۱۳۹۶ فروردین ۱۸, جمعه

قاسم سلیمانی، شوالیه ای با مدالهای خونین

قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس (شاخه برون مرزی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی) که اگر نگوییم بانیِ تمامی جنایات جمهوری اسلامی در خارج از مرزهای ایران است، اما به صراحت می توان گفت که بیشترین درصد جنایاتِ وحشیانه این رژیم دیکتاتوری به رهبری این فرمانده سپاه طراحی و انجام میشود و خون مردم بی گناه کشورهای منطقه که هیچ منطقی نیز تاکنون مشخص نکرده است که مسائل آنها چه ارتباطی به آیت الله های ایران دارد، با دستان پشت پرده ی این شوالیه نظام ریخته شده و همچنان تداوم میابد.
 اما مسئله ای که باید به آن پرداخت، این است که این شوالیه نظام که با جنایات غیر انسانی خود و ریختن خون میلیونها انسان بی گناه که البته براساس ایدئولوژیِ اسلامیِ مسئولین در ایران، مفتخر به کسب پیروزی های بسیار بوده و هست، چگونه به دریافت این میزان از مدالهای پُر افتخارِ خود نایل گشته و در واقع که است و از کجا بدین مرحله از خونخواری و جنایت پروری رسیده است.
قاسم سلیمانی که برخی از مسئولان رسمی امور عراق، او را قدرتمندترین فرد در منطقه می دانند، فردی ست پنجاه و هفت ساله که متولد روستای رابُر در استان کرمان است. سلیمانی از سال 1353 در سازمان آب کرمان، به عنوان پیمانکار شروع به کار کرده و تا بعد از انقلاب نیز در همین سازمان مشغول به کار بوده و هیچ ارتباطی با روحانیون آن منطقه و مناطق دیگر نداشته است و پس از انقلاب بود که به سپاه پیوسته و پس از گذراندن یک دوره آموزشی 45 روزه، برای جنگ با گروه های کُرد به کُردستان فرستاده شد.
وی که به مهاباد در استان آذربایجان غربی فرستاده شده بود، از تجربه های زندگی قبیله ای و آموزش های نظامی خود استفاده کرده و از آنجا که سابقه شرکت در جنگ های کُردستان از شرایط مهم برای ارتقا در رده های بالای سپاه است، می توان گفت که حضور او در جنگ با گروه های کُرد یکی از موثرترین دلایلی است که سلیمانی را به فرماندهی سپاه قدس رساند.
پس از آنکه ماموریت سلیمانی در کُردستان پایان یافت، تقاضای اعزام به جبهه را نمود که درپی آن، هشت سال در جنگ ایران و عراق حضور یافته و در آن مدت تشکلی از بسیجی های کرمان ایجاد کرد که پس از مدتی تیپ ثارالله نام گذاری شدند و سلیمانی که اهل کوهستان ساردهیه از طایفه علی مرادی و از ایل سلیمانی کرمان است، پس از تشکیل این سپاه، بیشترین افراد خود را برای جنگ با عراق از جوانان این منطقه انتخاب کرد که در یکی از مصاحبات خود، در این باره گفته است: «مسئولیت مستقیم عملیات (دشت عباس) را به عهده گرفتیم که با دو محور آن را انجام دادیم، یکی با فاصله 22 کیلومتر با هدف، که به ارتفاعات 202 رسیدیم و دیگری با 11 کیلومتر که ارتفاعات چمنسار بود و آن را محاصره کردیم. و این در واقع اولین عملیات مستقل بچه های کرمان بود که در قالب تیپ ثارالله انجام شد. لذا مردم کرمان در شکل گیری و رشد لشگر ثارالله که در حال حاضر به عنوان یک سازمان دفاعی قدرتمند در جمهوری اسلامی فعالیت می کند، نقش اساسی و محوری داشتند».
او که به واسطه شخصیت نافذِ خود در میان سربازان اش از محبوبیت خاصی برخوردار بوده و بسیار بر آنها تاثیر داشته است، توانست تا این تشکل را حفظ و حتا ارتقا نیز دهد و از آنجا که باوری قوی درخصوص اعتقاداتش داشت، این سپاه را در راستای مبارزه با نیروهای عراق و به جهت دفاع از خاک ایران و اسلام توسعه داد که البته با نگاهی حتا گذرا به فیلم های مربوط به سخنرانی های وی در آن زمان، می توان این اعتقاد درونی را به وضوح در لحن و گفتار اش دریافت.
پس از پایان جنگ ایران و عراق و پیش از آنکه قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس جمهوری اسلامی شود، او را به مناطق شرقی و جنوب شرقی کشور فرستادند تا با عنوان فرماندهی سپاه پاسداران این مناطق، درخصوص مبارزه با مواد مخدر فعالیت کند که در این راستا، محسن رضایی یکی از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران از وی تجلیل کرده و رحیم صفوی فرمانده دیگر این ارگان نیز درباره او گفته است: «سلیمانی منطقه را در عرض سه سال امن کرد».
دوسال پس از اتمام جنگ ایران و عراق، علی خامنه ای که در آن زمان تازه به مقام رهبری رسیده بود، طی دستوری به سپاه پاسداران، خواستار تشکیل شاخه برون مرزی این سپاه می شود و در این باره می گوید: «سپاه پاسداران جمهوری اسلامی باید مرزهای جغرافیایی را درنوردد و نهضت جهانی اسلام را عینیت بخشد»، که درپی دستورِ وی، سپاه قدس تشکیل میگردد و اولین فرمانده این سپاه سرتیپ احمد وحیدی، بر راس قدرت قرار می گیرد.
و البته باید گفت که سپاه قدس که در آن زمان به دستور رهبر جمهوری اسلامی و با هدف نفوذ در خارج از مرزهای ایران تاسیس شد، از جمله وظایف مهم اش «حمایت از حزب الله لبنان، ترور مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور و همچنین بمب گذاری در مرکز یهودیان در آرژانتین در سال 1994 میلادی برابر با سال 1372 شمسی بود» که این اقدامات باعث شد تا احمد وحیدی فرمانده آن زمان سپاه قدس به عنوان یک تروریست بین المللی شناخته شود و تحت تعقیب پلیس اینترپل قرار گیرد.
و درنهایت، این امر موجب شد تا در سال 1376 قاسم سلیمانی جایگزین احمد وحیدی شود که اولین دوره کاریِ خود در فرماندهی سپاه قدس را طی مبارزه با گروه طالبان در مرزهای افغانستان شروع کرد که درآنجا توانایی خود را در چگونگی سازماندهی در جبهه های جنگ و دیپلماسی نشان داد.
سلیمانی پس از رسیدن به سمتِ فرماندهی سپاه قدس، اقداماتی در راستای سازماندهی داخلی این ارگان انجام داد که بدین صورت بود: «اقدام به مستقل کردن این نیرو از باقی نهادهای نظامی و غیر نظامی حکومت، پاسخگو بودن تنها به شخص رهبری و تامین مستقل درآمد خود که کاملا وابسته به بودجه سپاه و دولت نمی باشد». چراکه به گفته سپاهیانِ جدا شده از نظام، یکی از منابع درآمد نیروهای سپاه قدس، ترانزیت غیرقانونی و حتا مواد مخدر از افغانستان به نقاط مختلف است که مسئول این ترانزیت سردار فرج الله مرادیان عنوان شده است.
همچنین، براساس گزارش نیویورکر، از دیگر منابع کسب درآمد سلیمانی، چنین عنوان شده است که: «تنها یکی از منابع درآمد سلیمانی، باجی است که از دولت مالکی می گرفت. چرا که در زمان دولت مالکی، وی درآمد حاصل از فروش دویست هزار بشکه نفت در روز که روزانه حدود بیست میلیون دلار می شد را برای قاسم سلیمانی می فرستاد».
قاسم سلیمانی در مذاکرات ایران و آمریکا در خصوص عراق و افغانستان نیز نقشی کلیدی داشته و حتا گفته می شود «زمانی که از جنگ سه روزه لبنان و اسرائیل در سال 2006 به عراق برگشت»، برای فرماندهی نیروهای آمریکایی در عراق پیامی فرستاد که طی آن عنوان داشت: «امیدوارم از صلح و آرامش در این مدت در بغداد لذت برده باشید، چرا که من طی این مدت در بیروت گرفتار بودم».
وی حتا در دوره حضور نیروهای نظامی آمریکا در عراق نیز نقش داشت و از جمله جنایاتی که در آن زمان انجام داد را می توان بمب هایی که در عراق و کنار جاده ها گذاشته میشد و باعث کشتار صدها سرباز عراقی می گردید، عنوان کرد.
مِن بابِ دخالت سلیمانی در امور کردستان عراق و سوء استفاده از این حکومت نیز، یک مقام رسمی حکومت کردستان عراق درباره او گفته است: «برای ما خیلی سخت است که به سلیمانی نه بگوییم، چرا که وقتی از ما نه بشنود برایمان مشکل درست می کند، تیراندازی و بمباران می کند و نهایتا ما مجبوریم که با او کنار بیاییم».
امام جمعه شیعیان بغداد نیز درباره وی اظهار داشته است که: «اگر ترسی در دل اسرائیلی ها وجود دارد، سلیمانی عامل آن است، اگر آمریکا در منطقه به مشکلی برخورد کرده، سلیمانی در آن نقش دارد و اگر مشکلی برای آل سعود در منطقه بوجود آمده نیز بدانید که قاسم سلیمانی دستی در آن داشته است».
و از همه مهمتر آنکه حضور سپاه قدس در سوریه که به واسطه حمایت های نظامی و مالی این ارگان انجام می شود، از آغاز جنگ داخلی این کشور تاکنون، موجب تخریب بسیاری از شهرهای سوریه و کشتار هزاران تن از مردم سوریه شده است که طی روزهای اخیر شاهد شدت گرفتن اوج این جنایات در ادلب بوده ایم. چنانکه نیروهای بشار اسد به یاری نیروهای سپاه قدس جمهوری اسلامی، طی حمله ای با سلاح های شیمیایی، موجب کشتار ده ها تن از مردم این شهر و زخمی شدن صدها تن دیگر گردیدند. جنایتی که بدون حمایت نیروهای این سپاه و شخص قاسم سلیمانی قابل انجام نبود و این فاجعه ی به وقوع پیوسته، مهر تایید دیگری ست بر جنایات جمهوری اسلامی.
اما نکته جالبی که درخصوص سلیمانی وجود دارد، این است که وی از کجا شروع کرده و به کجا رسیده است…! از پیمانکاری در سازمان آب کرمان تا رفتن به جبهه و جنگ برای دفاع از خاک کشور که کاملا متضاد با آنچه پس از آن به آن پرداخت، است. شخصی کاملا معمولی و درحالی وطن دوست که وارد نظام می شود و پس از آن، پله پله از نردبانی آن سو تر از وحشیگری و خونخواری بالا می رود.
کسی که به نقل از اطرافیانش، با خانواده، دوستان و همکاران خود رابطه عاطفیِ عمیقی دارد و حتا زمانی که هواپیمای احمد کاظمی فرمانده نیروی هوایی سپاه در سال 84 سقوط کرده و کشته می شود، سلیمانی اختیار از کف داده و حتا در مصاحبه ای درباره او چنین می گوید: «دلم می خواهد خدا مرا هم پیش او ببرد».
و جالب تر اینکه، وی حتا در ختم این دوست قدیمی اش، خود را چنان کودکی در آغوش قالیباف می اندازد و زار زار گریه هم می کند…! رفتاری که از یک فرمانده نظامی چون نیروی قدس سپاه پاسداران با درصدی بالا در خشونت محوری، بعید به نظر می رسد.
اما چگونه است که چنین شخصیتی برای دفاع از آنچه که درباب ایدئولوژیک خود (اسلام زیر پرچم ولی فقیه) درست می داند، دست به هر جنایتی میزند؟ از فرستادن نیرو به عراق و سوریه برای کشتار انسانها گرفته تا دامن زدن به آتش جنگ حزب الله و اسرائیل در جنوب لبنان و حتا آموزش دادن و مسلح کردن نیروهای اسد برای کشتن مردم سوریه جهت حفظ رژیم دیکتاتوری اسد… که به گفته خودِ سلیمانی «حکومت اسد، خط مقدم جبهه جمهوری اسلامی در برابر اسرائیل است».
چگونه است که جناب سلیمانی که از یک سو برای از دست دادن دوست و یا دوستانی که برایش بسیار عزیزند اشک میریزد و چون کودکی زار زار گریه می کند و حتا سالها در جبهه های جنگ ایران و عراق برای دفاع از خاک کشور اش می جنگد، اما از سوی دیگر می تواند اینقدر خونخوار باشد که درد و رنج مردمانی را که به واسطه دستهای غایب و پشت پرده او خونشان بی گناه ریخته و کشته می شوند را درک نکند و همچنان به طراحی و پیشبرد جنایات خود ادامه دهد؟
تنها نتیجه ای که می توان از زوایای شخصیتی و عملکرد چنین جنایتکاری گرفت، این است که گرچه او یدِ طولایی در امور نظامی دارد، اما در نهایت تنها نامی که می توان بر وی نهاد… “شوالیه ای با مدالهای خونین” است که خون میلیونها انسان بر آن نقش بسته است.
( ندا امین )

۱۳۹۵ بهمن ۱۸, دوشنبه

جنگ سه روزه اسرائیل و سوریه، اخطاری برای توهمات جمهوری اسلامی

طی سالهای متمادیِ حکومت جمهوری اسلامی بر ایران، این رژیم دیکتاتوری همیشه سعی بر ابراز دشمنی با اسرائیل داشته است که در این راستا هر ساله رفتارهای خصمانه خود با دولت اسرائیل را ارتقا می دهد، به طوری که یک روز اقدام به ساخت موشک بالستیکی می نماید که بر روی آن به عبری نوشته شده است که “اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود”، و روزی دیگر تهدید می کند که ظرف هشت دقیقه تل آویو را با خاک یکسان می کنیم. 
 و حال آنقدر به قدرت نداشته خود غرّه شده است که رویای نابودی تمامی سرزمین اسرائیل را در سر خود می پرورانَد… چنانچه طی چند روز گذشته مقامات دولتی ایران مدعی شده اند که می توانند طی زمانی معادل هفت دقیقه موشک های خود را به این کشور برسانند و آن را با خاک یکسان کنند…!
اما مسئله این است که وقتی به تمامی این تهدیدها و رویا پردازی های جمهوری اسلامی فکر می کنم، به یاد جنگ سه روزه سوریه و اسرائیل می افتم که دولت سوریه نه تنها نتوانست جنگنده های خود را به خاک اسرائیل برساند، که خود نیز بازنده بازی بود که مقامات آن کشور نیز چون “حضرات محترمه جمهوری اسلامی” خیالی خام در سر می پروراندند… خیالی که به شکست خودشان منجر شد و حتا نتوانست کوچکترین آسیبی به خاک اسرائیل برساند.
در همین راستا، قصد بر آن دارم تا توضیح مختصری در خصوص این جنگ که اکنون توهم و رویای مقامات جمهوری اسلامی برای از بین بردن اسرائیل است، ارائه دهم تا شاید آقایان با خواندن آن، “البته اگر نمی دانند”، یادشان بیاید که توهم سوریه با آن کشور چه کرد و اگر آنها نیز بخواهند به این مالیخولیای مزمن خود ادامه دهند، چه بر سرشان خواهد آمد… که البته امید چندانی نیز برای درمان چنین بیماری مهلکی نیست، جز هلاکت خودشان بدست خود.
جنگ سه روزه اسرائیل و سوریه در سال ۱۹۸۲ که در انگلیسی تحت عنوان “عملیات کریکت ۱۹” و در اسرائیل به عنوان “نبرد دره بقاع” نام دارد، نخستین پیش پرده جنگ نوین شبکه محور بود که در سال های بعد، قواعد میدان نبرد کلاسیک را تغییر داد. چنانچه در این جنگ، سوریه از لحاظ کمیتِ تجهیزات چیزی از اسرائیل کم نداشته و سوریها مجهز به میگ های ۲۱ ، ۲۳ و ۲۵ و همچنین موشک های پدافندی سام ۲، ۳ و ۶ بودند و از هلیکوپتر های ضد تانک فرانسوی غزال و تانک های تی-۵۵، ۶۲ و ۷۲ نیز بهره می بردند، اما نیروی هوایی اسرائیل به لحاظ برتری فنی و کیفی که داشت به جنگنده های پیشرفته اف-۱۶ و اف-۱۵ مجهز بود.
سوریها برای مقابله با نیروی هوایی اسرائیل بیش از هر چیز به موشک های زمین به هوای خود و به خصوص موشک چالاک و متحرک سام-۶ امید بسته بودند که در این باره باید گفت که موشک سام-۶ در جنگ ۱۹۷۳ ضربات سختی به نیروی هوایی اسرائیل وارد کرد، بطوری که این کشور ناچار شد به مدت چند روز عملیات نیروی هوایی خود را به طور کامل متوقف کند، به علاوه سوریها برخلاف جنگ ۱۹۷۳ که تنها شکاری های میگ-۲۱ را در اختیار داشتند، در آن زمان به میگ-۲۳ و میگ-۲۵ که سریع تر و بالاتر از تمام هواپیماهای اسرائیلی پرواز می کرد مجهز بودند.
اما آغاز جنگ در نخستین ساعات خود، برای سوریها شگفتی خیره کننده ای به دنبال داشت، چنانچه هواپیماهای آواکس ای-۲سی اسرائیل پوشش الکترونیک کامل را تامین و در هماهنگی با رهگیرها، عملا چتری الکترونیک بر کل میدان نبرد کشیده بودند. ارتش اسرائیل جایگاه تمام سکوهای موشکی سوریه و رادارهای آنها را تعیین کرده و پس از آن هواپیماهای شناسایی بدون سرنشین را همچون طعمه هایی فریب دهنده به سمت سکوها فرستادند و زمانی که رادارهای سوری فرستادن پرتو به سوی هواپیماهای بدون سرنشین را آغاز کردند، جنگنده های فانتوم اف-۴ اسرائیلی مجهز به موشک های ضد رادار شرایک، از طریق رد گیری همان پرتوها تمام دیش های رادارهای سوری را منهدم کرده و سپس اف-۱۶ها نابودی سکوهای موشکی سوریه را آغاز نمودند.
در این جنگ همچنین ۱۹ سکوی سام-۶ و یازده سکوی سام-۲ و سام-۳ سوری، در مدت زمانی کمتر از سه ساعت منهدم شدند، بطوری که سوری ها در حالی که حیرت زده و دستپاچه شده بودند، به سرعت بیش از هشتاد فروند از جنگنده های خود را به پرواز در آوردند.
اما آنها از همان مرحله برخاستن از باند، زیر چتر الکترونیک آواکس های اسرائیلی قرار داشتند و در این نبرد هوایی بزرگ ولی کوتاهی که درگرفت، هشتاد فروند جنگنده سوری سرنگون شدند که تعداد قابل توجهی از آنها در مرحله برخاست و زمانی که فاصله زیادی از باند نگرفته بودند، توسط اف- ۱۵ها و اف-۱۶ها شکار شدند و سوری ها در مدت زمان چند ساعت، مهتمرین ابزارهای قدرتشان، یعنی جنگنده های پیشرفته و موشک های زمین به هوایشان را از دست داده و چاره ای جز پذیرش شکست نداشتند.
این اتفاق به قدری برای سوریه غیر منتظره و نگران کننده بود که به فاصله چند روز یک هیئت نظامی عالیرتبه شوروی به ریاست رئیس ستاد ارتش این کشور برای تحقیق در مورد ماجرا وارد سوریه شد، چراکه نتایج این جنگ سبب نگرانی شدید رهبری شوروی گردید و جریان هوادار تغییر “آندروپوف” را در مقابل محافظه کاران هوادار “برژنف” تقویت کرد که چند ماه بعد در جریان خاکسپاری برژنف، زمانی که “یوری آندروپف رهبر جدید شوروی”، حافظ اسد را در حالتی بسیار مضطرب و آشفته یافت، دستی بر پشت او زد و به او قول داد شوروی ارتش سوریه را با سلاح هایی پیشرفته که تاکنون به هیچ یک از کشور های جهان سوم داده نشده، مجهز خواهد کرد.
شوروی به قول خود وفادار ماند و در مدت زمان کوتاهی موشک های زمین به زمین نقطه زن اس-۲۱ توچکا، میگ های ۲۳ ام ال دی که پیشرفته ترین نسخه این جنگنده بودند و موشک های زمین به هوای سام- ۸ به سوریه تحویل شد که به انضمام آن، سلاح های قبلی از میان رفته نیز جبران گردید.
اما جنگ ۱۹۸۲، اعراب را به این نتیجه رساند که فاصله نظامی آنها با اسرائیل به قدری زیاد است که قادر به درگیری با این کشور در یک جنگ منظم نیستند. بطوری که پس از این جنگ، حافظ اسد روحیه ارتش و دولت خود را تنها با دریافت مداوم سلاح های جدید از شوروی حفظ می کرد و پس از فروپاشی شوروی، سوریه که دیگر هیچ امیدی به ایجاد موازنه نظامی کلاسیک در برابر ارتش اسرائیل نداشت، به راهبرد تقویت گروه های شبه نظامی و به طور اخص حزب الله روی آورد که هم اکنون نیز از طریق همین گروه تروریستی سعی بر برهم زدن امنیت و آرامش اسرائیل و دیگر کشورهای منطقه دارد.
اما سوال اینجاست که آیا دولت ایران آنقدر حافظه تاریخی قوی دارد که درس عبرتی را که سوریه از اسرائیل گرفته است فراموش نکند و دست از توهمات و خیالات خام خود بردارد که به جهت پی گیری آن، خود را به نابودی نکشانده و مضحکه جهانیان ننماید که به خاطر تهدیدهای پوچ خود که نتیجه ای نیز در پی ندارد، روزانه سوژه تمسخر خود را فراهم نیاورد؟ و یا اینکه، این دولتِ اسرائیل ستیز نیز می خواهد مانند سوریه شانس خود را چون آنان، امتحان کند…؟!
( ندا امین ) 

۱۳۹۵ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

عزیز دُردانه رهبری و شاید شبان بعدی ملت

پس از مرگ هاشمی رفسنجانی که یکی از مهره های اساسی و اصلی نظام بود و در خصوص آن بسیار صحبت ها، نقدها و مباحثات شده است که بعد از حذف یکی از ارکان مهم رژیم جمهوری اسلامی چه کسی می تواند صاحب آنقدر نفوذ و قدرت در سیستم باشد و یا اینکه حتا بتواند پس از مرگ علی خامنه ای قدرت را در دست گرفته و جانشین او شود. 
 مدتی ست که مسئله دیگری نیز در این میان به چشم می خورد و آن موضوعی نیست جز انتخاب رهبر بعدی جمهوری اسلامی که قرار است بعد از “جناب مقام معظم رهبری” شبان ما باشد، که اذهان بسیاری از مردم را به خود مشغول کرده و نقل مباحثات روزمره و حتا سیاسی آنان شده است و هر کدام به زعم تفکر و برداشتشان از سیاه بازی های “ولایت محترمه فقیه” ایده ای دارند و یا تمایلی برای چگونه بودن حکومت بعدی و یا که بودن شخصی که بر مسند قدرت خواهد نشست.
که ناگفته نماند که من هم که البته جزئی از این گله هشتاد میلیونی که مدام سعی در هدایتمان به چراگاه بهشت را دارند، از این قائله مستثنا نیستم و برحسب تفکرات خودم گاه به این مسئله می اندیشم، که شبان بعدی ما که قرار است “صد و بیست و چهار هزار و سومین پیامبر جهان باشد”، که خواهد بود…؟!
از آنجا که در تاریخ سرزمین من همیشه مقام پادشاهی و شخص اول حکومت بودن از پدر به پسر میرسد و قرنهاست که این سیستم بر کشور من حکمفرماست، شاید بتوان به این مسئله دقیق تر نگاه کرد که پس از خامنه ای فرزند وی که بسیار هم صاحب نفوذ و قدرت است، بر مسند بنشیدند، زمام امور را در دست گرفته و با عصای جادویی رهبری که البته رودخانه را خشک و مار را اژدها نمی کند، اما معجزاتی خیلی قوی تر از آن “مانند خوشبخت کردنمان” انجام میدهد، ما را به بهشت موعود هدایت کند…! فرزندی که عزیز دُردانه آقاست و شاگرد به حق ایشان که طی سالهای پیشین نشان داده است چگونه درسهای استادش را پس داده و اجرا می کند.
اما مسئله اینجاست که کمتر کسی ست که در مورد وی اطلاعات زیادی داشته باشد و هویت واقعی او را بشناسد، چرا که پدر هرگز نمی خواهد فرزند دلبندش در اذهان عمومی چهره ای منفی پیدا کند و خدای ناکرده از موهبت پیامبری پس از خود نیز محروم شود.
می خواهم از این موجود خوش شانس سخن بگویم، کسی که البته یکی از مهره های کلیدی نظام است اما نامی از وی چندان به میان نمی آید… چرا که برگه آسی ست که احتمالا در دست آخر باید رو شود…
مجتبی خامنه ای پسر دوم رهبر جمهوری اسلامی، تشکیل دهنده گروه “رهپویان انقلاب اسلامی” و “انصار الانقلاب” که به طور اخص جهت سرکوب مردم معترض به حکومت و کنترلشان طراحی و تاسیس شده اند، گروه هایی که به ریاست مجتبی خامنه ای و یار دیرینه اش “حسین طائب” که ابتدا معاون هماهنگ کننده بیت رهبری بوده و با تلاش بسیار و پس از رهبریِ سرکوب های سال 88 مسئول اطلاعات سپاه و کل بسیج شد و همچنین “مهدی طائب” عضو قرارگاه “عماریون”، نقش مهمی در کشتار و شکنجه مردم معترض به نظام را داشتند. چرا که این تشکیلات یک سال پیش از آن و به همین هدف تاسیس شده بود.
اما این در حالی ست که اسم “جناب مجتبی خان” در این گروه به صورت رسمی و علنی ثبت نشده بود و وی تنها دستی در پشت پرده بود که البته دستورات اتخاذ شده بنابر فرمان ایشان بوده ولی بدلیل اینکه “مقام معظم رهبری” نمی خواستند نام عزیز دُردانه شان در هیچ فعالیت سیاسی و اقتصادی آورده شود، می بایست همانگونه چهره وی برای مردم معصوم می ماند…!
جالب است که بگویم تشکیلات “رهپویان” در 31 استان و 290 شهرستان کشور دفتر دارد و بودجه این تشکیلات از پولهایی تامین می شود که مجتبی خامنه ای به صورت غیر قانونی اخذ و جابجا می کند. از جمله پولهایی که از شهرام جزایری بابت انجام معاملات پنهانی اش که توسط وی انجام میشود، گرفته است. که البته در دزدیهای جناب مجتبی خان فقط این شخص نقش نداشته و یکی از دستیاران و عاملانِ دزدی های وی شخصی ست به نام رضا ضراب که به گفته روزنامه بلومبرگ وی به عنوان یک دلال طلا با دولت ایران رابطه داشته و از او به عنوان یکی از زمین خواران بزرگ در ایران یاد شده است.
کسی که مسئول جابجایی پولهای چپاول شده مملکت به حساب آقا بوده و اجرا کننده معاملاتی که به واسطه تحریم ها نمی توانستند انجام دهند و می بایست به صورت غیر قانونی و از طریق قاچاق و دور زدن تحریم های بین المللی علیه ایران انجام بگیرد. که یکی از این اقلام ارسال کامیونی حامل ارز و شمش طلا به ارزش هجده و نیم میلیارد دلار که سال 88 به ترکیه فرستاده و توسط دولت ترکیه توقیف شد و آن زمان رئیس جمهوری ترکیه از آن به عنوان “یک خوشبختی هجده و نیم میلیارد دلاری پول باد آورده” یاد کرد.
اما نکته قابل توجه اینجاست که بدون دستور شخص رهبر هیچ شخص و نهادی نمی تواند بیش از مقدار تعیین شده توسط دولت، مبلغ یا کالایی را جابجا کند و با استناد به این قانون می توان گفت که تنها در صورتی این اتفاق صورت می گیرد که پای منافع خود ایشان یا شخصی از خانواده اش در میان باشد که البته در این حالت دیگر چه نیاز به اجرای قانون…؟!
نکته دیگری که در این خصوص می توان به آن اشاره کرد این است که اواخر بهمن سال 1390 احمدی نژاد، رئیس کل بانک مرکزی را احضار و از او در مورد هزینه ارزهای نفتی خارج از ردیف بودجه سوال کرده بود، اما جواب این بود که این هزینه ها “طبق دستور” به حسابهای بیت رهبری واریز شده که در میان این اقلام، رقم یک میلیارد و ششصد میلیون یورو به حساب مجتبی خامنه ای واریز شده بود. و البته که رئیس جمهور وقت که به پشتیبانی مجتبی خامنه ای به این سمت دست یافته بود، نمی توانست حرفی بزند که به مذاق مجتبی خان خوش نیاید.
وی حتا از خرج کردن بودجه مملکت در مورد زندگی خصوصی اش نیز دریغ نکرده و برای مقطوع النسل نشدنش طی سفرهای متعدد به انگلیس، یک میلیون پوند از جیب بیت المال برداشته و در جیب مبارک گذاشته تا بتواند هزینه های درمانش را بپردازد که احتمالا سلسله را از وجود یک ولیعهد دیگر محروم ننماید. و البته پدر زن ایشان “جناب حداد عادل” در این خصوص گفته بودند که «چه کسی گفته است نوه من با چنین مبلغی به دنیا آمده؟ فرزند مجتبی و دختر بنده در بیمارستانی در تهران و تنها با مبلغ 500 هزار تومان متولد شده است». و ناگفته نماند که این حرف تنها موجبات خنده آدم را فراهم می کند، چرا که یک شخص معمولی هم نمی تواند با چنین مبلغی در بیمارستانی بستری شود چه رسد به نوه شخص شخیص رهبری…!
از دزدی ها و چپاول پولهای ملت توسط این مجتبی خان که بگذریم، به مسئله قدرت و نفوذ سیاسی وی برمی گردیم که بسیار جای تامل دارد.
مجتبی خامنه ای طراح و برنامه ریز و مهندس بسیاری از مناسبات امنیتی و اطلاعاتی و سیاسی ست که فروپاشیدن انتخابات 88 با طراحی و نظارت وی بوده که با نفوذ و تلاش وی توسط سپاه و بسیج در حمایت از احمدی نژاد طی سالهای 84 و 88 انجام گرفت.
وی با حمایت از احمدی نژاد، ایشان را دو دوره به مقام ریاست جمهوری رساند و هرکه به تقلبی بودن انتخابات اعتراض کرد را راهی زندان ها و قبرستان های کشور نمود. زیرا می خواست شخصی را بر مسند قدرت بنشاند که تنها دستوراتش را اجرا و سیاست هایش را تحمیل کند. گرچه در آن زمان و حتا تاکنون نیز غالب مردم بر این باور اند که احمدی نژاد بانی تمام این سرکوب ها و تقلب ها بوده، اما چون “دستان مبارک” پشت پرده عزیز دُردانه رهبری نمایان نیست، کمتر کسی به واقعیت امر پی می برد و تنها ظاهر بازی را می بینند.
در درگیری های کوی دانشگاه در سال 78 نیز وقتی وزارت اطلاعات برای راضی کردن دانشجویان برای خاموش کردن صدای اعتراضشان، یک سری از اعضای “انصار حزب الله” را بازداشت کرد تا آنها را به قولی ساکت کند، تنها یک روز پس از آن مجتبی خامنه ای برای پشتیبانی از این گروه به میان آمد و اسباب آزادی شان را فراهم آورد که در آن حین اولین روزنامه ایی که در این خصوص نوشت “صبح امروز” بود که از دستگیری یک نفر که در مورد گروه فشار که همان “انصار حزب الله” بود توضیحاتی داده و به مجتبی اشاره کرده و گفته بود که «ما از بیت دستور میگرفتیم» و تنها چند روز پس از چاپ این نوشته، “سعید حجاریان” مدیر مسئول روزنامه صبح امروز ترور شده و نام قاتلش شخصی به نام “سعید عسگر” عنوان شده بود که طی اعترافی در تلویزیون جمهوری اسلامی در این خصوص گفته بود: «چون پر رو شده بود دستور از بیت آمد که بزنیدش».
یکی دیگر از موضوعات مهمی که درباره مجتبی خامنه ای میتوان به آن اشاره کرد این است که چندی ست در بیت رهبری سخن از انتخاب جانشین علی خامنه ای پس از مرگ وی است که البته یکی از شرایط آن مجتهد بودن است که در این زمینه و به جهت علاقه “شخص شخیص رهبری” به نگه داشتن سلسه اش، سالها در تلاش برای گرفتن حکم اجتهاد مجتبی بوده تا پس از خود بتواند فرزند دلبندش را به جای خود بنشاند که برای اینکار سفرهای زیادی نیز به قم داشته است. اما تنها دونفر حکم اجتهاد او را تایید کرده بودند که یکی از آنها “مصباح یزدی، تئوریسن خشونت رژیم” و دیگری “آیت الله مجتهدی” یکی از معلمان مجتبی است.
مجتبی برای اینکه ثابت کند مجتهد است در دفتر پدرش کلاس درس خارج گذاشت که بالاترین مرتبه فقه اصول است و هرکه آن را تدریس کند درجه اجتهاد وی قابل اثبات است. ولی شاگردهای مجتبی در این کلاس ها که بودند؟… کسانی که سه نهاد سرکوب حکومتی از جمله “بسیج”، “تیپ امام صادق سپاه” و “طلاب ذوب در ولایت” شاگردان این کلاس را تامین می کردند.
سال 89 “محمد علی رامین معاون پیشین وزارت ارشاد” از سفر خامنه ای و مجتبی به قم به عنوان “غدیر قم” یاد کرده بود که تعبیری ست از “غدیر خُم” که “محمد” دست علی را بالا گرفته و گفت: «هرکس که من مولای اویم علی نیز مولای اوست» و خامنه ای نیز به همین شکل جانشین خود را به نوعی معرفی کرده بود…!
از نکات دیگری که در مورد مجتبی خامنه ای می توان به آن اشاره کرد، نظارت وی بر بازداشتگاه افسریه و کهریزک، با همکاری “سعید مرتضوی” و “قاضی صلواتی” که روابط بسیار خوبی هم باهم دارند و تشکیل گروه ” انصار حزب الله” است که در قوانین آن نوشته شده که «هرجا دولت نتواند خواسته های انقلابی را اجرا کند انصار حزب الله خود را مجاز به دخالت می داند». و جالب است که احمدی نژاد نیز سخنگوی سرانِ این تشکل بوده و یکی دیگر از اعضای آنها که از وی با عنوان “عضو فرهنگی” یاد می کنند “مسعود ده نمکی” است.
مجتبی خامنه ای همچنین دفتری در فردیس کرج دارد که نیروهای “قدس” و “حزب الله لبنان” در آنجا آموزش می بینند که مستقیما زیر نظر اوست. و همچنین بند دو الف سپاه پاسداران نیز تحت کنترل و نظارت وی است که تنها اشخاصی را به آنجا می برند که نخواهند توسط او اطلاعاتی به بیرون از زندان درز کند.
وی در عرصه تولیدات نیز تلاشهای مستمری داشته است که از آن جمله می توان به مصادره کارخانه های شخصی پس از انقلاب و ضبط اموال صاحبان آنها که ضد انقلاب نیز بوده اند، اشاره کرد…!
بلی… این جناب، این عزیز دُردانه رهبری خیلی کارها می کند که مردم بیچاره حتا گمان نمی برند از چهره ابلهانه وی قابل انتظار باشد. شخصی که هیچ کجا از وی نامی به میان نمی آید و دست های آلوده او پشت هزاران پرده پنهان، اما همچنان در کار اند.
و این است ماهیت شخصی که شاید شبان آینده ما باشد که چون “دو پیامبر پیشین اش” بسان گله ای می بینتمان که باید هدایت شویم…
و البته ما را چه فهم به چنین علوم ماوراء الطبیعه ای…؟!
( ندا امین ) 

۱۳۹۵ بهمن ۸, جمعه

آنگاه که حریمِ بیت رهبری تنها با یک هلی شات شکسته شد

طی ماه جاری شاهد پرواز دو فروند هلیشات در مقاطع زمانی متفاوت و نزدیک به هم و در نزدیکى خانه علی خامنه ای بوده ایم که به گفته رسانه های جمهوری اسلامی “با شلیک نیروهای سپاه پاسداران متوقف شد”. خبری که تنها دروغی کذب است و برخلاف آنچه رژیم مدعی ست، این هلی شات ها توانسته اند خود را به مکانی که مورد حفاظت از رهبر دیکتاتور جمهوری اسلامی هم از زمین و هم از آسمان است، برسانند و موجبات سلب آرامش وی را فراهم آورند که این مسئله می تواند گویای نقطه ضعف سیستم حفاظتی جناب مقام معظم رهبری باشد که اکثریت جامعه ایران از آن بی خبر اند.
 چنانچه شهروندان تهرانی تنها لایه های حفاظتی اطراف بیت را از نزدیک می بینند و در خیابانها و کوچه‌ های اطراف بیت با پستهای حفاظتی مستقر برای جلوگیری از نزدیک شدن آنها، روبرو میشوند… اما آیا می ‌دانید که منطقه پرواز ممنوع یا همان مجموعه شهید مطهری در تهران که برای حفاظت از این رهبر دیکتاتور در نظر گرفته شده، چه فضای عظیمی از آسمان تهران را به خود اختصاص داده است؟ که ابعاد آن از شرق اتوبان امام علی، از شمال بلوار کشاورز، از غرب اتوبان نواب و از جنوب اتوبان بعثت میباشد.
و آیا میدانید که هیچ وسیله پرنده ای حق نزدیک شدن یا ورود به آنرا ندارد و به محض ورود با شلیک پدافند و موشک های خودکار منهدم میشود و این قانون نیز استثنا ندارد و هر هلی کوپتر و یا هواپیما از هر ارگان یا نهادی که این حریم را نقض کند مورد اصابت قرار خواهد گرفت.
اما خوشبختانه طی یک ماه گذشته عده‌ ای از ایرانیان وطن پرست به همگان ثابت کردند که قادرند از حریم دفاعی بیت نیز گذشته و باعث لرزاندن زانوهای سست جناب خامنه ای شوند… چنانچه در اولین پرواز آزمایشی و موفق پهباد بر فراز بیت، حکومتِ همیشه دروغگوی اسلامی آنرا متعلق به صداوسیما و گروه های مستند ساز جلوه داد، اما این در حالی بود که صدا و سیمای حکومت سریعا آنرا تکذیب کرد، چرا که هیچ شخص و نهادی جرات نزدیک شدن به فضای بیت را ندارد.
و این در حالیست که حکومت ترسوی جمهوری اسلامی که از ورود فقط یک پهباد به لرزه افتاده بود، حتا برای مخفی نگاه داشتن ترس خود سریعا مانوری عظیم و چند روزه در جنوب کشور ترتیب داده و با شلیک پی در پی موشکهای چند هزار دلاری به دشمنی فرضی، ضعف خود را بیشتر نمایان کرد.
ولی این بار نیز، این دسته از عزیزان میهن پرست که اکنون نقطه ضعف جمهوری اسلامی را به درستی پیدا کردند، فهمیده‌ اند که با صرف اندکی هزینه مالی و البته کمی “هوش” میشود قدرتی به ظاهر عظیم و صد البته تو خالی را به لرزه انداخت. چنانچه برای بار دوم، پهبادهای کوچکِ خود را بر فراز خانه رهبر دیکتاتور جمهوری اسلامی به پرواز در آوردند و نشان دادند که جمهوری اسلامی فقط در مانورهای خیالی و جنگ با دشمن فرضی پیروز است و حتی توان مقابله با یک شی پرنده کوچک را هم ندارد و این بار هم در منهدم کردن آن ناکام ماند.
آری… درست است که ارسال این دو هلی شات تنها هشداری به جناب خامنه ای بود که کسانی هستند که توان آن را دارند تا پایه های نظام دیکتاتوری وی را بلرزانند و درست است که وی توانست این دو مرتبه از خطر نجات پیدا کند، ولی شاید بار سومی هم باشد که در آن صورت، او باید با کمک گرفتن از امدادهای غیبی و نیروی مافوق طبیعی اش بتواند از ورود این پرنده ها که نوید آزادی را برای مردم ایران به همراه دارند، جلوگیری کند و شاید هم این داستان تا تخریب کامل بیت دیکتاتور بزرگ و منشا تروریسم در دنیا، تداوم یابد.
( ندا امین ) 

۱۳۹۵ دی ۲۹, چهارشنبه

جنایتکاری که یک شبه قدیس می شود…!

مسئله ای که این روزها بسیار در رسانه ها خبر ساز شده است مرگ هاشمی رفسنجانی رئیس تشخیص مصلحت نظام و رئیس جمهور اسبق ایران است که البته دست راست خمینی رهبر نخست جمهوری اسلامی نیز بود و از مهم ترین ارکان نظام در اجرای جنایات ضد بشریِ این حکومت دیکتاتوری که طی 38 سال حکومت خود بس جنایات انجام داد و ذره ذره خونِ مردم را ریخته و شوکرانِ ملت کرد.


