در ۱۸ تیر ۱۳۷۸، عزت را شبانه و تک وتنها به گوشهای کشاندی و با ضربات چاقو، زنجیر خودت و دوستانت، عزت را از پا درآوردی و در نهایت با تیر خلاص مهدی صفری تبار پسر امام جمعه اسلامشهر (فرمانده سپاه) که در شقیقه و چشم چپ عزت وارد کرد او را از پای در آوردید… هر چند که ما تک وتنها بودیم و هستیم و زورمان نرسید که شما را به پرونده دادگاه ۱۸ تیر بکشانیم ولی مطمئن باش خداوند، تو را به دادگاه خودش خواهد کشید و دیگر آنجا نه رهبری هست و نه سپاهی و نه دیگر کسی که تو را تبرئه کند.»
عزت ابراهیمنژاد یکی از کشتهشدگان حادثهی دلخراش ۱۸ تیر ۱۳۷۸ است.
عزت فارغالتحصیل رشتهی حقوق از دانشگاه چمران اهواز بود که توسط انصار حزبالله و نیروهای انتظامی در حمله به خوابگاه دانشجویان در کوی دانشگاه کشته شد.
از عزت ابراهیمنژاد مجموعه شعری نیز به جا مانده است که پس از قتلش منتشر شد.
قاتلان عزت هیچگاه محاکمه نشدند اما او پس از مرگ توسط دادگاه انقلاب به اقدام علیه امنیت ملی متهم شد.
مجموع شعر «به آسمان» با مقدمهی سیدعلی صالحی نام کتاب شعری است که از زندهیاد عزت ابراهیمنژاد توسط نشر ثالث منتشر شد.
قسمتی از سروده ی زیبای وی را در ادامه می خوانیم:
ما را به خاطر بیاور!
ما را که تازه جوانانی بیست و دو ساله بودیم.
شور
عشق درسینه داشتیم و
پیش از آن که عاشق شویم سینه بر خاک سوده مُردیم.
ما را به خاطر بیاور! ما را که سینهسرخانی خنیاگر بودیم و ده به ده
نه در آسمان و نه در کوهسار و نه بر شاخسار
که در بازار پیش از آنکه آوازهخوان شویم
بر شاخهای تکیده از تکیهگاه خویش
جان واسپردیم
به خاطر دارم پیامشان را، سرنوشتشان را،
آری …
و همیشه درگذرگاه خاطرم درگذر است
آوازهای صامت سینهسرخان سینه برسیخ و
تجسد آرزوهای بیست و دو سالگان سینه بر سنگ
و از تکرار یادشان شاید پیش از آن که شاعر شوم
بیست و دو ساله بمیرم.
ما را که تازه جوانانی بیست و دو ساله بودیم.
شور
عشق درسینه داشتیم و
پیش از آن که عاشق شویم سینه بر خاک سوده مُردیم.
ما را به خاطر بیاور! ما را که سینهسرخانی خنیاگر بودیم و ده به ده
نه در آسمان و نه در کوهسار و نه بر شاخسار
که در بازار پیش از آنکه آوازهخوان شویم
بر شاخهای تکیده از تکیهگاه خویش
جان واسپردیم
به خاطر دارم پیامشان را، سرنوشتشان را،
آری …
و همیشه درگذرگاه خاطرم درگذر است
آوازهای صامت سینهسرخان سینه برسیخ و
تجسد آرزوهای بیست و دو سالگان سینه بر سنگ
و از تکرار یادشان شاید پیش از آن که شاعر شوم
بیست و دو ساله بمیرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر