قدرت طلبیِ تمام نشدنی این جلادان برای تامین مخازن تروریست ها و جلب حمایتشان، بها بپردازند… در فقر و آوارگی و فلاکت بمانند و دم نزنند تا آنها همچنان سوار بر خرِ مرادِ خویش، مرگ بر این و آن گویان به صادرات و وارداتِ وحشی گری های ارث برده از اجدادشان بپردازند و بیش از پیش افتخاری دیگر برای نامِ ایران به ارمغان آورند.
افتخاراتی از جنسی خاص که در هیچ کجای دنیا پیدا نمی شود و فقط در ایران زمین می توان یافت. آنهم با ناخدای ناخوشی که اگر تمامی اطباء جهان را هم گرد آورند، از درمانِ دردهای روانی وی عاجز اند و بیچاره مردم که می بایست همچنان تاوانِ ناخوشی های او، هم پیالگانش و اجداد متوهم وی را پس دهند که همواره گمان می کنند زمین صاف است و البته آنها باید صاف ترش هم نمایند…!
آری، این است افتخارات ملی یک ایرانی در سال 96 که البته جنابِ شیخ اعظم، چنان گذشته که نامی بر هر سال می نهد، این سال را نیز «اقتصاد مقاومتی، تولید و اشتغال» نامیده است اما مشخص نیست که چرا تاثیراتش به جهت مخالف رفته و برعکس شده است…؟
به طوریکه این امر تنها در راستای بهبود شرایط اقتصادی و مقاومتی جنبش های تروریستی که غالبا اسلامی نیز می باشند؛ سوق داده شده. چونان هفت موشکی که احتمالا به نیت هفت آسمان به سوریه پرتاپ کردند و البته در فضای لامتناهی هشتمین آسمان غیب شد و افتخاری دیگر آفرید تا ضمیمه موهبات و افتخاراتمان در سنه 96 خورشیدی در نظامِ مقدسِ ولایت فقیه نماییم که گرچه قبله اش همواره رو به قدس است و پولهای ما نیز برای مسلمانانِ آنجا روان، اما همچنان مالکانِ آن را فحش می دهد و رویای ایجادِ شعبه ای دیگر از جمهوری اسلامی اش را در آن سرزمین، در سر می پروراند تا به برکات خود، آنها را هم چون ما مفتخر بدین مواهب و افتخارات ملی نماید…!
و ما بیچارگانِ همواره مفتخر، با گرفتن شاهنامه ای در آغوشمان و پرچمِ سه رنگ شیر و خورشید بر سر و به صف کردن نامِ پادشاهانمان که بی چاره کوروش را هم بیش از همه خوابش را آشفته ساخته ایم، همچنان از آنچه «شدیم» فرار می کنیم و با توسل به «بودیم هایمان»، سعی بر ارائه لیستی از افتخاراتِ ملی خود به جهانیان داریم.
گو اینکه افتخارات ملی یک ایرانی در سال 96، یعنی در واقعیتی که در حال حاضر در آن زندگی می کنیم، چیزی جز فلاکت و بدبختی که طی چهار دهه برایمان به ارمغان آورده اند، نیست… ولی ما به خواب رفتگان، بازهم خوابِ پنبه دانه می بینیم.
( ندا امین ) 

۱۳۹۶ خرداد ۱۵, دوشنبه

اسرائیل، عزرائیلِ همیشگیِ جانِ جمهوری اسلامی

در حالی که سی و هشت سال است که مقامات جمهوری اسلامی خشم و نفرت خود از دولت اسرائیل را علنا بازگو می کنند و در سیاست های جاری کشور نیز این اعتقادِ منحصر به آیت الله ها را می گنجانند، حال شاهد این هستیم که در این راستا قدمی بزرگتر برداشته و مدعی بر این شده اند که نخواهند گذاشت تا جهان شاهد تحقق یکپارچگی کشور اسرائیل و رسیدن به صلحی شود که سالهاست بهای سنگینی برای بدست آوردنش پرداخته و می پردازد.
 و این در حالیست که با وقاحتِ تمام اعلام می کنند که «بهبود روابط فلسطینیان و اسرائیل محقق نخواهد شد و جمهوری اسلامی همچنان به حمایت از فلسطینیان برای عدم صلح با اسرائیل، ادامه خواهد داد».
چنانچه دستیار ویژه رئیس مجلس ایران در امور بین الملل در واکنش به اعلام آمادگی صلح مشروط حماس با دولت اسرائیل، بر استمرار حمایت رژیم ایران از فلسطینیان تاکید داشته و بهبود این روابط را ناممکن خوانده و حتا مدعی شده است که «حزب الله لبنان، حماس و جهاد اسلامی فلسطین خواب راحت را از چشم اسرائیل ربوده اند».
و البته مقامات ایران به این اندک ادعا نیز بسنده نکرده و در ادامه ابراز خشم و نفرتشان که اکنون آشکارتر و وقیحانه تر از پیش نیز شده است، طی صدور بیانیه ای توسط ستاد کل نیروهای مسلح ایران، اعلام کرده اند: «طرح صلح و دوستی با دشمن اول جهان اسلام که تکرار و بازخوانی اتحاد شوم و ننگین ارتجاع عرب با اسرائیل غاصب است، محقق نخواهد شد و تحقق رویای اسرائیل بزرگ را هیچگاه نخواهند دید».
اما نکته جالب توجه در تمامی اینگونه گفته های نژادپرستانه ی سران جمهوری اسلامی این است که ظواهر امر نشانگر عملکردی مغایر از سوی آنان می باشد. چنانچه اگر دولت ایران می توانست به گفته خود خواب راحت را از چشم اسرائیل برباید، خود اینچنین خواب زده در تکاپوی تجهیز نظامی، فرهنگی و ایدئولوژیک برای مبارزه با دولت اسرائیل نمی بود که روزی موشکی برای حمله به این کشور تعبیه کند و سالانه مبالغی نجومی برای تقویت گروه های تروریستی مخالف با اسرائیل بپردازد و حتا از مردم کشور اش هم خیالی آسوده نداشته باشد و به واسطه رسانه های دولتی خود، هر روزه با انتشار اکاذیب دست به تخریب وجهه اسرائیل در میان مردم بزند.
که اگر توانی بنابر ادعای خود داشت، سی هشت سال آشفتگی و فرسایش اعصاب را تاب نمی آورد و یک مرتبه این کابوس را چنان حکومت پادشاهی سابق ایران که بزرگترین عامل آشفتگی هایش بود، برای همیشه به اتمام می رسانید و به قول خود جهان را از وجود “غاصبین” پاک می کرد تا از همان زمان، تحقق رویای اسرائیل بزرگ را ناممکن کند…! و نه آنکه سی و هشت سال سرمایه های کشور را به جیبِ گروه های تروریستیِ مخالف با اسرائیل روانه کرده و مرگ بر اسرائیل گویان خود را مضحکه جهانیان نماید.
جمهوری اسلامی اگر قدرتی برای از بین بردن اسرائیل داشت، با نفوذ در گروه های تروریستی چون حزب الله لبنان و حماس، تلاش نمی کرد تا مردم فلسطین را به جان مردم اسرائیل بیاندازد تا بسان مَثلِ “تفرقه انداز و حکومت کن”، خود کناری بنشیند تا شاید روزی نابودی دولت و مردمی را ببینید که چون با مذاق ایدئولوژی های اسلامی اش، مغایر است و چنان دولت ها و مردمان دیگر که با منابع مالی ایران اقدام به خریدشان می کند، قدرتی برای خرید تفکرات آنها ندارد، به دشمنی دیرینه خود ادامه دهد. که البته مغایر با بخش دوم مَثلِ محبوبشان، حکومتی هم نصیبش نگردد.
و نکته ی جالب تر اینکه، در راستای تمامی این حمایت ها و دم تکانی ها برای دشمنِ دشمن اش، نه تنها قدردانی از آنها نمی بیند که البته ضایع هم می شود. چنانکه در پی درگیریهای فلسطینیان و دولت اسرائیل، وقتی رژیم ایران برای حماس کیسه های خون ارسال داشت، فلسطینی ها آن را پس فرستاده و اعلام کردند که «نمی خواهند خون شیعه در رگ های مسلمانان اهل تسنن جاری شود».
همان فلسطینیانی که جمهوری اسلامی اینگونه سنگ آنها را به سینه می زند و میلیارد میلیارد از دارایی های کشور را صرف حمایت از آنها می کند که در مقابل حتا برایش پشیزی هم ارزش قائل نیستند.
که البته این امر را خود نظام نیز به خوبی می داند ولی صِرف منافعش برای حفظ قدرت خود در منطقه و مخصوصا توسط دستاویزی به نام “اسلام” به این رویه ادامه داده و روز به روز خون به رگهای چنین تروریست هایی تزریق می کند تا به زعم تفکرات خود در یک جبهه و با یک هدف و با در نظر گرفتن یک دشمن فرضی که به گمانشنان “اسرائیل” است، بجنگند و به گفته خود “حق را بر باطل پیروز گردانند”. حقی که مشخص نیست از کجا آورده شده و مدعیانش بر اساس چه معیاری طلبکار آن هستند.
این رژیمِ آخوندی که همچنان به یاری کسانی می پردازد که حتا حاضر اند بمیرند اما خونِ شیعه ی اینها در رگهایشان نرود، اگر می توانست اندکی قدرت اسرائیل را تضعیف کند، بدون شک هرآنچه از دستش برمی آمد انجام میداد تا به واسطه ی توطئه هایش به قدرتی که می خواهد برسد. دسیسه هایی چون سنگ اندازی مقابل حماس برای عدم ایجاد صلح میان دولت یهود و مسلمانان فلسطین، پُر کردن خزانه های تروریست ها که خود بزرگترین حامی و حتا منبع آن در جهان است و نمایش های نظامی مضحکِ تحریک آمیز در منطقه که البته نیک می داند دست و پا زدنی بیش برای ارضای ناخوشی هایش نیستند. و نیک تر به این مهم واقف است که نه اسرائیل سوریه است و نه یهودیان ساده انگارانی که گمان کنند این رژیمِ تروریست، بتواند صلح را در کشورشان به ارمغان بیاورد.
دولتی که خود مروجِ تروریسم و افراطی گری است و از ناخوشی حال رجالش، حتا نمی تواند مردم خود را نیز در آرامش ببیند چه رسد به دیدن آسودگی مردمانی دیگر… حتا فلسطینیان.
و بالاخره جمهوری اسلامی اگر توانی برای از بین بردن اسرائیل داشت، با اقدام به ایجاد تفرقه در میان کشورهای منطقه، آرزو نمی کرد که سلاح های خریداری شده توسط کشور های عربی از آمریکا، روزی علیه اسرائیل بکار گرفته شود که بدین جهت مشاور عالی علی خامنه ای را برای اعلامِ این رویای بزرگِ خود، نزد اصحاب رسانه بفرستد تا اعلام کند: «ما امیدوار هستیم سلاح هایی که به کشورهای عربی فروخته می شود، مانند سلاح هایی که در زمان شاه به ایران فروخته شد، روزی دست ملت های عربی منطقه بیافتد و علیه آمریکایی ها و اسرائیل بکار گرفته شود».
که چنین برخوردی نه تنها از جنسِ ایدئولوژی ها و عکس العمل های سیاسیِ یک نظام دور است، بلکه نشانگر عدم دانش آن دولت در امور نظامی و سیاسی و حتا ضعف وی در مقابلِ قدرتی است که تنها می تواند آرزوی نابودی اش به هر طریق ممکن را داشته باشد و نه توان رویارویی مستقیم با آن را… و گواهی دیگر بر ضعفِ سیستمی که خواهان از بین رفتن قدرتی بزرگ است اما توانی برای مبارزه نداشته و تنها می تواند با ادعا و آرزو مرهمی بر عقده های سرکوب شده خود و نفرت دیرینه اش از اسرائیل که سالهاست عزرائیلِ جان اش شده است، بگذارد.
( ندا امین )

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۵, جمعه

انتخابات یا انتصابات…؟

انتخابات ریاست جمهوری در ایران در حالی برگزار می شود که اگر به صورت واقع بینانه به این موضوع بپردازیم و شواهد و مدارک انتخابات دوره های پیش را نگاه کنیم، در میابیم که مردم ایران هیچگونه مشارکتی در آن نداشته اند و تنها دست مایه ی نمایش های سیاسی مسئولان دولت شده اند تا به نوعی به جهانیان نشان دهند که دولتی دموکرات بر این کشور حاکم است و اساسی ترین نقش را در تصمیم گیری ها، مردم برعهده دارند. 
 گو اینکه اگر چنین بود، به طور قطع می بایست تمامی اقشار جامعه به مطالبات خود میرسیدند و نه آنکه اینگونه برای رسیدن به کوچکترین آزادی های اجتماعی و طبیعی ترین حقوق انسانی خود مکررا معترض باشند و در نهایت صدایشان به هیچ کجا هم نرسد و خاموش گردد.
چنانچه اگر نگاهی به آمار و اخبار بیندازیم، متوجه این مهم خواهیم بود که نه تنها مردم، که برخی از مسئولان دولت در ایران نیز هر روزه یکدیگر را به چالش کشیده و در ابعاد و اقسام مختلف زیر سوال می برند که این خود مهر تاییدی است بر چندگانگی عملکرد دولت که آقایان مدعی بر این هستند که به انتخابِ مردم بر راس قدرت قرار گرفته و با آرای ملت برای اتخاذ تصمیمات و اجرای آنها برگزیده شده اند.
اما موضوع این است که چگونه می شود مردمی برای انتخاب بالاترین رده حکومتی پس از شخص اول مملکت که رهبر جمهوری اسلامی است، به پای صندوق های رای بروند، منتخبشان را که مسلما برای رفع معضلاتی که دامنگیر تمامی شان است، انتخاب کنند و بر مسند قدرت بنشانند اما او حتا یک مشکل از جمیع مشکلات عدیده کشور را هم نبیند و هیچ معضلی در جامعه رفع نشود و حتا همچنان تداوم یابد؟
چرا که مگر مقامات دولتی نمی گویند که شخص منتخب، نماینده مردم در سطوح عالی کشور است تا زمام امور را به دست گیرد و سطح کیفیِ ابعادِ مختلفِ کشور را ارتقا بخشد و ایران را به سطوح بالای افتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره… در جامعه جهانی برساند؟ بنابراین قاعدتا این شخص می بایست که نماینده ای از سوی مردم باشد و صدای آنها برای گفتن واقعیات جامعه و دستهای آنان برای حل مشکلاتِ موجود در کشور. اما این در حالی است که تنها چیزی که مشهود است، این مهم می باشد که سالانه نه تنها سطح کیفی زندگی مردم پیشرفتی نمی کند و هر سال بدتر از سال گذشته می شود، که از آنسوی، دولت را می بینیم که مقاماتش روزانه جیبشان پُرتر و چماقشان نیز پُر زور تر می شود…!
آیا اینها همان منتخبان مردم هستند که برای اجرای خواسته هایشان به میدان آمده و بر مسند قدرت نشسته اند یا منتصبانی از سوی شخص شخیصِ رهبری برای پیشبرد اهدافِ خود و نگاه داشتن تاج و تخت اش که به جهت آن سفره ای رنگین برای آقایان گسترده است تا اوامرش را آنطور که خوش دارد اجرا کنند و او بیش از پیش قدرتش را افزایش دهد تا بتواند همچنان سوار بر گُرده ملت، بتازد و به چپاول خود از سرمایه های کشور ادامه دهد؟ که در این میان چه ابزاری بهتر از مردم نگون بختِ ایران که 38 سال است سیاهه لشگر نمایش های وی بوده اند؟
مردمی که 38 سال است با وعده های دروغینِ این جانیان که اولین اش را بنیانگذارِ این سیستم دسیسه گر به مردم داد، پای صندوق های رای می روند و خوش بینانه هنوز بر این باور اند که بالاخره این بار به آمال ها و خواسته هایشان می رسند و می توانند در کشورشان از یک زندگی خوب بهره مند شوند.
خوش بینی که ابتدا آنها را براین داشت تا باور کنند که آب و برق و گازشان مجانی می شود… پول نفتِ کشورشان ماهانه در حسابهایشان ریخته میشود و هیچ گاه سفره هایشان خالی نخواهد ماند.
اعتمادی که باعث شد گمان کنند کسی را انتخاب کرده اند که اصلاحات اقتصادی در کشور انجام می دهد و سطح کیفی معیشتشان ارتقا می یابد، گو اینکه تنها جیبِ مبارکِ دستِ راست آقا را پُرتر کرد و سمبه اش را پُر زور تر تا حتا زمانی رسید که مقابل خودِ جناب رهبری نیز ایستاد و آنقدر بلای جانش شد تا نهایتا توسط دستهای پشت پرده حضرت والا یک دفعه سکته کرده و جان به جان آفرین تسلیم نمود…!
باوری که ملت را بدین سوی سوق داد که دفعه بعد با لبخندهای یکی دیگر از نمایندگان حضرت والا برای اغفالِ هرچه بیشترِ مردم، گول بخورند و گمان کنند که آری… دیگر خودش است، منجی از راه رسیده و نجات بخشمان خواهد بود. اما پس از اندک زمانی همان جناب خاتمیِ خوش رویِ دولت، تنها با یک لبخند گفت که من خواستم اما نشد…!
و پس از آن جناب آقای سبز پوشِ مدعی بر رساندن مردم به بهشت موعودی شد که خود پیشتر دستِ راستِ بانی و دربان جهنمِ ملت بود اما با فریبکاری و وعده های دروغین خود، مردمِ بیچاره و بی خبر از همه جا را به خیابانها کشاند که مثلا برای دفاع از حقوقِ خودشان بیایند و اعتراض کنند… که در واقع تنها دلیلی که برای ایجاد این شوی سیاسی داشت، اعتراض به منتصب نشدن خود بنابر عدم خوشایندِ آقا بود. ولی ملت را گوشت قربانی و طعمه گرگ نمود تا به هدف اش برسد و زمانی که نتوانست، در پستوهای منزل خود پنهان شده و فقط به دادن بیانیه اکتفا کرد. بیانیه هایی که مثالِ لب گود نشستن و لنگش کن گفتن است.
که در گودی که خود هیچگاه نیامد، تنها هزاران زندانی و صدها جنازه برجای ماند و خونهایی که هنوز خشک نشده به فراموشی سپرده شدند و بازهم مردمِ خوش باورِ ما به پای صندوق های رای رفتند تا این بار رئیس جمهوری دیگر انتخاب کنند که شاید این مرتبه به آنچه می خواهند برسند. رئیس جمهوری که گمان می کردند خودشان برگزیده اند. نماینده ای از سوی مردم که قرار بود به بهتر شدن زندگی آنها کمک کند، برایشان آزادی و دموکراسی بیاورد و ایران را در جامعه ی جهانی به سطوحی بالا برساند.
اما تنها کاری که کرد، کشاندنِ اقتصاد ایران به پایین ترین سطوح ممکن، پُرتر کردن زندانهای کشور از معترضین به عملکردهای دولت، حمایتِ بیشتر از گروه های تروریستی در اقصی نقاط جهان و هزینه کردن میلیونها دلار از دارایی های مملکت برای خرید تسلیحات اتمی بود تا مثلا سیستم دفاعی کشور را قوی تر کند و به دنیا دهان کجی…، که تماما صرف خواسته حضرت والا انجام شده و خواهد شد.
اما نکته ی مهمی که از یادآوری این مطالب بدست می آید، این است که باور کنیم دستهای ما این مرتبه نیز چون گذشته، نمی توانند با انداختن کاغذی در صندوقی دربسته، آینده کشورمان را بسازند و تمامی این صندوق ها و رای ها تنها نمایشی است برای بازی قدرتی که صرفا متعلق به یک نفر است و در بازی او هیچ کس حتا نزدیکترین کسانش هم بی خواستِ او نقشی ایفا نمی کنند… چه رسد به انتخاب شخصی که می بایست زمام اجرایی امور مملکت را در دست گیرد که همان کسی است که به گمان مردم، انتخاب شده ی آنان است.
درحالی که اگر واقع بینانه به مسئله نگاه کنیم، درمی یابیم که انتخابی در کار نیست و صرفا انتصابی از پیش تعیین شده است که ما تنها سیاهه لشگرهایی هستیم برای شویی از پیشتر طراحی شده تا جمهوری دیکتاتوری اسلامی همچنان مستحکم برجای بماند و بر گُرده مان سوار باشد و ما بی خبران از پشتِ پرده، بازهم گمان کنیم که بودنمان بر صحنه نشانگرِ بازی در نقشی اصلی است که شاید ما برنده اش باشیم… گو اینکه منتصبی از پیش تعیین شده، مقابلمان نشسته و به ریشمان می خندد.
( ندا امین )

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲, شنبه

این بار چه رنگی می شویم…؟!

نزدیک به کمتر از دو ماه تا انتخابات ریاست جمهوری ایران زمان مانده است و بیشتر ایرانیان در سراسر جهان در این اندیشه هستند که رئیس جمهور بعدی این کشور که خواهد بود و سیاست های وضع شده توسط وی چه است و در نهایت تاثیر عملکردهای شخص منتخبِ نظام که البته غالبا گمان دارند که به گزینش ملت انتخاب می شود، بر وضعیتِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ارتباطاتِ جهانی ایران با دولت های دیگر، چگونه طراحی می شود...
و نهایتا آیا منجر به ارتقای سطوح مختلف کشور و سوق یافتن به سمت آزادی و دموکراسی می باشد یا بازهم چون 38 سالِ گذشته، تکرار مکرراتی سازمان یافته برای چپاول هرچه بیشتر کشور توسط آقایان و آقازادگانِ عزیزشان است تا ایران را به پایین ترین سطوح ممکن در جهان رسانده و دست مایه آمال خود نمایند.
و البته این انتخابات در حالی برگزار خواهد شد که فضای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور به شدت با مشکل رو به روست.
کشمکش های دولت بر سر مسائل اتمی با سازمانها و دولتهای دیگر، در حالی که روزی توافقی را میپذیرد و روزی دیگر عملی متناقض با تعهدش را انجام میدهد از یک سو، مذاکرات برای لغو تحریم های اقتصادی و سیاسی و تاثیر سوء آن به واسطه ی فشار دولت بر مردم از سوی دیگر…، حمایت دولت از گروه های تروریستی و تندروی اسلامی و دخالت در جنگهای منطقه که منجر به بروز اختلافات بیشتر و شدیدتر و کشتارهای بیشتر میشود و در این میان بیشترین آسیب به مردم ایران میرسد و نیز نقض بی حدِ حقوق مردم از جمله اعدام های مکرر و بی منطق و سرکوب مردم برای سکوت در برابر دولت و اعمال فشارهای اقتصادی و ممنوعیت های فرهنگی، اجتماعی و سلب آزادی بیان، شرایطی را به وجود آورده که این دوره از انتخابات طبعا می بایستی با عدم حمایت مردم مواجه شود.
گو اینکه به نظر نمیرسد حضور مردم در انتخابات چندان اهمیتی داشته باشد و بیشتر شبیه نمایشی فرمالیته است تا به جهان نشان دهند که حکومتی مردم سالار در ایران برقرار است… که اگر به انتخابات دوره های پیشین نگاهی بیندازیم، متوجه این مهم خواهیم بود.
چرا که اگر انتخاب رئیس جمهوری در ایران بر مبنای تصمیم و رای مردم بود، قطعا تا کنون کشوری با اینهمه مشکلات نداشتیم و شاهد چنین جنایات بی رحمانه ای که در هیچ کجای جهان نمی توان نظیرش را یافت، نمی بودیم.
که صد البته زندان ها و قبرستان های سرزمینمان نیز مملو از انسانهایی نبود که معترضانی بودند به چنین رژیم دیکتاتوری که سی و هشت سال است میلیونها صدا را در حنجره خفه کرده و خونشان را نوشداروی زخم های پر عقده خود نموده است. که اگر مروری بر عملکرد دولت های گذشته بیاندازیم آمار جرایم، بزهکاری، اختلاس های میلیاردی، فقر، فحشا، اعدام، اوضاع اقتصادی نابسامان و نقض آشکار حقوق بشر، به طوری که تمام جهان را متعجب و نگران کرده، ارقام نجومی در اختیارمان قرار میدهد که بر اساس آن به این پرسش میرسیم که سیستمِ سیاسی که طی 38 سال گذشته تا این اندازه نمره ی منفی داشته است، چگونه می تواند این بار امتیازات مثبتی کسب کند که به خاطر آن، مردم را پای صندوق های رای بکشاند تا به قولی اصلح ترینشان را برای بهبود کیفیت زندگی ملت برگزینند؟
و اینکه آیا از زمان انقلاب تاکنون انسان صالحی در میانشان بوده است که حال بخواهیم از میانشان که چرخشی دورانی در کسب قدرت دارند، شخصی را برگزینیم و اصلحی بیابیم؟ و آیا رفتن به پای صندوق های رای حقیقتا تاثیری بر گزینشِ احتمالی که قطعا شویی نمادین است، خواهد داشت؟
می خواهم با زبانی خیلی ساده تر به این موضوع بپردازم و به قولی با زبان خودمانی و از زبان یک ایرانی خطاب به میلیونها ایرانی دیگر که به طور قطع سرزمین اجدادی شان را بسیار دوست دارند، سخن بگویم… زبانی که پیوندی است میان همه ما، از هر قشری از جامعه و هرکجای جهان که باشیم. زبان ساده خودمانی مان و بی استفاده از هیچ منظر و رویکردی سیاسی و ایسم هایی که گاها برایمان ایست می شوند.
سی و هشت سال است که جمهوری ننگین اسلامی بر کشورمان حکم می راند و هر آنچه از قدمت و هویت هزاران ساله تاریخمان به جای مانده، به واسطه دستهای آلوده این دژخیمان به جهنمِ تاریخ سپرده شده و اگر نخواهیم خودمان را فریب دهیم، درمی یابیم که دیگر از آن ایرانی که روزگاری بزرگترین امپراطوری جهان را از آنِ خود کرده بود… چیزی به جای نمانده است.
از شاهنامه و حافظ و فردوسی و مولانا و کوروش و تمامی آنچه هویت تاریخی ما را می سازد که البته همیشه به آنها مفتخریم و گمان می کنیم که این میراث از نیاکانمان برایمان فرهنگ می سازد، چیزی جز نام تروریست به عنوان پیشوند اسممان در جهان نمانده و ما بازهم بی اینکه لحظه ای بیندیشیم که اکنون چه داریم و که هستیم، خودمان را با داشتم هایمان فریب می دهیم.
با داشته هایی که اگر اکنون، با منطق و نه از سرِ تعصب به آنها نگاهی بیندازیم، هیچ جز یادگارانی خاک خورده در کتاب های تاریخ و موزه های جهان نیستند و بازهم مصرانه سعی بر این داریم تا گمان کنیم مردمان مهمی در جهان هستیم.
مردمانی مهم در جهان که حتا در محدوده جغرافیایی متعلق به خود هم قدرت تصمیم گیری برای سرزمینشان را ندارند…!
به طوری که وقتی از وضعیت بد اقتصادی مان گله می کنیم، با وعده های دروغین مقامات کشورمان گول می خوریم، قناعت می کنیم و صبورانه منتظر معجزه ای می مانیم تا اوضاعمان شاید کمی بهتر شود. زمانی که به عدم داشتن آزادی های حتا کوچکمان اعتراض می کنیم، کارمان به زندان های کشورمان می افتد، به صورتی که دیگر حتا واژه آزادی را هم از یاد می بریم.
وقتی به سران کشور که سیاستهای جاری مملکت را در دست دارند اعتراض می کنیم و خواهان اجرای عدالت و دموکراسی می شویم، قبری با نشانی از نام و شهرتمان بی هیچ دلیل نگاشته شده بر آن برای مرگمان، انتظارمان را می کشد و در بهترین حالتِ ممکن… شکنجه شدن در پستوهای زندانهایی که بنا شده اند بر آبادی هایی که روزی نیاکانمان در آن سخن از مهر می گفتند و حق و انسان.
در کوچه های شهرهایمان کودکان فقیر، زنانی که از فقر به فحشا روی آورده اند، مردانی که از سفره انقلاب فلاکتی جز اعتیاد و کارتن خوابی چیزی نصیبشان نشده و هزاران بدبختی دیگر را هر روزه می بینیم، اما باز هم امیدواریم و صبور. امیدوار به رسیدنِ آینده ای خوب بی آنکه تکانی به خودمان بدهیم… امیدوار به ظهور معجزه ای از آسمان در حالی که بر زمین ایستاده ایم و در همین زمینی که هستیم چیزی جز چوبی بالای سرمان نمی بینیم…، اما بازهم صبوری می کنیم.
صبوری می کنیم برای اینکه روزی برسد تا دستی شاید از آسمان و یا قعر چاهی بیاید و نجاتمان دهد…، صبوری میکنیم تا شاید دنیا به دادمان برسد… صبوری می کنیم تا آمدن منجی ای از آنسوی مرزها و در سرزمینی دیگر برای بریدن بندهای اسارتمان، و همچنان امیدوارانه و صبورانه هرچه بر سرمان می آید را تحمل می کنیم تا شاید… شاید روزی قدرتی اعجاز آمیز رهایی مان بخشد.
تمام فلاکت های سرزمینمان را می بینیم، اما امیدوارانه هر روز به رنگی که پیشتر برایمان مشخص شده است در می آییم و صبر می کنیم تا از چراغ جادوی رویاهایمان غولی بیرون بیاید و یک دفعه تمامی آرزوهایمان را برآورده کند…!
تمامی بدبختی هایمان را هر روزه می بینیم، اما باز هم امیدواریم و صبور… و به راستی که چه مردمان صبوری هستیم و همچنان هم به صبر و امیدمان مفتخریم.
مفتخریم که روزی رئیس جمهوری بیاید و وعده های رنگینی از سفره آزادی نثارمان کند و ما ساده انگارانه فریب لبخندهایش را بخوریم… افتخار می کنیم که چندین سال پس از او دراکولایی بیاید که گرچه ملبس به لباس پر هیبت روحانیت نیست، اما امیدمان بر این است تا دموکرات تر باشد.
زمان می گذرد و بازهم با یک تخم مرغ شانسی دیگر مواجه می شویم که گرچه روزی در رکابِ جلادِ اعظم انقلاب خدمت می کرد، اما با پرچمی سبز رنگ امید رهایی و آزادی پیش رویمان گذاشت و ما همچنان امیدوارانه چون چمن سبز شدیم، هَرَس شدیم، خس و خاشاک شدیم و راهیِ وادی مُردگانِ هزاران ساله قبرستانهای سرزمینمان گشتیم… ولی بازهم امیدواریم.
و جالب اینجاست که هنوز زخم هایمان التیام نیافته، مجددا به صف شده و رنگی دیگر به خودمان می گیریم تا شاید این بار از تخم مرغ شانسی مان جایزه ای دربیاید و به بهشت موعودمان که سی و هشت سال است وعده اش را می دهند، هدایت شویم و گمان می کنیم که اگر سبزی چمن سرابی بود، بنفشیِ گُلِ زعفران اینک امیدی است برای لحظه ای خوشحالی مان و کلیدی که گشاینده درب های پر فتوح ترین کاخهای جهان است.
اما حتا لحظه ای فکر نمی کنیم تا به یاد آوریم زمانی را که با لبخندی فریبِ رسیدن به آزادی را خوردیم اما با دیواری آهنین روبرویمان مواجه شدیم، یا وقتی را که به سوی سبزی چمن که سرابی بود رفتیم اما قبرستانهایی را دیدیم که در همان چراگاه سبز برایمان تعبیه شد… و ما حتا به کلیدی که برای گشودن دروازه های بهشت نشانمان داده شد هم فکر نکردیم… که تنها کلیدی برای باز کردن درب های جهنم به رویمان بود و تمامی اینها را از یاد برده ایم و بازهم امیدواریم.
تمامی سرخوردگی ها و ناکامی هایمان را می بینیم اما بازهم در انتظار معجزه ایم و به صف می شویم برای دیدن رنگی که این بار باید به خود بگیریم… رنگی که مشخص نیست این مرتبه به کدام چاهمان می اندازد که حتا پیران ویسه نیز از یافتن راهی برای نجاتمان عاجز است و ما کماکان و مصرانه امید بر رنگی دیگر داریم تا کنتراست تابلوی نقاشی زندگیمان را که جز سیاهی رنگی بر آن نیست، حفظ کنیم و به رنگی دیگر که نمیدانم چیست… درآییم.
اما راستی را… آیا تا به حال اندیشیده اید که این بار چه رنگی خواهیم شد و چرا باید هر بار رنگی شویم…؟!
( ندا امین ) 

۱۳۹۶ فروردین ۱۸, جمعه

قاسم سلیمانی، شوالیه ای با مدالهای خونین

قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس (شاخه برون مرزی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی) که اگر نگوییم بانیِ تمامی جنایات جمهوری اسلامی در خارج از مرزهای ایران است، اما به صراحت می توان گفت که بیشترین درصد جنایاتِ وحشیانه این رژیم دیکتاتوری به رهبری این فرمانده سپاه طراحی و انجام میشود و خون مردم بی گناه کشورهای منطقه که هیچ منطقی نیز تاکنون مشخص نکرده است که مسائل آنها چه ارتباطی به آیت الله های ایران دارد، با دستان پشت پرده ی این شوالیه نظام ریخته شده و همچنان تداوم میابد.
 اما مسئله ای که باید به آن پرداخت، این است که این شوالیه نظام که با جنایات غیر انسانی خود و ریختن خون میلیونها انسان بی گناه که البته براساس ایدئولوژیِ اسلامیِ مسئولین در ایران، مفتخر به کسب پیروزی های بسیار بوده و هست، چگونه به دریافت این میزان از مدالهای پُر افتخارِ خود نایل گشته و در واقع که است و از کجا بدین مرحله از خونخواری و جنایت پروری رسیده است.
قاسم سلیمانی که برخی از مسئولان رسمی امور عراق، او را قدرتمندترین فرد در منطقه می دانند، فردی ست پنجاه و هفت ساله که متولد روستای رابُر در استان کرمان است. سلیمانی از سال 1353 در سازمان آب کرمان، به عنوان پیمانکار شروع به کار کرده و تا بعد از انقلاب نیز در همین سازمان مشغول به کار بوده و هیچ ارتباطی با روحانیون آن منطقه و مناطق دیگر نداشته است و پس از انقلاب بود که به سپاه پیوسته و پس از گذراندن یک دوره آموزشی 45 روزه، برای جنگ با گروه های کُرد به کُردستان فرستاده شد.
وی که به مهاباد در استان آذربایجان غربی فرستاده شده بود، از تجربه های زندگی قبیله ای و آموزش های نظامی خود استفاده کرده و از آنجا که سابقه شرکت در جنگ های کُردستان از شرایط مهم برای ارتقا در رده های بالای سپاه است، می توان گفت که حضور او در جنگ با گروه های کُرد یکی از موثرترین دلایلی است که سلیمانی را به فرماندهی سپاه قدس رساند.
پس از آنکه ماموریت سلیمانی در کُردستان پایان یافت، تقاضای اعزام به جبهه را نمود که درپی آن، هشت سال در جنگ ایران و عراق حضور یافته و در آن مدت تشکلی از بسیجی های کرمان ایجاد کرد که پس از مدتی تیپ ثارالله نام گذاری شدند و سلیمانی که اهل کوهستان ساردهیه از طایفه علی مرادی و از ایل سلیمانی کرمان است، پس از تشکیل این سپاه، بیشترین افراد خود را برای جنگ با عراق از جوانان این منطقه انتخاب کرد که در یکی از مصاحبات خود، در این باره گفته است: «مسئولیت مستقیم عملیات (دشت عباس) را به عهده گرفتیم که با دو محور آن را انجام دادیم، یکی با فاصله 22 کیلومتر با هدف، که به ارتفاعات 202 رسیدیم و دیگری با 11 کیلومتر که ارتفاعات چمنسار بود و آن را محاصره کردیم. و این در واقع اولین عملیات مستقل بچه های کرمان بود که در قالب تیپ ثارالله انجام شد. لذا مردم کرمان در شکل گیری و رشد لشگر ثارالله که در حال حاضر به عنوان یک سازمان دفاعی قدرتمند در جمهوری اسلامی فعالیت می کند، نقش اساسی و محوری داشتند».
او که به واسطه شخصیت نافذِ خود در میان سربازان اش از محبوبیت خاصی برخوردار بوده و بسیار بر آنها تاثیر داشته است، توانست تا این تشکل را حفظ و حتا ارتقا نیز دهد و از آنجا که باوری قوی درخصوص اعتقاداتش داشت، این سپاه را در راستای مبارزه با نیروهای عراق و به جهت دفاع از خاک ایران و اسلام توسعه داد که البته با نگاهی حتا گذرا به فیلم های مربوط به سخنرانی های وی در آن زمان، می توان این اعتقاد درونی را به وضوح در لحن و گفتار اش دریافت.
پس از پایان جنگ ایران و عراق و پیش از آنکه قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس جمهوری اسلامی شود، او را به مناطق شرقی و جنوب شرقی کشور فرستادند تا با عنوان فرماندهی سپاه پاسداران این مناطق، درخصوص مبارزه با مواد مخدر فعالیت کند که در این راستا، محسن رضایی یکی از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران از وی تجلیل کرده و رحیم صفوی فرمانده دیگر این ارگان نیز درباره او گفته است: «سلیمانی منطقه را در عرض سه سال امن کرد».
دوسال پس از اتمام جنگ ایران و عراق، علی خامنه ای که در آن زمان تازه به مقام رهبری رسیده بود، طی دستوری به سپاه پاسداران، خواستار تشکیل شاخه برون مرزی این سپاه می شود و در این باره می گوید: «سپاه پاسداران جمهوری اسلامی باید مرزهای جغرافیایی را درنوردد و نهضت جهانی اسلام را عینیت بخشد»، که درپی دستورِ وی، سپاه قدس تشکیل میگردد و اولین فرمانده این سپاه سرتیپ احمد وحیدی، بر راس قدرت قرار می گیرد.
و البته باید گفت که سپاه قدس که در آن زمان به دستور رهبر جمهوری اسلامی و با هدف نفوذ در خارج از مرزهای ایران تاسیس شد، از جمله وظایف مهم اش «حمایت از حزب الله لبنان، ترور مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور و همچنین بمب گذاری در مرکز یهودیان در آرژانتین در سال 1994 میلادی برابر با سال 1372 شمسی بود» که این اقدامات باعث شد تا احمد وحیدی فرمانده آن زمان سپاه قدس به عنوان یک تروریست بین المللی شناخته شود و تحت تعقیب پلیس اینترپل قرار گیرد.
و درنهایت، این امر موجب شد تا در سال 1376 قاسم سلیمانی جایگزین احمد وحیدی شود که اولین دوره کاریِ خود در فرماندهی سپاه قدس را طی مبارزه با گروه طالبان در مرزهای افغانستان شروع کرد که درآنجا توانایی خود را در چگونگی سازماندهی در جبهه های جنگ و دیپلماسی نشان داد.
سلیمانی پس از رسیدن به سمتِ فرماندهی سپاه قدس، اقداماتی در راستای سازماندهی داخلی این ارگان انجام داد که بدین صورت بود: «اقدام به مستقل کردن این نیرو از باقی نهادهای نظامی و غیر نظامی حکومت، پاسخگو بودن تنها به شخص رهبری و تامین مستقل درآمد خود که کاملا وابسته به بودجه سپاه و دولت نمی باشد». چراکه به گفته سپاهیانِ جدا شده از نظام، یکی از منابع درآمد نیروهای سپاه قدس، ترانزیت غیرقانونی و حتا مواد مخدر از افغانستان به نقاط مختلف است که مسئول این ترانزیت سردار فرج الله مرادیان عنوان شده است.