 اما موضوعی که در این خصوص نظر انسان را جلب می کند و در نهایت علامت سوال و تعجبی بزرگ در ذهن آدمی بوجود می آورد، این است که چطور شده است که چنین جنایتکاری یک شبه قدیس می شود؟ چگونه است که جمع کثیری از مردم ایران جنایات این اهرم فشار رژیم بر سرکوب ملت را از یاد برده اند، به طوری که وقتی با مرگ وی مواجه شدند گویا مادر ترزای مهربان خود را که بسیار در حقشان محبت و فداکاری کرده بود، از دست داده اند؟… و چگونه است که حافظه تاریخی ملتی می تواند تا این حد ضعیف باشد که تمامی خباثت ها و جنایات یکی از سه رکن اصلی نظام را که سالهاست حق زندگی را از آنان سلب کرده، از خاطر ببرند؟
و نکته جالب تر اینکه گویا ملت همیشه در صحنه ایران دفاع از این شخص و دلسوزی برای او را در حالی ادامه می دهند که همین مقام معظم رهبری که روزانه طوماری از انواع ناسزاها را از سوی مردم دریافت می کند هم با پشتیبانی همین “جناب شیخ آیت الله رفسنجانی” به مقام رهبری جمهوری اسلامی رسیده بود که محتاطانه سیاست تثبیت قدرت خود را شروع کرد و رفسنجانی که پس از ترور مطهری و بهشتی بدل به مرد شماره دو جمهوری اسلامی شده بود، بر آن بود تا موقعیت خود را تحکیم بخشد، که در این راستا نه تنها ریاست مجلس شورای اسلامی را برعهده داشت، بلکه پس از برکناری بنی‌ صدر از ریاست جمهوری، عملا وظیفه فرماندهی جنگ را نیز برعهده گرفت و تا واپسین روزهای حیات خمینی جانشین فرمانده کل قوا بود که پس از درگذشت او، خودِ این جناب کرسی ولایت فقیه را در اختیار خامنه ای گذاشت تا بتواند از او به عنوان مهره ای برای اجرای سیاست ها و جنایات خود استفاده کند و خود را در اذهان عمومی نیک جلوه دهد… گو اینکه فکرش را هم نمی کرد که این سرآغاز جنگ قدرت میان آن دو بود که در نهایت به حذف خودش منجر شد.
حذفی که برای رسیدن به قدرتِ بیشتر، بر خمینی و فرزند وی اِعمال داشت و پس از آن یار دیرین مطیع خود را بر مسند نشانده و وارد بازی کرد که بالاخره و پس از سالها، خود نیز در همان بازی چون سربازی از صفحه و صحنه فید شد.
که البته لازم به یادآوری ست که جنگی که میان این دو صورت گرفت، جنگ قدرتی بود که به صف کشی بین نیروهای اصلاح طلب و اصولگرا منجر شد و در انتخابات سال 88 در حالی به غایت خود رسید که به سبب دشمنی این دو خونخوار رژیم بر سر بدست آوردن قدرت بیشتر، بسیاری از مردم کشور را به کام مرگ فرستاده و بسیاری را نیز روانه زندانها کرده و مورد سخت ترین شکنجه های غیر انسانی قرار دادند… جنگ قدرتی که با فضاسازی سیاسی چندی دیگر از ارکان نظام که توسط همین شیخِ جدیدا تقدیس شده ی ما رهبری میشد و از آن به عنوان جنبش سبز یاد می شود. که باعث شد نه تنها جنایات جناب رفسنجانی و هم پیالگانش جناب کروبی و موسوی فراموش شود، که آنها را در ذهن مردم نیز انسانهایی توبه کرده و اکنون پاک سرشت نماید که انگار خداوند خودش در وسط میدان انقلاب آمده و فریاد برآورده است که “همانا من آنها را یک دفعه بخشیدم و شما نیز باید ببخشید…!”.
و البته که ما را چه نیاز به تفکر و تعمق در بابِ چنین امور ماورایی، چنانچه به انضمام فراموش کردن تمام دستاوردهای جناب رفسنجانی که بزرگترینش مشارکت در قتل عام سال 67 و کشتن بسیاری از زندانیان سیاسی در آن زمان بود، تمامی الطاف جنابان دیگر را هم از یاد برده ایم..!
حقیقتا نمی خواهم زیاد از زاویه سیاسی این مطلب را نگاه و بررسی کنم چرا که آنقدر تحلیل این موضوع را در جراید سیاسی متعدد خوانده ام که شدت نفرتم از این انسان ده ها برابر شده است و می توانم بگویم که عمیقا به حس “سارتر” در کتاب “تهوع” او رسیده ام… اما بر آنم تا بیشتر از بُعد اجتماعی به این مسئله نگاه کنم، از دیدگاه انسانی که بیشترین سالهای عمرش را در هوای آلوده زیستی و اجتماعی آن کشور سپری کرده است و یادش نمی آید که تا کنون در میان هموطنانش تا این اندازه فداکاری و بخشش دیده باشد و زمانی که می بیند یکی از جانیانِ غارتگری که کشورش را به غارت و چپاول برده است، می میرد، آنقدر خوشحال می شود که در پوست خود نمی گنجد و با خود می گوید که آه… یکی دیگر از دشمنانمان کم شده، به جزای اعمال کریه خود رسید و یکی از ارکان قوی دشمن از بازی خارج شد و حالا می توان کورسوی امیدی هرچند کوچک به سوی آزادی ایران یافت.
اما یک باره با حجمه ی گسترده مردمی مواجه می شود که در فضاهای مجازی سوگوار بُت اعظمشان شده اند و مدیحه گوی وی که “یزید زمانه دوباره حسین را کُشته و باید به خونخواهی او برخاست”، که در این میان از یاران حسینِ دوباره متولد و شهید شده زمان نیز یاد می کنند که همانا همدستان همان یزیدشان بوده و یزیدشان، حسینشان… اما همچنان مانده اند که لیلی زن بوده یا مَرد…!
و شاید می بایست گفت که این ملت همیشه در صحنه ما که پروژکتورهایشان نیز همیشه بر صحنه روشن است، سالهاست که در فضایی مجازی زندگی می کنند که تا به این حد از واقعیات دور شده اند.
مردمی که بدنبال تابوت جناب رفسنجانی براه افتاده و فریاد وا حسینا سرداده و همچنانکه گمان می کنند بُت اعظمشان بری از هرگونه گناه بوده، خواهان آزادی بُت های دیگرشان نیز می شوند، و متاسفانه بازهم یادشان می رود که دستهای تمامی آنها در یک پیاله و برای برداشتن لقمه ای نان از آن بوده است، چنان چون دستان یهودا و شیطان در کیسه ای نقره…! و دیگر نه ابراهیمی هست برای شکستن بُت هایشان و نه موسی دیگری برای عبورشان از دریایی توهمی که خود برای خود ساخته اند.
آری… حافظه تاریخی ملت ما بشدت دچار ضعف است، بطوریکه گمان نمی کنم با هیچ شوکی به یاد بیاورند آنچه را که هر جنایتکاری بر سرشان آورده است، چنانچه فراموش کرده بودند تمامی موهباتی را که خاندان پهلوی عطایشان کرده بود و ایران را یکی از بزرگترین قدرت های جهان ساخته و از آن ویران شده به دستِ قاجارها بهشتی ساخته بود که جهان در حسرتش بود… که به واسطه اعتباری که برای کشورش بدست آورده بود، ارزش یک ایرانی در دنیا آنچنان بود که در هر کجای این کره ی خاکی پادشاهی می کردند.
اما همانگونه که تمامی آن خوبی ها را فراموش کردند و روزی از سرِخوشی زیادی به خیابان ها ریختند و مرگ بر شاه گفتند و جناب خمینی دلبندشان را بر مسند پادشاهی نشاندند، همانگونه هم امروز، یک به یکِ جانیانِ این حکومت را با چند قطره اشک و ایفای نقش انسانی خوب، با سیاست بازی های هوشمندانه آنان، می بخشند و در دفاع از ایشان نیز برمی آیند و یک شبه از او بُتی می سازند که انگار نه انگار که روزی در چشمشان جانی ای بیش نبوده است… و اینجاست که می گویم که در عجبم که چگونه است که مردم ما تا این اندازه بخشنده شده اند که عزیزترینشان را که روزی ناخواسته حتا ناراحتشان کرده است نمی بخشند، اما یکدفعه دیو را دلبر کرده و تقدیسش نیز می کنند…؟!
( ندا امین ) 

۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه

صیونیسم، واژه ای که دستمایه تفکرات ضد اسرائیلی شده است

در بسیاری از اخبار، گزارش ها، مقالات و عقایدِ ابراز شده ضد یهودی بسیار دیده ایم که از اسرائیل و جنبش صیونیسم به بدی یاد شده و این کشور را ناقض حقوق بشر و غاصب سرزمین فلسطین و عامل کشتار آنان می دانند که این امر نشات گرفته از عدم شناخت پیشینه این جنبش، ریشه و قدمت تاریخی قوم یهود دارد 

 که متاسفانه بیشتر اشخاص بدون مطالعه در این خصوص، گزارش ها و گفته های رسانه های ضد اسرائیلی را که در صدر آنها جمهوری اسلامی قرار دارد، باور کرده و بی علم بر ماهیت اصلی یهودیت و شناخت ایدئولوژی های آن، دست به قضاوت زده و سالهاست که دولت اسرائیل را محکوم به بدترین اتهاماتی که می توان در نظر گرفت می نمایند… به همین جهت تصمیم بر آن گرفتم تا طی بررسی این موضوع از ریشه آن، قدری مسئله را روشن تر نمایم تا شاید کورسوی امیدی باشد برای شناخت بیشتر و عدم قضاوت اشخاصی که سعی بر آن دارند تا اسرائیل را دشمن و غاصب بدانند.

در ابتدا باید گفت که صهیون یک تپه در قسمت غربی کوه زیتون است که در اورشلیم قرار دارد و “تنخ” کتاب مقدس یهود عنوان کوه صهیون را به تپه معبد و شهر اورشلیم می ‌‌دهد که برای یهودیان نیز کلمه صهیون بیشتر اشاره ‌ای به شهر اورشلیم و سرزمین اسرائیل دارد و کلمه صهیون بیش از ۱۵۳ بار در تنخ آمده است که به طور مثال در کتاب “تهیلیم” که در فارسی به آن زبور یا مزامیر داوود میگویند چندین آیه وجود دارد که می توان به آیه ای از مزامیر که می گوید “نزد نهرهای‌ بابل‌ آنجا نشستیم‌ و گریه‌ نیز كردیم‌، چون‌ صهیون‌ را به‌ یاد آوردیم‌”، اشاره داشت که کلمه صهیون اشاره به مکانی خاص دارد و ریشه آن در مذهب و فرهنگ یهود است و نه جنبشی که از آن به عنوان یک ایدئولوژی ضد انسانی یاد می کنند.
پس از پرداختن به این موضوع، به تشریح جنبش “صیونیسم” خواهیم پرداخت و آن را از جنبه تاریخی‌ بررسی‌ خواهیم کرد که از کجا شروع شده و بر چه مبنا و مفهومی قرار دارد.
تئودور هرزل اولین شخصی بود که این ایدئولوژی را مطرح ساخت، او در سال ۱۸۶۰ در یک خانواده یهودی مجارستانی و غیر مذهبی به دنیا آمد که هیچ نزدیکی‌ خاصی‌ به فرهنگ یهودی نداشتند. هرزل تا قبل از اینکه به فرهنگ یهود علاقه‌ پیدا کند شخصی‌ بیخدا و ضد مذهب بود و شدیدا نیز از دین یهود دوری می ‌جست و علاقه داشت که همه او را یک شخص ضد مذهب و کاملا سکولار بنماند که البته بعد از نزدیک شدن او به یهودیت هرزل همچنان یک بیخدا ماند و در واقع هیچ اعتقادی به دین یهود نداشت. بلکه عقاید ملی‌ گرایی یهودی خود را پیدا کرده بود و به سوی آنها می رفت. هرزل در سنین جوانی حقوق خواند، در پاریس در رشته روزنامه نگاری مشغول به کار شد و بعد از اینکه در فرانسه یک افسر یهودی ارتش آن کشور را به دروغ به جاسوسی متهم کردند، او شاهد و ناظر تظاهرات عظیم فرانسوی ‌ها بود که فریاد مرگ بر یهودی را سر می‌‌ دادند که پس از این جریان بود که این نظریه در ذهن او خطور کرد که یهودیان اروپا باید از آنجا بروند و کشور مستقل خود را در سرزمین آبا و اجدادی خود تشکیل دهند.
در سال ۱۸۹۶ هرزل کتابی‌ را در اتریش با عنوان “کشور یهودی ها” منتشر کرد که این کتاب در واقع سند اولیه جنبش تجدید حیات ملی‌ یهودیان جهان بود که تاثیر زیادی در یهودیان آن زمان گذاشت و آنها را به بازگشت به سرزمین اجدادی خود تشویق کرد. هرزل در این کتاب آرزوی خود را برای تشکیل یک کشور یهودی در قرن ۲۰ اعلام کرد و تنها راه مقابله با یهود ستیزی در اروپا را تشکیل یک کشور یهودی دانست. او به عنوان یک یهودی کاملا سکولار و همچنین بی خدا به علت اینکه تماس زیادی با جامعه یهودی نداشت تصور میکرد که تشکیل یک کشور یهودی در مکانی دیگر به غیر از سرزمین اجدادی امکان پذیر خواهد بود و با استقبال یهودیان مواجه خواهد شد، به همین خاطر او در این کتاب خود از امکان تشکیل یک کشور یهودی در آرژانتین نیز سخن گفت.
از ماه آوریل سال ۱۸۹۶ که ترجمه انگلیسی‌ کتاب “کشور یهودی ها” منتشر شد، تئودور دیگر رسما به عنوان رهبر و سخنگوی جنبش صیونیسم شناخته میشد، چنانچه چند سال بعد، زمانی‌ که هرزل سفرهای جهانی‌ بسیاری به جهت تبلیغ صیونیسم انجام داده بود و چهره شناخته شده‌ ای به حساب می‌‌ آمد، از طرف امپراطوری بریتانیا پیشنهادی به او داده شد که ۱۳ هزار کیلومتر مربع زمین که بخشی از اوگاندا و کنیا امروزی را شامل می شود، به او بدهند تا کشور یهودی خود را در آنجا تشکیل دهد. هرزل این پیشنهاد را به کنگره ششم صیونیست‌ ها در باسل ارائه داد و صحبت ‌های فراوانی‌ در این زمینه صورت گرفت. بسیاری می ‌گفتند که تشکیل یک کشور یهودی در اوگاندا، بازگشت یهودیان به سرزمین اجدادی را مشکل تر خواهد کرد و اینکه چون هیچ ارتباطی‌ بین فرهنگ یهودی و اوگاندا نیست و در واقع یهودی ‌ها مردم بومی آن منطقه نیستند، آنجا هرگز مثل یک کشور برای آنها نخواهد بود که در نهایت این برنامه رد شد و صورت نپذیرفت.
پس از آن جنبش صیونیسم از طرف فیلسوفان و افراد بسیاری مورد توجه قرار گرفت و هرکسی از دیدگاه خود به این نهضت تجدید حیات ملی‌ یهود پیوست و هدف مشترک صیونیست‌ ها ایجاد دوباره یک کشور یهودی در سرزمین آبا و اجدادی خودشان بود که ۱۹۰۰ سال قبل به وسیله رومی ‌ها از آنجا رانده شده و برای بردگی به نقاط مختلف امپراطوری روم برده شده بودند که پس از آن “جنبش صیونیسم” برای آزادی یهودیان و بازگرداندن آنها به سرزمین اجدایشان در شاخه های مختلفی شروع به فعالیت کرد که در ادامه به بررسی آنها خواهیم پرداخت.
صیونیسم کارگری و سوسیالیستی: صیونیسم سوسیالیستی را می ‌توان بزرگترین بخش چپ گرای جنبش صیونیسم دانست که برای سالها اکثریت صیونیست‌ ها را شامل میشد و رهبران این شاخه از صیونیسم بر خلاف شاخه سیاسی که بنیان گزارش هرزل بود به این عقیده داشتند که از طریق بازگشت یهودیان به سرزمین اسرائیل باید آنجا را ساخت و کشور یهودی را ایجاد کرد و گسترش این عقیده در میان توده‌ های طبقه متوسط یهودیان اروپا را کمک بسیار مهمی‌ در این راه می ‌‌دانستند، چرا که هرزل معتقد بود که باید با کسب حمایت جامعه جهانی‌ و رهبران دنیا به ایجاد کشور یهودی کمک کرد.
از رهبران مشهور صیونیسم سوسیالیستی نیز می ‌توان به دیوید بن گورین، گلدا معیر، و همچنین آلبرت انیشتین اشاره داشت که طرفداری خود را از صیونیسم کارگری ابراز داشته بود. و ناگفته نماند که بنیان گذار این اندیشه ناحوم سیرکین بود که در کنگره سوم صیونیسم در سال ۱۸۹۹ این عقیده را مطرح کرد و در طول جنگ جهانی‌ اول بسیار تلاش نمود تا کنگره یهود آمریکا را تشکیل دهد و تلاش بسیاری در تشکیل دوباره کشور یهودی انجام داد.
صیونیسم ملی‌ گرا: صیونیسم ملی‌ گرا بیشتر نمایان گر‌ ایدئولوژی سیاسی احزاب دست راستی‌ اسرائیل است که بنیان گذار آن زیو جابوتینسکی بود. رهبران ملی‌ گرا در ابتدا بر این عقیده بودند که کشور یهودی باید در سرزمین تاریخی‌ ارتز ییسرال برگزار شود که شامل یهودیه و سامره (کرانه غربی) نیز هست.
در صیونیسم اولیه کسانی‌ که خود را ملی‌ گرا می ‌‌دانستند، عقیده داشتند که باید به جنگ با دولت بریتانیا در سرزمین اسرائیل پرداخت و به ایجاد یک کمپین جهانی‌ نیز از نظر سیاسی و رسانه ‌ای بر علیه آنها اقدام کرد تا تشکیل کشور یهودی را بپذیرند. اعضای گروه ایرگون و بسیاری نیز از گروه لهی خود را وابسته به این قسمت از صیونیسم می‌‌ دانستند که تا قبل از سال ۱۹۴۸ تلاش بسیاری در دفاع از یهودیان ساکن در سرزمین انجام دادند.
صیونیسم فرهنگی‌: صیونیسم فرهنگی‌، بخشی از جنبش صیونیسم است که بیشتر بر روی فرهنگ و تاریخ یهود متمرکز است و برای ترویج زبان عبری در میان یهودیان تلاش بسیاری می‌‌ کند. همچنین صیونیسم فرهنگی‌ مثل دیگر شاخه‌ های این جنبش تاکید زیادی بر مسئله بازگشت یهودیان به اسرائیل داشته است و جنبشی سکولار بود که در نقطه مقابل یهودیت سنتی‌ قرار داشت. که البته تا زمانی‌ که جنبش صیونیسم به راه افتاد، نوع دیگری از آموزش و پرورش یهودی وجود نداشت و یهودیت همانی بود که رابی‌ های ارتدکس در کنیساها و یشیوا‌ها درس می ‌‌دادند.
بنیان گذاران این شاخه، آحاد هام و الیعازر بن یهودا بودند… آحاد هام متولد سال ۱۸۵۶ در روسیه کنونی بود، او تلاش‌ های بسیاری در تشکیل آبادی نشین‌ های یهودی در اسرائیل کرد و همچنین نقش اساسی‌ در الیا اول داشت. آحاد بر این باور بود که تا یک روح تازه‌ ای به فرهنگ یهودی دمیده نشود و افراد بی‌ خدا و سکولار یهودی زاده را علاقمند به ریشه خود نکند، تشکیل دوباره کشور اسرائیل غیر ممکن است و باید فرهنگ یهودی را جدا از مسئله دین یهود دانست. به همین جهت یهودیان مذهبی‌ شدیدا با او مخالفت میکردند. او بارها به اسرائیل سفر کرد و گزارش خود را از روند اقامت یهودیان در سرزمینشان می نوشت و تلاش می کرد تا در روند مشکلات روزمره آنها اعم از کمبود غذا، بیکاری و حمله‌ های اعراب کمک کند و بر این عقیده بود که باید یک تجدید حیات در میان یهودیان جهان ایجاد شود‌ تا آنها به سرزمین خود بازگردند و آنجا را به یک مرکز فرهنگی‌ یهودی تبدیل کنند که باعث هرچه بیشتر نزدیک شدن یهودیان در تبعید شود و کشور یهودی رسما تشکیل گردد.
آحاد همچنین تلاش بسیاری در آموزش زبان عبری چه در اسرائیل و چه در میان یهودیان در تبعید کرد. بر خلاف هرزل و دوستانش که عقیده داشتند باید زبان آلمانی‌ را به عنوان زبان کشور یهودی انتخاب کرد. اما آحاد بر این عقیده بود که زبان عبری باید زبان ملی‌ کشور یهودی باشد. اما رابی‌ های ارتدکس مخالف انتخاب زبان عبری برای زبان رسمی‌ اسرائیل بودند، چرا که صیونیسم فرهنگی‌ در تلاش بود تا مدرسه‌ های یهودی برای کودکان را به روز کند و همچنین در زبان عبری باستان نیز تغیراتی‌ به وجود آورد که تا آن زمان تنها تعداد کمی‌ از کودکان یهودی زبان یدیش را می دانستند که اکثرا آن را در مدارس مذهبی‌ یاد گرفته بودند، ولی‌ تمرکز صیونیسم فرهنگی‌ بر این بود که عبری را به عنوان یک زبان که تنها برای متون مذهبی‌ نیست نیز معرفی‌ کند و یادگیری عبری را یک مسئله لازم برای برای زندگی‌ در اسرائیل بداند.