همچنین، براساس گزارش نیویورکر، از دیگر منابع کسب درآمد سلیمانی، چنین عنوان شده است که: «تنها یکی از منابع درآمد سلیمانی، باجی است که از دولت مالکی می گرفت. چرا که در زمان دولت مالکی، وی درآمد حاصل از فروش دویست هزار بشکه نفت در روز که روزانه حدود بیست میلیون دلار می شد را برای قاسم سلیمانی می فرستاد».
قاسم سلیمانی در مذاکرات ایران و آمریکا در خصوص عراق و افغانستان نیز نقشی کلیدی داشته و حتا گفته می شود «زمانی که از جنگ سه روزه لبنان و اسرائیل در سال 2006 به عراق برگشت»، برای فرماندهی نیروهای آمریکایی در عراق پیامی فرستاد که طی آن عنوان داشت: «امیدوارم از صلح و آرامش در این مدت در بغداد لذت برده باشید، چرا که من طی این مدت در بیروت گرفتار بودم».
وی حتا در دوره حضور نیروهای نظامی آمریکا در عراق نیز نقش داشت و از جمله جنایاتی که در آن زمان انجام داد را می توان بمب هایی که در عراق و کنار جاده ها گذاشته میشد و باعث کشتار صدها سرباز عراقی می گردید، عنوان کرد.
مِن بابِ دخالت سلیمانی در امور کردستان عراق و سوء استفاده از این حکومت نیز، یک مقام رسمی حکومت کردستان عراق درباره او گفته است: «برای ما خیلی سخت است که به سلیمانی نه بگوییم، چرا که وقتی از ما نه بشنود برایمان مشکل درست می کند، تیراندازی و بمباران می کند و نهایتا ما مجبوریم که با او کنار بیاییم».
امام جمعه شیعیان بغداد نیز درباره وی اظهار داشته است که: «اگر ترسی در دل اسرائیلی ها وجود دارد، سلیمانی عامل آن است، اگر آمریکا در منطقه به مشکلی برخورد کرده، سلیمانی در آن نقش دارد و اگر مشکلی برای آل سعود در منطقه بوجود آمده نیز بدانید که قاسم سلیمانی دستی در آن داشته است».
و از همه مهمتر آنکه حضور سپاه قدس در سوریه که به واسطه حمایت های نظامی و مالی این ارگان انجام می شود، از آغاز جنگ داخلی این کشور تاکنون، موجب تخریب بسیاری از شهرهای سوریه و کشتار هزاران تن از مردم سوریه شده است که طی روزهای اخیر شاهد شدت گرفتن اوج این جنایات در ادلب بوده ایم. چنانکه نیروهای بشار اسد به یاری نیروهای سپاه قدس جمهوری اسلامی، طی حمله ای با سلاح های شیمیایی، موجب کشتار ده ها تن از مردم این شهر و زخمی شدن صدها تن دیگر گردیدند. جنایتی که بدون حمایت نیروهای این سپاه و شخص قاسم سلیمانی قابل انجام نبود و این فاجعه ی به وقوع پیوسته، مهر تایید دیگری ست بر جنایات جمهوری اسلامی.
اما نکته جالبی که درخصوص سلیمانی وجود دارد، این است که وی از کجا شروع کرده و به کجا رسیده است…! از پیمانکاری در سازمان آب کرمان تا رفتن به جبهه و جنگ برای دفاع از خاک کشور که کاملا متضاد با آنچه پس از آن به آن پرداخت، است. شخصی کاملا معمولی و درحالی وطن دوست که وارد نظام می شود و پس از آن، پله پله از نردبانی آن سو تر از وحشیگری و خونخواری بالا می رود.
کسی که به نقل از اطرافیانش، با خانواده، دوستان و همکاران خود رابطه عاطفیِ عمیقی دارد و حتا زمانی که هواپیمای احمد کاظمی فرمانده نیروی هوایی سپاه در سال 84 سقوط کرده و کشته می شود، سلیمانی اختیار از کف داده و حتا در مصاحبه ای درباره او چنین می گوید: «دلم می خواهد خدا مرا هم پیش او ببرد».
و جالب تر اینکه، وی حتا در ختم این دوست قدیمی اش، خود را چنان کودکی در آغوش قالیباف می اندازد و زار زار گریه هم می کند…! رفتاری که از یک فرمانده نظامی چون نیروی قدس سپاه پاسداران با درصدی بالا در خشونت محوری، بعید به نظر می رسد.
اما چگونه است که چنین شخصیتی برای دفاع از آنچه که درباب ایدئولوژیک خود (اسلام زیر پرچم ولی فقیه) درست می داند، دست به هر جنایتی میزند؟ از فرستادن نیرو به عراق و سوریه برای کشتار انسانها گرفته تا دامن زدن به آتش جنگ حزب الله و اسرائیل در جنوب لبنان و حتا آموزش دادن و مسلح کردن نیروهای اسد برای کشتن مردم سوریه جهت حفظ رژیم دیکتاتوری اسد… که به گفته خودِ سلیمانی «حکومت اسد، خط مقدم جبهه جمهوری اسلامی در برابر اسرائیل است».
چگونه است که جناب سلیمانی که از یک سو برای از دست دادن دوست و یا دوستانی که برایش بسیار عزیزند اشک میریزد و چون کودکی زار زار گریه می کند و حتا سالها در جبهه های جنگ ایران و عراق برای دفاع از خاک کشور اش می جنگد، اما از سوی دیگر می تواند اینقدر خونخوار باشد که درد و رنج مردمانی را که به واسطه دستهای غایب و پشت پرده او خونشان بی گناه ریخته و کشته می شوند را درک نکند و همچنان به طراحی و پیشبرد جنایات خود ادامه دهد؟
تنها نتیجه ای که می توان از زوایای شخصیتی و عملکرد چنین جنایتکاری گرفت، این است که گرچه او یدِ طولایی در امور نظامی دارد، اما در نهایت تنها نامی که می توان بر وی نهاد… “شوالیه ای با مدالهای خونین” است که خون میلیونها انسان بر آن نقش بسته است.
( ندا امین )