آحاد هام همچنین نقشی‌ اساسی‌ در بیانیه بالفور داشت، به صورتی که در سال ۱۹۲۲ خود او به اسرائیل بازگشت و به عنوان عضو شورای شهر در آنجا مشغول به خدمت شد و‌ زنده شدن زبان عبری بعد از ۲۰۰۰ سال، حاصل تلاش‌ های او می باشد.
صیونیسم انقلابی: صیونیسم انقلابی بخشی از جنبش صیونیسم است که راه مبارزه انقلابی و گاهی مسلحانه را برای رهایی یهودیان از تبعید آغاز کرده بود. هیچ جنبش انقلابی دیگری در طول تاریخ معاصر و یا حتی چریکی را سراغ ندارید که تا این اندازه برای بازگشت یک ملت پراکنده از تبعید به سرزمین خود تلاش کرده باشد و یک زبان مرده را برای استفاده روزمره زنده کند و به جنگ مسلحانه با اشغالگران سرزمین خود بپردازد و در راه رفاه ملت اش از خود گذشتگی کنند. اما نکته اینجاست که اکثریت افراد، صیونیسم انقلابی را با صیونیسم ملی‌ گرا یکی‌ می ‌‌دانند، ولی‌ این یک اشتباه است. ملی‌ گراها اکثرا سکولار بودند و خواهان تشکیل یک کشور یهودی در سرزمین اسرائیل، ولی‌ انقلابی ‌ها خواهان تشکیل اسرائیل بزرگ از نیل تا فرات و ساختن معبد سوم و تشکیل پادشاهی باستانی یهود بودند.
اوراهام استرن بنیان گذار گروه لهی بود که برعلیه مستعمران انگلیسی و اعراب بودند که در سال ۱۹۲۹ به گروه هگاناه پیوست و تمامی‌ زندگی‌ خود را وقف مبارزه برای استقلال یهود کرد. در سال ۱۹۳۱ گروهی از اعضای هگاناه به دلیل اینکه خط مشی‌‌ های این گروه را معتدل و بسیار خویشتن دار توصیف میکردند، مستقل شده و گروه ایرگون را تشکیل دادند. اوراهام که بعد از شورش سال ۱۹۲۹ عرب‌ ها افکار شدیدا انقلابی به خود گرفته بود، به گروه تازه تاسیس پیوست و در سال ۱۹۳۷ بعد از شورش جدید عرب‌ ها ایرگون تجزیه شد و گروهی به هگاناه بازگشتند، اما‌ اوراهام در ایرگون باقی‌ ماند و به فعالیت‌های چریکی خود ادامه داد.
از دیگر رهبران صیونیسم انقلابی که همیشه دارای محبوبیت خاصی‌ در بین یهودیان بود مناخم بگین است، او متولد سال ۱۹۱۳ در لهستان بود و در کودکی به علت درگیریهای بین روسیه و آلمان در طول جنگ جهانی‌ اول مجبور شد فرار کند. مناخم به علت عشق و علاقه‌ ای که به جنبش صیونیسم داشت، از سنین جوانی به زیو جابوتینسکی پیوست و خیلی‌ زود به درجه ‌های مدیریت و رهبری رسید و پس از آنکه ایرگون تشکیل یافت، مناخم بگین رهبری آن را پذیرفت و در طول سالها نقش اساسی‌ در مقاومت یهود بر ضد ارتش بریتانیا و همچنین دفاع از شهر‌های یهودی در مقابل اعراب در اسرائیل را بر عهده داشت. مناخم بگین بعد از سال ۱۹۴۸ حزب هروت را به عنوان نماینده دست راستی ‌‌های اسرائیل تشکیل داد و تقریبا ۳۰ سال در مقام رهبر اپوزیسیون دولت سوسیالیستی اسرائیل بود که البته مدتی‌ نیز در دولت وحدت ملی‌ که در زمان جنگ ۶ روزه تشکیل شد، حضور داشت و برنده شدن حزب او در ۱۹۷۷ و انتخاب او به عنوان نخست وزیر به ۳۰ سال حاکمیت حزب کارگر در کشور پایان داد.
همچنین در طول نخست وزیری مناخم بگین ۳ اتفاق مهم در تاریخ خاورمیانه روی داد که “صلح بین اسرائیل و مصر”، “عملیات اپرا (نابودی رآکتور اتمی‌ عراق)” و “تصرف جنوب لبنان به جهت نابودی تروریستهای فلسطینی” بود.
صیونیسم مذهبی: گروهی در میان صیونیست‌ ها بودند که اعتقاد داشتند باید تورات و قوانین شریعت یهود منبع تشکیل کشور اسرائیل شود که در سال ۱۹۰۲ حزب میزراهی در کنگره جهانی‌ صیونیست‌ های مذهبی‌ تشکیل شد تا اهداف آنها را به طور منظم تری دنبال کند. همچنین گروه بنی اکیوا در سال ۱۹۲۹ درون اسرائیل تشکیل شد که سازمانی برای جوانان بود که با میزراهی همکاری میکرد که این ۲ سازمان تا به امروز پا بر جا هستند و هزاران عضو در سراسر جهان در میان یهودیان دارند. صیونیست‌ های مذهبی‌ بعد از تشکیل اسرائیل وزارت خانه امور مذهبی‌ را تشکیل دادند و رعایت قوانین روز شابات و دستور غذای یهودی را در ادارات اجرا کردند. بنیان گذار اصلی‌ این شاخه نیز رابی اسحاق یاکو رینس است که از اولین رابی‌ هایی‌ بود که دست یاری به هرزل داد و از اعضای کنگره اول صیونیسم در سوییس بود.
حال پس از بررسی ریشه های ایدئولوژیک قوم اسرائیل به این نکته می رسیم که جنبش صیونیسم، جنبش حیات ملت یهود و دلیل وجود داشتن این مردم در جهان امروز است… چرا که اگر وجود نداشت و اگر امروز اسرائیلی نبود، باید چندین هلوکاست دیگر را نیز تجربه میکردیم. گو اینکه گرچه تشکیل اسرائیل، یهودستیزی را متوقف نکرده است اما این قدرت را به یهودی ‌ها داد تا از خود دفاع کنند و سرزمین خود را حفظ نمایند… حقی که متاسفانه بسیاری بر این باورند که از آنِ آنها نیست و به واسطه تفکرات یهودستیزانه ای که دولت های اسلامی در ذهنشان تزریق کرده اند، آنان را غاصبانی می خوانند که سرزمین اعراب فلسطینی را به تاراج برده اند که با استناد بر شواهد و مدارک تاریخی، این اعراب بودند که طی سالها سرزمین اجدادی یهودیان را غصب کرده و در آن سکنی گزیده اند و هر روزه هم برای دولت این کشور مشکلات متعددی را بوجود می آورند.
در ادامه، درخصوص بعضی‌ از تهمت‌ های اشخاصی‌ که یهودستیزی خود را در پشت انتقاد از اسرائیل پنهان میکنند، باید گفت که مشکل پناهندگان فلسطینی بخاطر این ایجاد شد که عرب‌ ها قبول نکردند در یک کشور یهودی زندگی‌ کنند و همچنین قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل را که مرزهای فلسطین را نیز مشخص کرده بود نپذیرفتند و به تحریک حاج امین الحسینی مفتی بزرگ مسلمانان اورشلیم که همکار نزدیک هیتلر نیز بود به کشور یهودی اعلان جنگ کردند. حاج امین الحسینی به انگلیسی‌‌ها گفته بود که “جواب من به مسئله یهود، همان جوابی‌ هست که در اروپا اتخاذ شد، مرگ”.
و این در حالیست که یهودیان تنها از خود دفاع کرده و می کنند، کاری که هر شخصی و با هر قومیت، ملیت و دینی انجام میدهد. اما با این وجود اعرابی که اکنون در اسرائیل باقی‌ مانده اند، امروزه به عنوان عرب اسرائیلی شناخته می شوند که از حقوقی برابر با یهودیان اسرائیلی برخوردار هستند و کشور یهودی اسرائیل نیز تلاش می‌ کند تا با فلسطینی‌ ها به صلح برسد تا بر اساس قرارداد اسلو، آنها کشور خود را در کرانه غربی رود اردن و نوار غزه تشکیل دهند و اسرائیل حتا حاضر شد تا میلیارد‌ها دلار به حکومت خودگردان فلسطینی برای اسکان کسانی‌ که در خارج از سرزمین‌ های فلسطینی هستند و خود را فلسطینی می ‌‌دانند کمک مالی بلا عوض کند.
نکته دیگری که لازم است به آن پرداخته شود این است که هواداران فلسطینی‌ ها ادعا میکنند که پناهندگان ۱۹۴۸ حق تضمین شده بین المللی برای بازگشت به سرزمین اسرائیل را دارند، درحالی که چنین قانونی‌ هرگز وجود نداشته است و کنوانسیون چهارم ژنو نیز این مسئله را مطرح کرده است که در آن مطلبی از حق بازگشت پناهندگان جنگ ذکر نشده است. همچنین قطعنامه ۱۹۴ سازمان ملل نیز به عنوان پایه ‌ای برای این حق است که البته چنین قطعنامه ‌ای در قوانین بین المللی الزام آور نیست و هیچ کشوری چنین تعهدی ندارد که یک نیروی متخاصم را به کشور خود راه دهد. همچنین قطعنامه ۱۹۴ نیز سخنی از حق بازگشت نمی‌‌ گوید و تنها این موضوع را مطرح می کند که پناهندگانی که مایل به بازگشت هستند تا با صلح در کنار همسایگان خود زندگی‌ کنند، اجازه دارند که این کار را انجام دهند… نه کسانی‌ که می‌‌ خواهند کشور را نابود کنند و بمب گذار انتحاری درون اتوبوس‌ ها و کودکستان ‌ها بفرستند.
و موضوع دیگر اینکه، در ابتدای سال ۱۹۲۰، یک سری تبلیغات ضد صیونیستی به راه افتاد که حاکی از آن بود که صیونیست های اسرائیل و نیروهای نظامی این کشور در حال اخراج و پاک سازی نژادی عرب‌ ها از سرزمین اسرائیل هستند و آنها را بی خانمان کرده اند…! اما این در حالیست که در سال ۱۹۲۲ که حکومت بریتانیا در اسرائیل شروع شد تقریبا ۶۶۰۰۰۰ عرب در آنجا زندگی‌ می کردند که در پایان تسلط بریتانیا ۱.۳ میلیون عرب وجود داشت و تعداد ۷۳۵ هزار تن از آنها نیز در مناطقی زندگی‌ میکردند که بعد از جنگ استقلال ۱۹۴۸ اسرائیل آنجا تشکیل شد، پس هرگز چنین تهمتی درست نبوده است.
در نهایت یکی‌ دیگر از ادعاهای ضد اسرائیلی‌ ها این است که اسرائیلی‌ ها مثل نازی ‌ها هستند و هولوکاست دیگری را بر سر فلسطینی‌ ها می ‌‌آورند…! اما باید به این عده از اشخاص گفت که اسرائیلی ‌ها، هرگز فلسطینی ‌ها را درون اتاق‌ های گاز نفرستاده اند یا آنها را مجبور نکرده اند که آنقدر گرسنگی بکشند تا بمیرند. در حالی که یهودیان اروپا شهروندان بی گناهی بودند که تنها به علت یهودی بودن به اردوگاه ‌های مرگ فرستاده می ‌‌شدند. اما اسرائیل اقدامات امنیتی خاصی‌ را برای فلسطینی‌ ها دایر کرده که در راستای برابری حقوق آنها با یک یهودی ست که برای مثال می توان به تساوی مجازات یک خاطی مسلمان و یک یهودی اشاره کرد که جزایی برابر دارند. و البته باید گفت که اقداماتی که گاهی سربازان مسلمان، یهودی، مسیحی‌ و ارتش اسرائیل انجام می‌‌ دهند بخاطر نژاد و دین فلسطینی‌ ها نیست، بلکه به این دلیل است که اسرائیل در حالت جنگ برای دفاع از وجود خود قرار دارد و مجبور است قوانینی را رعایت کند تا بیگانگانی که حق آنان را به رسمیت نمی شناسند، نتوانند تمام قرن ها تلاش یهودیان را برای بازگشت به سرزمین خود و حفظ آن به تاراج ببرند.
( ندا امین ) 

۱۳۹۵ آذر ۱۷, چهارشنبه

آیا ترامپ کلیدی برای آزادی ایران خواهد بود؟

بحثی که ماه هاست در میان احزاب سیاسی و نیز عام جامعه جهانی مطرح است این است که آیا رئیس جمهور منتخب آمریکا قادر خواهد بود تا آرامش را به کشور خود و به طور اخص به منطقه بازگرداند و این نکته که سیاست های وی علیرغم تمامی شعارها و گفته های او در مقابل جمهوری اسلامی و تشنجی که توسط این دولت در منطقه ایجاد شده است چه خواهد بود؟ آیا وی خواهد توانست به واسطه قدرت خود سیاست ها و امور منطقه را که مهم ترین دغدغه دولتهای اروپایی و حتا خود آمریکا شده است، به واسطه نفوذ آمریکا در سیاست های جهان بدست گیرد و یا اینکه این بحران ها کماکان ادامه خواهند داشت و روندی چون عملکرد دولت اوباما را که خواهان صلح با کشورهای حامی تروریست چون جمهوری اسلامی برای کنترل آنها است، ادامه خواهد داد؟

 اولین موردی که در این خصوص باید به آن پرداخت این مسئله است که آقای ترامپ یک راستگرای تندرو است که به طور قطع سیاستی متفاوت با اوباما خواهد داشت و تا زمانی که خط و خطوط سیاست های وی را در ماه ژانویه ببینیم، نمی توانیم قضاوتی کلی در خصوص نحوه عملکرد وی در خصوص سیاست های مورد نظر او داشته باشیم. چه اینکه سکوت ترامپ یا ارائه ندادن برنامه های سیاسی وی تا به امروز باعث شده که حرف و حدیث در مورد سیاست های او در خصوص خاورمیانه زیاد و مشکوک باشد و به خصوص در رابطه با ایران، که مدتهاست صحبت از این است که بر اساس گفته ها و تهدیدهای وی، ممکن است با ایران درگیری هایی داشته باشد که یا به جنگ ختم شود و یا به عقب نشینی جمهوری اسلامی.
اما تمام این پیشگویی ها مربوط به آینده است و مربوط به زمانی که ترامپ باید از سیاست های خود دفاع کند و برنامه های خود را بازگو کند تا به طور واقع بتوانیم ببینیم که عملکرد وی چگونه خواهد بود.
در هر صورت مسئله ای که به آن واقفیم این است که نباید فراموش کرد که دونالد ترامپ یک دموکرات نیست و یک جمهوری خواه است، و باید به این مهم توجه داشت که جمهوری خواهی و حزب جمهوری خواه در آمریکا دارای اصولی است که ترامپ نمی تواند پا از آن فراتر بگذارد.
که البته گرچه انتخاب وی به عنوان رئیس جمهور آمریکا در طول مذاکرات انتخاباتی اش بسیار پر سر و صدا بود، اما باید این مسئله را نیز در نظر داشت که این سر و صداها تنها یک شوی آمریکایی است که بزودی تمام خواهد شد و تمامی صحبت هایی که امروزه از جنگ و تهدیدات می شود نیز بیشتر بخشی از همان شو است که واقعیت ندارد. چرا که نمی بایست فراموش کنیم که بر اساس سیاست های آمریکا، رئیس جمهور بیش از پانزده درصد قدرت مانور ندارد. زیرا آمریکا یک کشور قانون مند است، و قانون است که در آن حکومت می کند و هیچ فردی حتا رئیس جمهور آمریکا نمی تواند امیال خصوی خود و خشونت و نژاد پرستی اش را در سیاست های این کشور بگنجاند.
و این نکته را هم باید در نظر داشت که شرایط فعلی، مانند زمانی ست که جمهوری خواهی مانند ریگان بر راس حکومت و قدرت بود که در آن زمان و در رابطه با جمهوری اسلامی هیچ اتفاقی نیفتاد و گرچه روابط خصمانه و سرد بود اما جنگی علنی میان دو کشور صورت نگرفت.
اما امروزه می بینیم که میان ایران و آمریکا جنگی سرد وجود دارد که برای مثال می توان به هلی کوپترهای آمریکایی که چندی پیش بر فراز تنگه هرمز بودند و قایقهای سپاه به سمت آنها نشانه گرفتند، اشاره داشت که این نشان دهنده جنگ سردی ست که میان دو کشور وجود دارد. چرا که ایران می خواهد ناوهای جنگی آمریکا را که در حال حاضر در منطقه هستند از آنجا خارج کند، در حالی که این مسئله اتفاق نخواهد افتاد و این ناوها در آنجا باقی خواهند ماند و برای رصد و کنترل تحرکات جمهوری اسلامی به خصوص برای قاچاق اسلحه که ایران به یمن و سوریه دارد، به فعالیت خود در این زمینه ادامه میدهند… مسئله ای که دولت ایران بسیار از آن واهمه دارد و سخت در تلاش است تا به نوعی از این کنترل خارج شود که البته این درگیری ها نیز می تواند جرقه ای برای شروع تنش ها و تحریم های بیشتر و حتا آغاز یک جنگ باشد.
حال مورد دیگری که در خصوص گمانه زنی های پیرامون سیاست های دونالد ترامپ مطرح است و باید به آن پرداخت این مسئله است که وی از سویی دیگر خواهان صلح با روسیه است، کشوری که بزرگترین دوست و حامی جمهوری اسلامی ست، که این موضوع می تواند از سویی به نفع جمهوری اسلامی تمام شود چرا که ترامپ خواهان این است که با همکاری پوتین داعش را از بین ببرد و از بین رفتن داعش و باقی ماندن بشار اسد یعنی باقی ماندن جمهوری اسلامی.
که گرچه می توان از زاویه دیگری نیز به آن نگاه کرد، اینکه دوستی و همکاری دو دولت آمریکا و روسیه از سویی دیگر می تواند به ضرر جمهوری اسلامی باشد، چرا که اگر روسیه به واسطه دوستی با ایالات متحده حمایت خود را از رژیم ایران قطع کند، آن زمان است که دولت ایران بزرگترین پشتیبان خود را از دست می دهد و بازنده این بازی به طور اخص در منطقه خواهد بود.
چنانچه می بینیم که دولت ایران با دخالت های خود در امور سیاسی کشورهای منطقه و رفتارها و عملکرد خود در تقابل با کشورهای صاحب قدرت در جهان، نشان داده است که در حال حاضر بدنبال جنگ است. آنهم در حالی که از درون نظام روز به روز رو به تضعیف می رود. اما این جنگ را به هر نحوی خواهان است و تمامی این تشنج ها را حساب شده به وجود می آورد تا بتواند کماکان قدرت خود را در داخل و خارج از مرزهای ایران حفظ نماید.
اما نکته مهم و قابل توجه در این خصوص این است که بنابر مشاهدات فعلی گمان می رود که در دوران ریاست جمهوری ترامپ، ایران به گونه ای جمع و جور خواهد شد و می توانیم بگوییم که جنگ های نیابتی در یمن و سوریه نیز پایان خواهند یافت و تکلیف ایران و منطقه روشن خواهد شد.
مورد دیگری که پیرامون مبحث عملکردها و سیاست های آتی دونالد ترامپ مطرح می باشد، این است که گرچه وی از ابطال برجام و نقض تعهدات ایالات متحده در این خصوص صحبت و تهدید می کند اما واضح است که برداشتن آن نه به نفع دولت آمریکاست و نه جمهوری اسلامی، چرا که دولت آمریکا به واسطه انعقاد معاهدات برجام با ایران، به طور قطع به سودهای کلانی علی الخصوص در حیطه اقتصادی رسیده و بیش از این نیز خواهد رسید و منافعی که از سوی دولت ایران عاید این کشور می شود را نمی توان انکار کرد. از سویی دیگر مقامات ایران نیز گرچه بلوف هایی در این زمینه میزنند و تهدیداتی پیرامون از سرگیری فعالیت های هسته ای خود و نقض تعهدات خود در برجام می کنند که البته پر واضح است که کاملا بیهوده می باشد. چرا که جمهوری اسلامی نمی تواند دوباره به روزهای اول خود برگردد و دیگر غیر ممکن است که ایران بتواند به غنی سازی های خود پس از برجام ادامه دهد، زیرا نه از لحاظ اقتصادی و نه از لحاظ سیاسی برایش منفعتی نخواهد داشت.
اما از تمام مسائل عنوان شده در خصوص سیاست ها و عملکردهای رئیس جمهور منتخب آمریکا که در واقع به طور کامل نمی توانیم پیش بینی کنیم چه هدفی پیش رو دارد هم که بگذریم، من به عنوان یک ایرانی فکر می کنم که آقای ترامپ بهترین کاری که در خصوص بهبود وضعیت کشورهای منطقه و به طور اخص ایران می تواند انجام دهد، این است که به مسئله حقوق بشر در ایران بپردازد و این موضوع را در این کشور پر رنگ تر کند و کشورهایی را که نقض حقوق بشر می کنند کنترل کرده و با بهبود بخشیدن به اوضاع وخیم مردم چنین کشورهایی، اقدامی بشر دوستانه در راستای سیاست ها و عملکردهای خود انجام دهد. چنانچه این بهترین تاکتیک برای وی می تواند باشد تا به عنوان نماینده یک کشورِ صاحب نفوذ و قدرت در جهان، راهی را به سوی بهبود شرایط بگشاید و بدین وسیله حتا روابط کشورهایی که ارتباطات سیاسی خصمانه با یکدیگر دارند را نیز بسوی دوستی آنها سوق دهد.
چرا که تا به امروز حقوق بشر همیشه فدای منافع اقتصادی و سیاسی کشورها شده است و اگر وی بتواند این کشورها را مجبور کند که به این مسئله احترام بگذارند، بُردِ بزرگی برای وی و سود بیشتری برای جهان خواهد داشت. که اگر نتواند در این راستا عملکرد درست و مثبتی داشته باشد، آن زمان است که می بایست مشکلات از طریق اِعمال تحریم ها رفع شود که بر ایران بسیار تاثیر گذار خواهد بود. چرا که اگر اوباما با ایران در خصوص برجام کنار نمی آمد، ایران نمی توانست از لحاظ اقتصادی زنده بماند زیرا مسئله برجام برای ایران حیاتی بود.
و گرچه در این میان صدمه واقعی را مردم ایران خواهند دید چرا که دولت آنقدر قوی هست که بتواند پاسخ گرانی کشور را بدهد اما مردم نخواهند توانست. اما به عقیده من مرگ یک بار و شیون هم یک بار… زیرا ایران آلترناتیوی جز تحریم برای گذار از جمهوری اسلامی نخواهد داشت، مگر اینکه جنگی صورت گیرد که گرچه این جنگ به صورت مقطعی به نفع مردم ایران نخواهد بود اما آخرین برگی ست که می توان در این بازی نابرابر برای از میان برداشتن جمهوری اسلامی از آن استفاده کرد تا ملت ایران زودتر از تمامی بحران های موجود گذر کنند.
( ندا امین )